365 روز با توpart³

𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 · 1403/03/19 16:20 · خواندن 6 دقیقه

سلامم بابت تاخیر ببخشید بیا ادامه 

 

ادامه پارت قبل 

صبح ☀️

مرینت: با برخورد نور خورشید به چشمام چشمامو باز کردم دیدم که همون مرده کنارم خوابیده منو هم محکم گرفته توی بغلش ( آخی بچم بعد این همه سال  عشقشو پیدا کرده 🥺) 

منم محکم هولش دادم از تخت پایین که سری از جاش بلند شد داد زد ..

آدرین: کیه چیه کی حمله کرده همه مخفی شین شلیک کنیدددد 

مرینت: بعد حرفاش زدم زیر خنده 😂😂😂😂😂🤣🤣

بازم با گیچی نگام کرد گفت چی شده و منی که نمی تونستم حرف بزنم از جاش بلند شد میخواست بیاد سمت من که چرا دارم میخندم ولی پاش به ملافه گیر کرد یهو افتاد اون موقع دیگه واقعا از خنده غش کردم 🤣🤣🤣🤣  با اخم نگام کرد با حرص لب زد 

آدرین: هر هر هر باشه خیلی خنده دار بود خیلی خندیدیم حالا که چی ؟؟؟ 

مرینت: واییی پسره باید قیافه خودتو میدی چطوری داد میزدی همه مخفی شید شلیک کنید 😂😂😂😂

قیافه آدرین: 😐😒😑🤬😡😠

قیافه مرینت: 😂😂😂😂🤣🤣

مرینت: اهم اهم خب صبح شد حالا بگو کی هستی و چرا من اینجام 

آدرین: باشه میگم تو برو توی اتاقت واست کلی لباس گرفتم یکی از اونارو بپوش منم صبحانتو میارم بعد حرف می‌زنیم 

 

مرینت: سری تکون دادم از اتاق اومدم بیرون رفتم توی اتاقم کمدو باز کردم کلی لباس خوشکل اون جا بود یکی از اونارو انتخاب کردم رفتم حموم بعد یه ربع از حموم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم موهامو شونه زدم دم اسبی بستمش روی تخت نشستم امروز می‌فهمیدم این کیه و چرا منو دزدیده ولی یه حرفی خیلی ذهنمو در گیر کرده چرا همش میگفت شلیک کنید حمله کنید این کیه چی کارست؟؟؟

آدرین: در اتاقشون آروم باز کردم دیدم توی فکر حتما به این فکر میکنه که من کیم و چرا آوردمش این جا هی خانوم کوچولو بیداری ؟؟ 

مرینت: ن پ خوابم کوری نمی بینی 

آدرین: باشه بداخلاق 😒

بیا صبحانتو بخور شبم که هیچی نخوردی 

مرینت: نه اول باید بگی که کی هستی بعد 

آدرین: باشه 

سینی را گذاشتم روی میزد اول نقابمو از صورتم زدم کنار 

مرینت: واقعا پسر جذابی بود 

نویسنده ( خجالت بکش😒 ) 

صبر کن این همون پسری نیست که توی کافه به من زل زده بود 

خب حالا بگو چرا منو آوردی اینجا از من چی میخواهی پول ، خونه ، ماشین ، ولی از همین الان بگم که من هیچ کدوم اینا رو ندارم ....

آدرین: نه نه نه من هیچ کدوم اینا رو نمی خوام من فقط تورا میخوام همین ...

مرینت: منو چرا منو آخه تو چی میگی 

آدرین: برات میگم گوش کن اول این که اسمم آدرین آگرسته ..

ببین من دوسال پیش توی یه دعوای کوچیک بابامو از دست دادم خدمم با تیر زدن که به مدت دو ماه رفتم کما توی کما تو را دیدم وقتی که از کما اومدم بیرون به همه گفتم که تو را دیدم ولی هیچ کی حرفمو گوش نمی کرد میگفتن اون یه خواب بود تمام  ولی من میدونستم که تو وجود داری بعد از اون موقع تا الان دنبالت گشتم ولی هیچ وقت پیدات نکردم داشتم از وجودت نا امید میشدم که تو را توی اون کافه دیدم بعد  دزدیدمت آوردمت پیش خودم راستی اسمت چیه 

مرینت: اسمم مرینته 

آدرین: چه اسم خوشکلی داری دقیقا عین خودت 

مرینت: خب اگر من فرار کنم یا به کسی بگم چی ؟؟ 

آدرین: نع دیگه خوشکلم تو نمی تونی فرار کنی از اون جای که من یه مافیام هر جا که بری پیدات میکنم 

مرینت: تو یه مافیای؟؟ 

آدرین: اوهوم یه مافیام اگر بخوای فرار کنی گیرت بندازم قول نمی دم که سالم نگهت دارم منظورمو فهمیدی دیگه 

نویسنده( همه منظور آدرینو فهمیدین دیگه ) 

