French divine p3
به دلیل درست حدس زدن گذاشتم وگرنه دلیلی نداشت
ادامه ی مطلب؟---
مانلی خیلی سریع درست حدس زدید منم گذاشتم
چِنگَنه من مهربونم براتون زود میزارم ❤❤❤❤💖
پارت سه:«
که یهو آدرین را در حال صحبت با گروهی از پسر های هم سن و سال خود دید
مانلی: میشناسیش؟
مرینت: بله
مانلی: واقعا چطور؟!
مرینتـ: خالش با داییم ازدواج کرد
که ناگهان آدرین مرینت رو دید و به طرف او آمد و با زبان فرانسوی گفت: سلام فامیل اینجا چیکار می کنی
مرینت هم با همان زبان پاسخ داد: برای تحصیل اومدم، شاهر خالت گفت اینجایی
آدرین هم پاسخ داد: آره خبر داد بهم اگه کمکی خواستی بگو اینجام
مرینت: از رفتار اون روزت کاملا معلومه و بله میبینم اینجایی و کمکی نمی خوام
آدرین: عه خب...
مرینت: کلاسم شروع شده شرمنده
بعد با مانلی به راهش ادامه داد
مانلی: با چه زبونی حرف زدید نفهمیدم
مرینت: فرانسوی
مانلی: حالا چی گفت
مرینت: هیچی گفت اگه کمکی خواستی بگو منم ردش کردم
مانلی: نمی فهممت همه آرزو دارن با آدرین دونفری حرف بزنن چه برسه اون بخواد حمایتشون کنه حالا تو ردش کردی
مرینت: نیازی به حمایت اون ندارم خودم از پس خودم بر میام
مرینت درس هاش از آدرین جدا بود ولی تنها در یک کلاس بود که او میتوانست آدرین را ملاقات کند ادبیات
بعد تز دانشگاه وقتی داشتند مرینت و مانلی می آمدند بیرون چند لحظه ای نگاه مرینت و آدرین در هم قفل شد ولی باز مرینت نگاهش را دزدید و آدرین رفت
مانلی: مرینت منو استیو نامزدم میریم بیرون توهم بیا
مرینت: ممنونم مزاحم نمیشم
ملنلی: مزاحم چیه بیا بریم که ناراحت میشم اگر نیای
مرینت: باشه پس
بعد رفتند و مانلی مرینت رو با استیو آشنا کرد
و سوار ماشین شدند
وسط راه استیو ترمز کرد
مرینت: رسیدیم
استیو: از اینجا به بعد با ماشین دوستم میریم
مرینت که تعجب کرده بود ولی ناچار پیاده شدند و سوار ماشین دوستش شدند
وقتی مرینت نگاهش به آینه رفت با دیدند چهره ی آدرین کمی تعجب کرد ولی ظاهر خونسرد و بی روح خود را حفظ کرد
کمی بعد ماشین روشن شد و راه افتادند
آدرین: دیدی تو می خوای از من فرار کنی ولی من همه حا هستم
مرینت که ناخان هایش را در دستان خود فرو می مرد به بیرون خیره شد و جوابی نداد
مانلی و استیو گرم حرف بودند که آدرین با زبان فرانسوی ادامه داد: امروز تعجب کردم که کمکم رو رد کردی
مرینت هم با همان زبان ادامه داد: بهتره تعجب نکنی چون هزاران بار دیگه هم بکی رد می کنم و خودم رو محتاج کمک کسی مثل تو نمی کنم
آدرین: مگه من چمه ها
مرینت: سکت باش و رانندگیت رو بکن
باز هم نگاه پر از سوال مانلی به مرینت بود که آدرین بصورت کاملا برعکس برای آنها توضیح داد ولی مرینت توجهی نکرد
کمی بعد به رستوران رسیدند و پس از آن به بار رفتند
آدرین: چی میخوری مرینت
مرینت: قهوه
آدرین: منظورم نوشیدنی بود
مرینت: تو فرهنگ شما قهوه نوشیدنی نیست
آدرین: منظورم مثلا مشروب اینا ی
مرینت: نمی خوام و نمی خورم
بعد آدرین کلی نوشیدنی سفارش داد
مرینت زیر لب غر میزد
آدرین: چیه بنظرت باید نخورم
مرینت: مگه نظر من مهمه
آدرین: هر کاری که تو بگی می کنم
مرینت کمی فکر کرد و گفت: پس هیچی نخور
آدرین هم ناباورانه تمامی آن بطری هارا بر داشت و یک جا در سطل اشغال ریخت
و بر گشت
استیو و مانلی واقعا تعجب کرده بودند و با بهت به آدرین نکاه میکردند و حتی مرینت هم تعجب کرده بود
--------------------------------------------------------------------------
با صدای در زدن های مکرر مانلی مرینت از خواب پاشد
موهای بلند خود را بافت و یک ژاکت سیاه با شلوار جین و پالتوی بلند قرمز پوشید و رفت جای مانلی و به سمت کلاس ادبیات رفتند
مرینت خوب میدانست آدرین در آن کلاس حضور دارد ولی زیاد خوشحال نبود چون کلکل با آدرین شاید جالب ولی مرینت از آن ترسی بی دلیل داشت،،»
پایان پارت سه
شرط نمیدم چون یک ذره هم بهش اهمیت نمیدین
تا درودی دیگر بدرود