رمان: عروس ارباب🍇✨️5;4;3;2:p

✦𝕸𝕬𝕽𝕴𝕬✦ ✦𝕸𝕬𝕽𝕴𝕬✦ ✦𝕸𝕬𝕽𝕴𝕬✦ · 1403/03/26 13:03 · خواندن 6 دقیقه

4پارت تقدیم نگاهتون 😉

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب🌿🦋
#ᑭᗩᖇT_2


از شدت درد مثل مار داشتم به خودم میپیچیدم با دیدن خون روی تخت جیغ بلندی از شدت درد و ترس کشیدم که آریان با صدایی سرد و خش دار شده پرسید :
_ چیشده چرا داد میزنی ؟
با چشمهای گریون مظلوم بهش خیره شدم و گفتم :
_ شکمم درد میکنه ،  من میترسم نکنه دارم میمیرم
آریان در حالی که موهاش رو داشت با حوله خشک میکرد اومد روبروم اونور تخت ایستاد و جواب داد :
_ نه فعلا نمیمیری ، این درد هم طبیعی هست چون زن من شدی !
این درد هم نشون میده سالمی
یهو چشمهام گرد شد با تعجب پرسیدم ؛
_ مگه تا الان مریض بودم ؟
_ نه
_ پس چرا گفتید سالم بودم !
اخماش بیشتر تو هم فرو رفت و گفت :
_ مگه تو درد نداشتی ؟
دوباره اشک تو چشمهام جمع شد و دستم رو روی شکمم گذاشتم و با عجز نالیدم ؛
_ چرا خیلی درد دارم ‌.
_ پس انقدر بلبل زبونی نکن آروم بگیر الان لباس عوض میکنم میگم مامان بیاد پیشت
_ باشه 
وقتی لباساش رو پوشید از اتاق خارج شد ، زیاد طول نکشید زن عمو نسرین و خانوم بزرگ اومدند داخل پتو رو روی خودم کشیدم چون لباسی نبود  ، زن عمو نسرین به سمتم اومد و با مهربونی پرسید
_ عزیزم درد داره شکمت ؟
_ آره
_ پس پاشو کمکت کنم بری حموم اول !
همین حرفش باعث شد اشکام روی صورتم جاری بشه با صدایی گرفته شده گفتم ؛
_ نمیتونم 
_ چرا عزیزم ؟ 
_ خیلی درد دارم میترسم بلند بشم بمیرم
زن عمو نسرین لبخندی روی لبش نشست و با صدایی پر از آرامش گفت ؛ 
_ مطمئن باش اتفاقی واست نمیفته عزیزم حالا پاشو باید تمیز بشی
صدای خانوم بزرگ بلند شد :
_ پاشو آهو تو ک انقدر ترسو نبودی ! 
با کمک زن عمو نسرین ترسیده بلند شدم به سمت حمام رفتیم ....
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب🌿3:p


بعد از اون شب دیگه آریان رو زیاد ندیدم انگار اصلا پاش رو تو عمارت نمیذاشت منم یه جورایی خیالم راحت شده بود چون نمیومد ، بعد اون شب که باعث شده بود حسابی درد بکشم یه جور عجیبی ازش میترسیدم ، با سیامک پسر عمه ام فاطمه مشغول بازی تو حیاط بودیم ، سیامک پونزده ساله اش بود باهاش صمیمی بودیم خیلی زیاد ، و یه جورایی مثل داداشم بود
با افتادن سیامک نمیدونم چیشد منم تعادلم رو از دست دادم افتادم تو بغلش قصد داشتم عروسکم رو ازش بگیرم که صدای داد آریان اومد :
_ چخبره اینجا
بدون اینکه از بغل سیامک بیام بیرون با لحن بچگونه ای گفتم :
_ میخوام عروسکم رو بگیرم نمیده سیام ...
هنوز حرفم کامل نشده بود که بازوم رو گرفت و من رو بلندم کرد خواستم چیزی بهش بگم که با دیدن قیافه ی عصبانیش ساکت شدم چرا داشت این شکلی به من نگاه میکرد مگه من چ کار بدی انجام داده بودم که نگاهش تا این حد نسبت به من خشمگین بود
_  آریان چیشده چرا عصبانی شدی تقصیر من بود ببخشید با آهو کاری نداشته باش
نمیدونستم چرا داره معذرت خواهی میکنه هنوز گیج بودم که صدای سرد آریان بلند شد :
_ دیگه حق نداری باهاش بازی کنی شنیدی ؟
_ آره
با شنیدن این حرفش سریع پرسیدم :
_ چرا نباید باهام بازی کنه ؟
_ خفه شو
با دادی ک زد بغض کرده ساکت شدم که با تهدید خطاب به سیامک گفت :
_ کافیه به حرفم گوش ندی سیامک خودت میدونی چیکارت میکنم .
_ باشه
بعدش دست من رو گرفت با خودش کشید ، اشکام صورتم رو خیس کرده بود
آقاجون و بقیه هر چی پرسیدند چیشده آریان گفت به هیچکس مربوط نیست من رو پرت کرد داخل اتاق با خشم داشت به من نگاه میکرد 
_ خفه شو انقدر گریه نکن
با شنیدن این حرفش به هق هق افتادم که اومد سمتم و با خشم غرید :
_ تو زن منی واسه ی چی میری پیش یه پسر دیگه هان ؟ خوشت میاد ؟
با گریه جوابش رو دادم :
_ من و سیامک داشتیم بازی میکردیم کار بدی نکردیم قسم میخورم دروغ نمیگم !


✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب🫐p:4

_ دیگه دوست ندارم با سیامک بازی کنی شنیدی ؟
با بغض پرسیدم ؛
_ پس با کی بازی کنم جز سیامک هیچکس من و دوست نداره باهام بازی نمیکنه
اخماش هر لحظه بیشتر داشت گره میخورد بعد تموم شدن حرف من با عصبانیت گفت :
_ تو الان زن شرعی من هستی نباید با پسر های غریبه بازی و صحبت کنی شنیدی ؟
با گیجی گفتم :
_ چرا ؟
_ چون گناه هستش چون تو زن منی و وقتی زن یکی دیگه شدی حرف زدن با پسر دیگه ای ممنوع هستش
لب برچیدم :
_ نمیشه من زن تو نباشم ؟
با پشت دستش ضربه ی محکمی روی دهنم زد که باعث شد به سوزش بیفته اشک تو چشمهام جمع شد ، چرا انقدر رفتار باهام بد بود 
_ دیگه حق نداری با هیچ پسری بازی کنی شنیدی ؟
از شدت ترس اینکه دوباره کتک بخورم و یا دعوا کنه سریع ترسیده سرم رو به نشونه ی مثبت واسش تکون دادم ، که صدای خشک و سردش بلند شد :
_ زبون نداری
با صدایی لرزون شده جواب دادم :
_ آره
با رفتنش از اتاق با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن نباید من رو کتک میزد
در اتاق باز شد زن عمو نسرین اومد داخل خیره به من شد و گفت :
_ چیشده عزیزم چرا لبت داره خون میاد
_ آریان من و کتک زد زن عمو
محکم زد پشت دستش و پرسید :
_ چرا ؟
_ گفت نباید دیگه با سیامک و پسر های غریبه بازی کنم چون من الان زنش هستم ، زن دایی نسرین من دوست ندارم زنش باشم چیکار کنم
محزون خندید
_ عزیزم آریان دوستت داره اون الان شوهرت هست تو باید به حرفاش گوش بدی تا عصبانی نشی 
_ زن عمو نسرین 
_ جان
_ عمو شما رو کتک میزنه ؟
_ نه
_ پس چرا آریان من و کتک میزنه چون مامان بابا ندارم ؟
اشک تو چشمهای زن عمو جمع شد
_ نه چون دوستت داره روی تو حساس هستش عزیزم دوست نداره اتفاقی واست بیفته


✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب🌿🦋
p:5

خیلی احساس تنهایی میکردم ، آریان همش به من گیر میداد اصلا اجازه نداشتم با هیچکس بازی بکنم ، دوست نداشتم شوهر داشته باشم لادن همسن من بود اما شوهر نداشت باید میرفتم پیش آقاجون باهاش صحبت میکردم شاید منم میتونستم لادن باشم شوهر نداشته باشم ، سریع به سمت سالن رفتم عمو هوشنگ و  زن عمو نسرین ، عمو محمد و زنش مریم نشسته بودند ، آریان هم نشسته بود
_ آقاجون
با شنیدن صدام نگاهش رو بهم دوخت و با همون صدای سرد و خشک گفت :
_ بله
_ لادن همسن منه ؟
_ آره 
_ پس چرا لادن شوهر نداره من دارم ؟
قبل اینکه آقاجون جواب بده آریان با عصبانیت سرم داد کشید :
_ گمشو تو اتاقت ببینم اومدی بلبل زبونی میکنی ک چی هان .
اشک تو چشمهام جمع شد ، با مظلومیت داشتم بهش نگاه میکردم که صدای آقاجون بلند شد :
_ آروم باش آریان
_ اما ...
_ آریان
آریان ساکت شد که آقاجون خطاب به من گفت :
_ چون تو انتخاب شدی زن آریان بشی نه بقیه ، وقتش ک بشه لادن هم ازدواج میکنه
با سادگی گفتم : 
_ نمیشه لادن زن آریان بشه من برم بازی کنیم با سیامک بعدش ک تموم شد بازی دوباره زن آریان بشم ؟
صدای خنده عمو محمد و زنش بلند شد که آقاجون داد کشید :
_ ساکت
رنگ از رخ جفتشون پرید و ساکت شدند ، آقاجون یه جذبه ی خیلی خاصی داشت که همه ازش حساب میبردند ، ترسیده سرجام ایستاده بودم که بهم اشاره کرد برم جلو رفتم جلو حالا یه قدم باهاش فاصله داشتم خیره به چشمهای من شد و گفت :
_ چون تو رو بیشتر از بقیه دوست دارم ، انتخابت کردم زن آریان بشی
اولین بار بود آقاجون داشت همچین چیزی به من میگفت چشمهام برق شادی زد فقط یه چیزی رو متوجه شده بودم اینکه آقاجون من رو دوست داشت !.

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿

برا بعدی ۱۰ لایک و ۲۰ کام😉🫠🫶🏻