مرینت: ترسیده سر تکون  دارم که تک خنده ای کرد گفت

آدرین: نترس هیچ بلای سرت نمی یارم بهت 365 روز زمان میدم اگر توی این همه روز  عاشقم شدی با هم ازدواج میکنیم ولی اگر عاشقم نشدی میتونی بری 

مرینت: این همه روز  بابا من دانشگاه میرم دوست پسرم نگرانم میشه ولی وقتی که اسم دوست پسرو گرفتم اخماش رفت تو هم با حرص گفت خفه شوه صبحانه تو بخور بعد از اتاق رفت بیرون درو هم محکم بست الان چی کار کنم گیر این مافیا افتادم خدایا نمی دونم الکس چی کار میکنه 

 

الکس: دو روزه که مرینت غیبش زده از دوستاش باباش همه پرسیدم ولی هیچ کی نمی فهمید کجاست داشتم دیوانه میشدم آخه این یهو کجا رفته توی افکارم بودم که گوشیم زنگ خورد  دیدم ناشناسه جواب دادم ....

 

آدرین: وقتی که مرینت اسم دوست پسرشو آورد خیلی عصبی شدم یه فکری به سرم زد راجع  بهش تحقیق کردم اسمش الکس بود رفتم اتاق مرینت ...

 

مرینت: روی زمین نشسته بودم سرمو گذاشته بودم روی زانو هام آروم گریه میکردم تازه دو روز شده بود که از الکس دورم دلم خیلی براش تنگ شده توی این همه مدت چطوری بدون اون زندگی کنم در اتاق باز شد فهمیدم خود اون کله زرده ست چون قبل خودش اول اون بوی ادکلنش میاد  از بازوم‌گرفت بلندم کرد روی تخت نشوندم اشکامو پاک کرد گفت ...

آدرین: اگر اینجوری گریه کنی قول نمی دم الکس جونت زنده بمونه 

مرینت: نه تو رو خدا این کارو نکن باشه گریه نمی کنم 

آدرین: الان به الکس زنگ میزنم باهاش حرف میزنی میگی که رفتی یه جای دور کار داشتی و نگرانت نباشه بعد قط میکنی اگر چیزی دیگه بگی زندگیتو نابود میکنم 

مرینت : باشه بهش میگم 

آدرین: خوبه بیا 

الکس: الوو 

مرینت: سلام عشقم 

الکس: مرینت عشقم حالت  خوبه کجایی دوروزه که غیبت زده 

مرینت: حالم خوبه عزیزم برای یه کار مهم اومدم یه جای دور بعد مدتی برمیگردم 

الکس: باشه عشقم مواظب خودت باش 

مرینت: باشه عزیزم خدانگهدار 

آدرین: خوبه الانم صبحانتو بخور 

مرینت: بعد حرف خود از اتاق رفت بیرون باید فرار میکردم این دست از سر من بر نمی داره باید فرار میکردم آره شب وقت خوبیه .....

 

شب 🌑

مرینت شام مو خوردم اومد بهم نگاه کرد یه لبخند زد اومد نزدیک پیشونیمو بوسید از اتاق رفت بیرون ولی درو قفل کرد یه پوزخندی زدم روی تختم دراز کشیدم به ساعت نگاه کرد 10 شبو نشون میداد ساعت 12 فرار میکنم پاشدم یه لباس دیگه پوشیدم کمدو باز کردم دیدم که اون جا کلی ملافه است ملافه ها رو به هم گره زدم یه گوشه شو به پایه تخت محکم بستم یه گوشه شم انداختم از پنجره پایین دیدم ساعت 12 است همه خواب بودن صندلی رو گذاشتم کنار پنجره آروم آروم از پنجره اومدم پایین الان توی حیاط بودم از پشت درخت ها آروم آروم اومدم بیرون به دیوار نگاه کردم دیدم که میتونم از اون برم بالا از دیوار رفتم بالا خودمو پرت کردم اون ور دیوار که جنگل بود همین جوری تن تن میرفتم که صدای شلیک اسلحه شنیدم و صدای داد که می‌گفت فرار کرد تن تن میدویدم هوا هم که خیلی سرد بود پاهام از سردی یخ زده بود نمی تونستم درست فرار کنم ولی باید فرار میکردم صدای پا شنیدم میدونستم که همه دنبال من استند پام به یه سنگ گیر کر افتادم جلوم هم یه سنگ بزرگ دیگه بود سرم اون جا خورد بلند شدم دیدم که از سرم خون میاد ولی دوباره افتادم همه جا تاریک شد .....

 

کاتتتتت🎬

تمام شد 

واییی دستم شکست خیلی طولانی شد 

 

شرط پارت بعدی 

35 کامنت 

25لایک 

یه چالشم داریم 

سمی ترین تیکه که یه پسر به شما انداخته چی بود 

از خودم : جوننن بخورمت که آب نشی 

پسره لاشی انگار  من بستنیم که منو بخوره آب نشم 😒😒

 

دوست تان دارم بایییی❤️❤️💖