فراموشی ، پارت ۲۲ بخش دو

Witch Witch Witch · 1403/03/18 00:30 · خواندن 9 دقیقه

مرینت با مقاومت سعی کرد نگاهش را از چشمان او بدزدد ، اما طوری چشمان زمردی رنگش میانِ انبوه موهای طلایی رنگش پنهان شده بود و مانند ماهی که ابر هارا شکافته از پس آنها بیرون آمده بود که مسحور کننده ترین تصویر دنیا را خلق کرده بود، مرینت آهسته زمزمه کرد « زیادی زیبان ، انگار حق هزاران نفر رو خوردن » آهسته دستش را سمت گونه ی آدرین برد و با پشت دست آنرا لمس کرد ،
آدرین خیلی سریع خودش را عقب کشید و اجازه نداد دست مرینت دور پیچ و تابی از موهای طلایی رنگش حلقه شود

مرینت با زانو روی زمین سنگی افتاد و به اشک هایش اجازه داد تا گونه هایش را در آغوش بگیرند « خیلی عوضی هستی !! منو ترک می‌کنی ولی طوری حواست بهم هست که اجازه میدی درمورد داشتنت خیال پردازی کنم »

بعد از نیم ساعت متوالی ، مارکوس روی صندلی ای کنار میز پذیرایی نشست و مرینت بالای سر او ایستاد ،
دانه های عرق آرام بر روی پوستش نشسته بودند ، مرینت به مرکز سالن خیره شد ، طوری که بچه ها دیوانه‌وار با دوستان خود می‌رقصیدند ، مرینت امیدوارانه به پسرانِ تنها نگاه کرد تا شاید با شخص جدیدی آشنا شود ، گل رزِ سرخابی که بر سر داشت را محکم کرد و به مارکوس نگاه کرد درحالی که دو دختر با لباس هایی تنگ از جلوی آنها رد شدند و به او چشمک زدند 
_«فکر نمی‌کردم با این وضع لباس پوشیدنت کسی رو به خودت جلب کنی »
_«من تو دبیرستان معاشرت خوبی با بقیه داشتم »
_«با بقیه یا با دخترا ؟»
مارکوس دست مرینت را گرفت و اورا به سمت خودش کشید ، 
مرینت روی پاهای مارکوس نشست ، سپس مارکوس دستانش را مانند حصاری دور مرینت جمع کرد «خب پس بزار اینطوری همه بفهمن مال منی »

_«عع؟ من که سند قلبمو به اسم تو نمی‌بینم ، کی گفته من تو دبیرستان معاشرت خوبی با بقیه نداشتم؟ »
مارکوس جام شراب دیگری را روی لب های مرینت گذاشت و خندید « پس هنوز زیاد مست نشدی که به عشقم اعتراف کنی »


مرینت اینبار بدون مقاومت دهانش را باز کرد و اجازه داد مارکوس محتویات جام را درون دهانش خالی کند « میترسم اگه خیلی مست بشم بهت بگم چشم انتظار پسر دیگه ای هستم که منو رد کرده»


مارکوس خندید « فکر کنم الان دیگه خیلی مستی »
مرینت یک جام شراب دیگر برداشت و لاجرعه آن را سر کشید « چهارمین جام ، حالا آنقدر مست هستم که بگم امروز شبیه گاوچرون ها شدی »
_«گاوچرون هارو دوست داری ؟»
مرینت نیشخند زد « کلمه ی مشمعز کننده رو برای حسم به اونا ساختن »
سپس از روی سینی ای که در دست یک دخترِ درحال حرکت بود ، یک جام کش رفت و آن را هم لاجرعه سر کشید « پنجمین جام ، حالا آنقدر مست هستم که بگم با وجود چندین ماه زندگی با نامزدم تو یه خونه ، اون تو یه تخت کنارم نخوابید چه برسه لمسم ، توهم اجازه نداری اینکارو بکنی »
مارکوس لبخندی وحشیانه زد « عع راستی ؟»
سپس بلند شد و دستش را دور بدن مرینت حلقه کرد « طوری می‌بوسمت که به طعم لب هام معتاد بشی » سپس مرینت را کشان کشان به سمت درب خروجی برد

❤️❤️

ماه در آسمان بالا آمده بود و نسیم خنک شبانگاهی می‌وزید ، مارکوس و مرینت هردو کنار دیوار ایستادند ، سپس مارکوس لبخند وحشیانه ای به سمت مرینت زد و سپس دو دستش را مانند حصاری برای مرینت دو طرف دیوار گذاشت « دوست دارم بدونم !!»
مرینت با حراس گفت « نزدیک نشو »
مارکوس حرفش را دوباره تکرار کرد « دوست دارم بدونم !!»
مرینت فریاد زد « برام مهم نیست چی دوست داری بدونی »
مارکوس با نگاهی مرینت را برانداز کرد سپس لبخند زد « دوست دارم بدونم لب هات چه مزه ای میده »
«حق نداری اینکارو کنی  »
 



