𝔗𝔥𝔢 𝔩𝔬𝔳𝔢 𝔬𝔣 𝔞 𝔡𝔢𝔳𝔦𝔩 𝔓¹⁵

CALIA CALIA CALIA · 1403/03/29 10:29 · خواندن 2 دقیقه

ادامه،،، 


─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
همه چی تغییر کرده بود، دلم واسه خانوادم تنگ شده بود، با صدای راننده به خودم اومدم. 
راننده: خانوم رسیدیم
والریا: ممنون
پول راننده رو دادم و پیاده شدم، خونشون یک عمارت بود، نزدیک در شدم و زنگ زدم، در و باز کردن وارد شدم، وقتی داخل میشدی یک باغ بزرگ با منظره ی چشمگیری روبه روت بود، از اون باغ که گذشتم به در ورودی رسیدم، آروم در زدم و آماندا در رو باز کرد و کنارش یک گربه بود. 
باورم نمیشد اون کارولین بود، گربه کوچولویی که خودم بزرگش کردم، خیال کردم اونم مرده ولی زنده بود، وقتی منو دید فوراً اومد و پاچمو گرفت و به داخل هدایتم کرد، به آماندا سلام کردم و  دنبال کارولین رفتم، من رو به کنار مبل برد و اشاره کرد بشینم من خندم گرفته بود یک خنده ریزی کردم و نشستم، کارولین اومد بغلم و لیسم زد بعد برای خودش جا باز کرد. 
دستمو رو سرش کشیدم و نازش کردم، این گربه ی من و آتان بود، گربه ای که باهم بزرگش کردیم. 
والریا: آماندا کوچولوی عمه چطوره؟ 
آماندا: کچولوتون سلام میرسونه
والریا: ایلیار کجاست؟ 
آماندا: الان میاد
والریا: بیا بشین میخوام رفیقمو ببینم بعد از سال ها
اومد پیشم و نشست. 
والریا: چخبر از این سال ها تعریف کن ببینم
آماندا: بعد از اینکه تو به اون خواب رفتی آتان خودکشی کرد، نتونست بدون تو تحمل کنه
والریا: ولی اون که با الیویا بود 
آماندا: نه، اون فقط تورو دوست داشت، الیویا فقط یک هوس بود، اون از دور حواسش به تو بود
با حرفاش تو فکر فرو رفتم، این غیر ممکن بود. 
آماندا: حالا بیخیال، اسکات چطوره؟ 
والریا: هوم، خوبه 
ایلیار: به به خواهر گلم چطوری؟ 
والریا: سلام ایلیار، خوبم تو چطوری؟ 
ایلیار: مگه میشه بد باشم وقتی که دارم پدر میشم
والریا: خوبه که خوشحالی داداش کوچولو
ایلیار: چخبر اسکات چطوره؟ 
والریا: خوبه، دوست دخترش مالیکا برگشته
ایلیار: امکان نداره اون عفریته؟ 
والریا: آره
ایلیار: هه حتماً پولش تموم شده که برگشته
والریا: دلم برای ارباب میسوزه 
ایلیار: درست میشه
داشتیم با ایلیار حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد، ارباب بود، جواب دادم. 
والریا: الو
اسکات: کجایی؟ 
والریا: خونه ایلیار ارباب
اسکات: زود بیا منتظرتم
والریا: چشم ارباب
تلفن رو قطع کرد، از ایلیار و آماندا خواستم کارولین رو ببرم و اونا قبول کردن. 
یک ماشین گرفتم و آدرس عمارت ارباب رو دادم، کارولین تپی بغلم خوابش برده بود، یعنی ارباب میذاشت ازش نگه داری کنم؟ 
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
پارت بعد 50 تا