French divine p1

-A- 🗿🚬 -A- 🗿🚬 -A- 🗿🚬 · 1403/03/20 11:15 · خواندن 6 دقیقه

ادامه مطلب؟ 

سریع به شرط رسوندین منم تا اونم بلاگیکس و دیدم که رسیده و در خواست بوده اودم بدون وقفه شروع کردم 

💃🏻💃🏻💃🏻

پارت یک:«

ناگهان مادر وارد اتاق شد؛ در این روز های بی معنی مرینت تنها مادر بود که می‌توانست او را کمی از اندوه خود در بیاورد 

سابین با چهره ای دلگرمانه و مادرانه اش کنار مرینت نشست 

سابین: عزیزم بیرون همه اومدن فقط تویی بیا این بارو بخاطر داییت بیا 

مرینت: کسی حتی متوجه نبود من نمیشه اونا فقط منتظر منن که تشر هاشون رو شروع کنن 

سابین: تو که نمی خوای آلیا رو ناراحت کنی چند بار سراغتو گرفته 

مرینت: فقط آلیا هست مامان 

سابین: من دیگه حرفمو زدم اگه نیای ازت دلخور میشما 

چهره ی مادر بر خلاف اندوه او پر از محبت بود و مرینت هم متوجه احساس اصلی او بود و دلش نمی خواست این احساس رو بد و بدتر بکند 

مرینت: قبوله الان میام 

سابین: باشه دخترم بهت اعتماد دارم 

سابین اتاق مرینت رو ترک کرد و در را پشت سرش بست؛ مرینت با اینکه می دانست رفتن اون می تواند همهمه ای در میان فامیل درست کند ولی به اجبار مادر و علاقه ی خود که تنها فقط مطعلق به مادر بود بلند شد موهایش رو بافت و بر خلاف دختر های دیگه نه آرایش کرد و جواهر زینتی انداخت و اتاق رو ترک کرد 

رفت پایین و وارد جمع فامیل شد و اول از همه آلیا دختر عمه اش به کنار او آمد 

آلیا: چه عجب زیبای خفته 

مرینت: ببینم داماد اومده 

آلیا: بهتره بگیم شوگر دَدی 

مرینتـ: بزار ببینم زنش جوونه 

آلیا: من دیدمش حتا از خودش هم بد تره 

بر خلاف خانواده های دیگر که فامیل پدری و مادری جدا و هیچ نسبتی ندارند فامیل پدری و مادری مرینت تمامند با هم فامیلیت دارند به همین خاطر در روز معرفی زن دایی مرینت دختر عمه اش آلیا هم حضور دارد و حتی پسر عمو و دختر عموهایش 

مرینت: گفتی کجایی هست؟ 

آلیا: اینگلیسی، وای یعنی مرینت یک جوری فرانسوی حرف میزنه می خوای خودتو بکشی 

مرینت: اسمش چیه 

آلیا: الیزابت، البته خواهرش به همراه خواهر زادش هم آوارده 

مرینتـ: خب.. 

آلیا: خیلی خوشگله خواهر زادش پسره اسمش آدرین 

مرینت: آخه به توچه دختر که اسمش چیه ها 

آلیا: نگو که می خوای تا آخر عمرت تنها باشی 

مرینت: بس کن آلیا میدونی که دیگه نمی خوام حتی از دویست کلومتری یک پسر رد بشم 

آلیا: باشه ولی کلویی خودش رو کشت

خنده ی ملیحی روی لب های مرینت نشست 

حرف های مرینت و آلیا تمومی نداشت که بالاخره دایی و زن دایی جدیدش وارد شدند 

و از یک گوشه به همه سلام کردند تا به آلیا و مرینت رسیدند 

دایی: الیزابت این خواهر زاده مورد علاقم و این خانوم هم آلیا جون یکی از بهترین دختر های جوون اینجاست 

الیزابت: من تورا شناخت آلیا تو خبر نگار خوندی مبارکه 

آلیا بزور جلوی خنده اش را گرفت که الیزابت باز با لحجه ی خیلی افتضاح خود ادامه داد: فکر کنم توهم مرینت هست که به تازگی طلاق گرفتی 

