واقعی ترین عشق p20
پارت بیستم
... آدرین حسابی شوکه شده بود.
نمیدانست چطور این ربات از آزمایشگاه شرکت پدرش _ که یکی از مجهز ترین آزمایشگاه های فرانسه بود _ فرار کرده.
میترسید که شاید مرینت از کنترل خارج شده و در حین فرارش از شرکت، بلایی سر کسی آورده باشد.
بنابراین با ترس و تردید از مرینت پرسید:« هی مرینت، تو اینجا چیکار میکنی؟ چطور اومدی اینجا؟»
مرینت سر آهنی اش را به سمت آدرین چرخاند و گفت:« آدرین، تو از تمام انسان هایی که تا الان دیدم جالب تری، تو در واقع بین تمام هم سن و سال های خودت بی نظیری، و به همین خاطر تو باعث تکامل برنامهٔ من شدی؛ به همین خاطر من دیگه تحمل این رو نداشتم که توی شرکت آگرست مدام آزمایش بشم و مثل یک تکه زباله با من رفتار بشه، پس از شرکت فرار کردم.»
آدرین با احتیاط پرسید:« به کسی که صدمه نزدی؟»
مرینت به طرز ماهرانه ای لحن صدای خود را انسانی کرد و گفت:« تو در مورد من چی فکر کردی آدرین؟ مگه من ترمیناتورم؟» و در این لحظه یک صدای خنده ضبط شده از خودش پخش کرد.
آدرین هم خندید، خیالش راحت شد...
؛
... تمام تکنسین ها در آزمایشگاه پشت کامپیوتر هایشان نشسته بودند و سخت کار میکردند.
گابریل رفت بالای سر تکنسین ارشد پروژه.
از تکنسین پرسید:« مرینت رو پیدا کردی؟»
تکنسین گفت:«... بله... قر... قربان... راستش اون الان توی خونه شماست.»
گابریل با تعجب پرسید:« چی؟ تو خونه من؟ کجای خونه؟»
تکنسین پاسخ داد:« توی اتاقی که در طبقه بالاست.»
گابریل گفت:« اوهوم... رفته تو اتاق آدرین... پس نقشه داره خوب پیش میره...»
{ تا بعد }