واقعی ترین عشق p20

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1403/03/30 00:24 · خواندن 2 دقیقه

پارت بیستم

 

... آدرین حسابی شوکه شده بود. 

نمیدانست چطور این ربات از آزمایشگاه شرکت پدرش _ که یکی از مجهز ترین آزمایشگاه های فرانسه بود _ فرار کرده. 

میترسید که شاید مرینت از کنترل خارج شده و در حین فرارش از شرکت، بلایی سر کسی آورده باشد. 

بنابراین با ترس و تردید از مرینت پرسید:« هی مرینت، تو اینجا چیکار میکنی؟ چطور اومدی اینجا؟» 

مرینت سر آهنی اش را به سمت آدرین چرخاند و گفت:« آدرین، تو از تمام انسان هایی که تا الان دیدم جالب تری، تو در واقع بین تمام هم سن و سال های خودت بی نظیری، و به همین خاطر تو باعث تکامل برنامهٔ من شدی؛ به همین خاطر من دیگه تحمل این رو نداشتم که توی شرکت آگرست مدام آزمایش بشم و مثل یک تکه زباله با من رفتار بشه، پس از شرکت فرار کردم.»

آدرین با احتیاط پرسید:« به کسی که صدمه نزدی؟» 

مرینت به طرز ماهرانه ای لحن صدای خود را انسانی کرد و گفت:« تو در مورد من چی فکر کردی آدرین؟ مگه من ترمیناتورم؟» و در این لحظه یک صدای خنده ضبط شده از خودش پخش کرد. 

آدرین هم خندید، خیالش راحت شد...

 

؛ 

 

... تمام تکنسین ها در آزمایشگاه پشت کامپیوتر هایشان نشسته بودند و سخت کار میکردند. 

گابریل رفت بالای سر تکنسین ارشد پروژه. 

از تکنسین پرسید:« مرینت رو پیدا کردی؟» 

تکنسین گفت:«... بله... قر... قربان... راستش اون الان توی خونه شماست.» 

گابریل با تعجب پرسید:« چی؟ تو خونه من؟ کجای خونه؟» 

تکنسین پاسخ داد:« توی اتاقی که در طبقه بالاست.» 

گابریل گفت:« اوهوم... رفته تو اتاق آدرین... پس نقشه داره خوب پیش می‌ره...»

 

 

 

 

 

 

{ تا بعد }