واقعی ترین عشق p18

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1403/03/24 02:15 · خواندن 1 دقیقه

پارت هجدهم 

 

... ساعت ۱۲ شب، آخرین تکنسین آزمایشگاه، پریز های برق طبقه آخر را خاموش کرد و تمامی راهرو ها، اتاق ها و آزمایشگاه را در تاریکی و سرما ترک کرد. 

مرینت منتظر همین فرصت بود. 

کسی در آزمایشگاه نبود که او را زیر نظر داشته باشد، بنابراین به راحتی شروع کرد به تکان خوردن. 

به بدن آهنی اش پیچ و تاب داد و سعی کرد آن را از شر بی شمار سیمی که به او وصل بود خلاص شود. 

سیم ها یکی پس از دیگری کنده می‌شدند و روی سرامیک کف آزمایشگاه میغلتیدند. 

بعضی از سیم ها جرقه می‌زدند و حتی از بعضی، روغن هیدرولیک بیرون می‌ریخت. 

مرینت بالاخره خود را کاملاً جدا کرد و برای اولین بار کاملاً روی پا های خودش ایستاد. 

کمی به اطراف نگاه انداخت و سپس کل ساختمان برج را اسکن کرد. 

چند نگهبان در طبقات پایین بودند. با وجود نگهبان ها، مرینت نمیتوانست از در اصلی برج خارج شود. 

خواست که از آزمایشگاه بیرون برود، اما در قفل بود. 

مرینت کمی زور زد، اما در باز نشد. مرینت با بازوی آهنی فوق‌العاده قدرتمند خود، قفل در آزمایشگاه را شکست و از آزمایشگاه خارج شد. 

سپس در حالی که پای آهنی خود را محکم بر زمین سرد راهرو ها میکوبید، خود را مقابل یک پنجره رساند. 

کمی به منظره پاریس، آنسوی پنجره شیشه ای خیره شد. 

سپس گفت:« دارم میام آدرین...» 

دور خیز کرد و خود را محکم به پنجره کوبید، تک ها و خورده های شیشه همه جا پاشید و مرینت، از پنجره طبقه آخر برج آگرست، بیرون زد...

 

 

 

 

 

 

 

{ تا بعد }