خنده ی بی معنای مرینت محو شد و متوجه شد که هنوزم هیچ علاقه ای ندارد در بحث های خانوادگی باشد

مرینت ترجیح داد هیچ جوابی ندهد و کمی بعد خودش به همراه دایی آن دورا ترک کردند 

آلیا: خوبی؟ 

مرینت: بریم جای میز 

خانه برای مهمانی میز میز بود ولی تنها یک میز بود که جوان ها از جمل خواهر زاده ی الیزابت بود و دیگر.. فرزندان نوجوان فامیل (خلاصه 🌃) 

وقتی دور میز نشستند مرینت چند لحظه در نگاه آدرین بود ولی خیلی زود به اعماق افکار خود رفت 

که صدای دختر خاله اش کلویی دختری پر از افاده و فضول او را از اعماق افکار هود بیرون آورد 

کلویی: جدیدن اصلا نمیای مهمونی های خانواده گی نکنه قهری 

مرینت که به هیچ وجه از کلویی خوشش نمی آمد با صورتی خونسرد و بی روح جواب داد: فقط با تو قهر بودم 

آلیا دم گوش مرینت آروم گفت: این پسر جدیده عجیب نگاهت میکنه 

مرینت هم با همون لحن به آلیا با صدای خفیفی گفت: بنظرت فرانسوی بلده 

آلیا: نمیدنم 

که ناگهان آدرین با اون چشمای زمردی و موهای بور ابریشمی خطاب به مرینت گفت: من با شما آشنا نشدم، من آدرین هستم 

مرینت که از لحجه ی بامزه و شیرین آدرین که فرانسوی حرف میزد تعجب کرده بود ظاهر خود را حفظ کرد و در جواب به او پاسخ داد: منم همین الان اومدم مرینت هستم 

صورت ساده و بی رنگ مرینت آدرین رو به خود جذب کرده بود و دوست داشت با اون بصورت تنها حرف بزند 

لحظه ای بعد موقع رقص شد و بیشتری رفتند 

کلویی: شما نمیرقصید 

آدرین: فرانسوی ها خیلی ظریف و زیبا میرقصند ولی ترجیح میدم نگاه کنم 

کلویی: ولی بعد حتما شما هم باید بیاید 

آدرین: شک نکنید حتما 

چندی بعد همه رفتند و فقط مرینت و آدرین مونده بودند 

آدرین: شما نمی رقصید  

مرینت: ممنون اما علاقه ندارم 

آدرین: مثلا به چه چیزی علاقه داری؟ 

مرینت که از بلبل زبونی آدرین تعحب کرده بود مثل همیشه با ظاهری خونسرد ادامه داد 

مرینت: تنهایی سکوت 

آدرین: عجیبه اینجا چیکار میکنی 

مرینت: مادرم؛ به اجبار اون اینجام، 

آدرین: مادرت رو دیدم خیلی مهربون بود 

مرینت: ممنون 

آدرین: انگار تعجب کردی وقتی فرانسوی حرف زدم 

مرینت: بر خلاف خالتون خوب بود 

آدرین: حق میدم اون زیاد بلد نیست به هرحال سنی ازش گذشته 

مرینت که بیشتر دلش می خواست از بحث خارج شود به گوشه ای خیره شد که آدرین گفت: شایع های زیادی راجبت شنیدم اما واقعا کدومش درسته 

با این جمله یک عصبانیت خاصی وجود مرینت رو فرا گرفت و بازم با خونسردی گفت: از هم نشینی باهاتون خوش حال شدم فعلا 

که کلویی از راه رسید و گفت: پس بخاطر اخلاق گندت بود که ولت کرد 

مرینت دیگر تحمل نداشت ولی میدانست دهن به دهن گذاشتن با اینا چیزی آیدش نمیکنه 

که بازم ادوارد گفت: به دو روزم نرسید ولت کرد

مرینت دیگر تحمل نداشت و خواست با عصبانیت فریاد بزنه که دستان جوون،،،،،،،، روی شانه اش احساس کرد و پاسخی نداد تا برگشت و آن شخص را دید آن،،» 

پایان پارت یک 

بنظرتون،،،،،،،،،، کی بود؟ 

شرط 

10❤

10💬 

خدافظ