French divine p1
ادامه مطلب؟
سریع به شرط رسوندین منم تا اونم بلاگیکس و دیدم که رسیده و در خواست بوده اودم بدون وقفه شروع کردم
💃🏻💃🏻💃🏻
پارت یک:«
ناگهان مادر وارد اتاق شد؛ در این روز های بی معنی مرینت تنها مادر بود که میتوانست او را کمی از اندوه خود در بیاورد
سابین با چهره ای دلگرمانه و مادرانه اش کنار مرینت نشست
سابین: عزیزم بیرون همه اومدن فقط تویی بیا این بارو بخاطر داییت بیا
مرینت: کسی حتی متوجه نبود من نمیشه اونا فقط منتظر منن که تشر هاشون رو شروع کنن
سابین: تو که نمی خوای آلیا رو ناراحت کنی چند بار سراغتو گرفته
مرینت: فقط آلیا هست مامان
سابین: من دیگه حرفمو زدم اگه نیای ازت دلخور میشما
چهره ی مادر بر خلاف اندوه او پر از محبت بود و مرینت هم متوجه احساس اصلی او بود و دلش نمی خواست این احساس رو بد و بدتر بکند
مرینت: قبوله الان میام
سابین: باشه دخترم بهت اعتماد دارم
سابین اتاق مرینت رو ترک کرد و در را پشت سرش بست؛ مرینت با اینکه می دانست رفتن اون می تواند همهمه ای در میان فامیل درست کند ولی به اجبار مادر و علاقه ی خود که تنها فقط مطعلق به مادر بود بلند شد موهایش رو بافت و بر خلاف دختر های دیگه نه آرایش کرد و جواهر زینتی انداخت و اتاق رو ترک کرد
رفت پایین و وارد جمع فامیل شد و اول از همه آلیا دختر عمه اش به کنار او آمد
آلیا: چه عجب زیبای خفته
مرینت: ببینم داماد اومده
آلیا: بهتره بگیم شوگر دَدی
مرینتـ: بزار ببینم زنش جوونه
آلیا: من دیدمش حتا از خودش هم بد تره
بر خلاف خانواده های دیگر که فامیل پدری و مادری جدا و هیچ نسبتی ندارند فامیل پدری و مادری مرینت تمامند با هم فامیلیت دارند به همین خاطر در روز معرفی زن دایی مرینت دختر عمه اش آلیا هم حضور دارد و حتی پسر عمو و دختر عموهایش
مرینت: گفتی کجایی هست؟
آلیا: اینگلیسی، وای یعنی مرینت یک جوری فرانسوی حرف میزنه می خوای خودتو بکشی
مرینت: اسمش چیه
آلیا: الیزابت، البته خواهرش به همراه خواهر زادش هم آوارده
مرینتـ: خب..
آلیا: خیلی خوشگله خواهر زادش پسره اسمش آدرین
مرینت: آخه به توچه دختر که اسمش چیه ها
آلیا: نگو که می خوای تا آخر عمرت تنها باشی
مرینت: بس کن آلیا میدونی که دیگه نمی خوام حتی از دویست کلومتری یک پسر رد بشم
آلیا: باشه ولی کلویی خودش رو کشت
خنده ی ملیحی روی لب های مرینت نشست
حرف های مرینت و آلیا تمومی نداشت که بالاخره دایی و زن دایی جدیدش وارد شدند
و از یک گوشه به همه سلام کردند تا به آلیا و مرینت رسیدند
دایی: الیزابت این خواهر زاده مورد علاقم و این خانوم هم آلیا جون یکی از بهترین دختر های جوون اینجاست
الیزابت: من تورا شناخت آلیا تو خبر نگار خوندی مبارکه
آلیا بزور جلوی خنده اش را گرفت که الیزابت باز با لحجه ی خیلی افتضاح خود ادامه داد: فکر کنم توهم مرینت هست که به تازگی طلاق گرفتی
