واقعی ترین عشق p21

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1403/04/01 02:08 · خواندن 2 دقیقه

پارت بیست و یکم 

 

... ناتالی، گوش خود را کاملاً به در اتاق آدرین چسبانده بود. 

او سعی داشت بفهمد آدرین در حال صحبت کردن با چه کسیست؟ چه کسی باعث شده آدرین این چنین پر شور صحبت کند؟ 

اما فقط صدای آدرین را می‌شنید، و به همین خاطر به این نتیجه رسید که آدرین احتمالاً با خودش صحبت میکند. 

زیر لب با خود گفت:« چشمم روشن، حالا دیگه خل و چل هم شده...» 

در همین لحظه بود که در عمارت باز شد و گابریل قدم به درون خانه گذاشت. 

ناتالی رویش را برگرداند و به محض اینکه گابریل را دید، با عجله از پله ها پایین رفت و خود را به گابریل رساند. 

گابریل که توانسته بود خطوط حیرت را در چهره ناتالی تشخیص دهد، از او پرسید:« باز چی شده ناتالی؟ چی میخوای بگی؟» 

ناتالی خود را به گابریل نزدیک کرد و با صدایی آرام به او گفت:« قربان، آدرین داره تو اتاقش با خودش حرف میزنه!» 

گابریل لبخند کوچکی زد و گفت:« نگران نباش، با خودش حرف نمی‌زنه.» 

ناتالی که متعجب شده بود پرسید:« منظورتون چیه؟ از کجا میدونید؟» 

گابریل گفت:« فعلاً فقط حواست کاملاً جمع آدرین باشه، میخوام تمام مدت زیر نظر داشته باشیش، و هر حرکتی که کرد به من گزارش کنی... مفهومه؟» 

ناتالی گفت:« بله قربان.» 

سپس گابریل به از پله ها بالا، و به سمت اتاق آدرین رفت... 

 

 

... آدرین و مرینت با هم گرم صحبت بودند، و آدرین مخصوصاً از صحبت با مرینت لذت میبرد چرا که مرینت درست مانند دختری واقعی حرف میزد. 

به غیر از ظاهر نامأنوس و رباتی اش، رفتارش کاملاً طبیعی جلوه میکرد. 

اما حواسش فراتر از انسان بود. 

درست وسط گفتگو، مرینت ناگهان به آدرین گفت:« وای... خطر در حال نزدیک شدنه!...» 

آدرین پرسید:« منظورت از خطر چیه؟»

اما مرینت فوراً جسم رباتی لاغر خود را زیر تخت آدرین پنهان کرد. 

در همین لحظه، گابریل وارد اتاق شد...

 

 

 

 

 

 

 

{ تا بعد }