خنده ی بی معنای مرینت محو شد و متوجه شد که هنوزم هیچ علاقه ای ندارد در بحث های خانوادگی باشد
مرینت ترجیح داد هیچ جوابی ندهد و کمی بعد خودش به همراه دایی آن دورا ترک کردند
آلیا: خوبی؟
مرینت: بریم جای میز
خانه برای مهمانی میز میز بود ولی تنها یک میز بود که جوان ها از جمل خواهر زاده ی الیزابت بود و دیگر.. فرزندان نوجوان فامیل (خلاصه 🌃)
وقتی دور میز نشستند مرینت چند لحظه در نگاه آدرین بود ولی خیلی زود به اعماق افکار خود رفت
که صدای دختر خاله اش کلویی دختری پر از افاده و فضول او را از اعماق افکار هود بیرون آورد
کلویی: جدیدن اصلا نمیای مهمونی های خانواده گی نکنه قهری
مرینت که به هیچ وجه از کلویی خوشش نمی آمد با صورتی خونسرد و بی روح جواب داد: فقط با تو قهر بودم
آلیا دم گوش مرینت آروم گفت: این پسر جدیده عجیب نگاهت میکنه
مرینت هم با همون لحن به آلیا با صدای خفیفی گفت: بنظرت فرانسوی بلده
آلیا: نمیدنم
که ناگهان آدرین با اون چشمای زمردی و موهای بور ابریشمی خطاب به مرینت گفت: من با شما آشنا نشدم، من آدرین هستم
مرینت که از لحجه ی بامزه و شیرین آدرین که فرانسوی حرف میزد تعجب کرده بود ظاهر خود را حفظ کرد و در جواب به او پاسخ داد: منم همین الان اومدم مرینت هستم
صورت ساده و بی رنگ مرینت آدرین رو به خود جذب کرده بود و دوست داشت با اون بصورت تنها حرف بزند
لحظه ای بعد موقع رقص شد و بیشتری رفتند
کلویی: شما نمیرقصید
آدرین: فرانسوی ها خیلی ظریف و زیبا میرقصند ولی ترجیح میدم نگاه کنم
کلویی: ولی بعد حتما شما هم باید بیاید
آدرین: شک نکنید حتما
چندی بعد همه رفتند و فقط مرینت و آدرین مونده بودند
آدرین: شما نمی رقصید
مرینت: ممنون اما علاقه ندارم
آدرین: مثلا به چه چیزی علاقه داری؟
مرینت که از بلبل زبونی آدرین تعحب کرده بود مثل همیشه با ظاهری خونسرد ادامه داد
مرینت: تنهایی سکوت
آدرین: عجیبه اینجا چیکار میکنی
مرینت: مادرم؛ به اجبار اون اینجام،
آدرین: مادرت رو دیدم خیلی مهربون بود
مرینت: ممنون
آدرین: انگار تعجب کردی وقتی فرانسوی حرف زدم
مرینت: بر خلاف خالتون خوب بود
آدرین: حق میدم اون زیاد بلد نیست به هرحال سنی ازش گذشته
مرینت که بیشتر دلش می خواست از بحث خارج شود به گوشه ای خیره شد که آدرین گفت: شایع های زیادی راجبت شنیدم اما واقعا کدومش درسته
با این جمله یک عصبانیت خاصی وجود مرینت رو فرا گرفت و بازم با خونسردی گفت: از هم نشینی باهاتون خوش حال شدم فعلا
که کلویی از راه رسید و گفت: پس بخاطر اخلاق گندت بود که ولت کرد
مرینت دیگر تحمل نداشت ولی میدانست دهن به دهن گذاشتن با اینا چیزی آیدش نمیکنه
که بازم ادوارد گفت: به دو روزم نرسید ولت کرد
مرینت دیگر تحمل نداشت و خواست با عصبانیت فریاد بزنه که دستان جوون،،،،،،،، روی شانه اش احساس کرد و پاسخی نداد تا برگشت و آن شخص را دید آن،،»
پایان پارت یک
بنظرتون،،،،،،،،،، کی بود؟
شرط
10❤
10💬
خدافظ