در حیاطِ پشتی مدرسه ماه به آرامی رویِ سنگ ریزه ها می‌تابید ، شاید اثری از بوسه ها ، تجاوز ها و یا افراد مست تا فردا صبح که بچه ها به مدرسه می آمدند همینجا میماند 
مارکوس وحشیانه لبخند میزد و سرش را نزدیک میکرد 
و برای مرینت همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد ، مرینت نفهمید کِی شخصی یقه ی مارکوس را گرفت و اورا عقب کشید و به صورتش مشت زد

حالا مارکوس گوشه ای بر روی زمین افتاده بود و از گوشه ی لبش خون می‌چکید « کدوم بخش رو نفهمیدی ؟ اینکه حق نداری بهش دست بزنی یا اینکه اون مال یکی دیگه‌س ؟»
صدای گرم و لطیف آدرین روح مرینت را نوازش کرد ، اینبار صدایش پر از حس تنفر و سردی بود اما سردیِ صدایش برای مرینت آرامش خاصی داشت ، حسی مملو از قدرت و وفاداری 


مارکوس با خشم به آدرین نگاهی کرد « تو کی باشی ؟ به تو چه که ...» سپس حرفش را قورت داد و به سینه ای آدرین نگاه کرد ، سپس نگاهش را از او گرفت و به مرینت چشم دوخت « آهان پس تو صاحبشی » 
مرینت متوجه ی منظور مارکوس نشد تا اینکه گلی که روی سینه ای آدرین بود را دید ،ادرین تیشرتی ساده و سفید پوشیده بود که درون جیبِ جلوی سینه ی آن گلی سرخابی بود ، دقیقا مانند همان گلی که مرینت بر روی سرش زده بود 


مرینت حس میکرد باری دیگر مانند لبو شده است 
مارکوس خرخر کنان خندید « پس برای همین گفتی لباس نقره ای میپوشی ، چون با یکی دیگه ست کردن بودی!! زنیکه ی احمق .. بزار .. »
آدرین مشت دیگری به صورت مارکوس زد و غرید « فقط کافیه بفهمم یه بار دیگه تویِ عوضی از جایی رد شدی که مرینت از اونجا رد شده بوده باشه !!»
سپس لبخند وحشیانه ای به مارکوس زد « صورتت برای توی قبر رفتن زیادی خوشگله »
سپس اورا رها کرد و به سمت مرینت آمد 
مارکوس خیلی سریع بلند شد و با تمام سرعت از آنها دور شد


مرینت برای لحظاتی به سینه ی آدرین ، جایی که گل رز قرار داشت خیره شد ، جرات نداشت به چشمان آدرین نگاه کند و احساس شرمساری وجودش را فرا گرفته بود « حالت خوبه مرینت ؟»
مرینت پاسخ نداد ، همچنان یه سنگ ریزه های روی زمین و اطراف نگاه میکرد ، به هرجایی به جز چشمان آدرین 
میترسید آدرین از نگاهش شرمساری و تنفر را بخواند ، و بیشتر از این میترسید که آدرین عشق را از نگاهش بخواند
آدرین دو دستش را روی صورت مرینت گذاشت و سعی کرد نگاهِ مرینت را بدزدد
 _« من ... من نمیخواستم ... شراب بخورم ... مجبورم کرد ...  آ ...آدرین ... ببخشید .. متاسفم ... فقط ...»
_«جام چهارم و پنجم رو به انتخاب خودت نوشیدی»
مرینت با حراس به عمق چشمان آدرین خیره شد و پرسید « تموم این مدت منو زیر نظر داشتی ؟»
آدرین لبخند زد « بالاخره تو چشمام نگاه کردی پرنسس »


مرینت با مقاومت سعی کرد نگاهش را از چشمان او بدزدد ، اما طوری چشمان زمردی رنگش میانِ انبوه موهای طلایی رنگش پنهان شده بود و مانند ماهی که ابر هارا شکافته از پس آنها بیرون آمده بود که مسحور کننده ترین تصویر دنیا را خلق کرده بود، مرینت آهسته زمزمه کرد « زیادی زیبان ، انگار حق هزاران نفر رو خوردن » آهسته دستش را سمت گونه ی آدرین برد و با پشت دست آنرا لمس کرد ،
آدرین خیلی سریع خودش را عقب کشید و اجازه نداد دست مرینت دور پیچ و تابی از موهای طلایی رنگش حلقه شود

مرینت با زانو روی زمین سنگی افتاد و به اشک هایش اجازه داد تا گونه هایش را در آغوش بگیرند « خیلی عوضی هستی !! منو ترک می‌کنی ولی طوری حواست بهم هست که اجازه میدی درمورد داشتنت خیال پردازی کنم »
آدرین آهسته روی زمین نشست دستش را زیر چانه ی مرینت گذاشت و صورتش را بالا آورد « باید سعی کنی بالا بیاری »
_«رفتم خونه اینکارو می......»
_«تا اون موقع خیلی دیر میشه ، سردرد نفستو میگیره »
یکی از دستانش را پشت کمر مرینت گذاشت و اورا به سمت زمین متمایل کرد « دهنتو باز کن »
_«چیکار میخوای بکنی ؟»
آدرین دو انگشتش را درون دهان مرینت برد و آنها را روی زبان و در انتهای حلق مرینت گذاشت و فشار داد 
مرینت احساس کرد که اسید معده گلویش را می‌سوزاند و محتویات معده اش ، گلو و دهانش را گرم می‌کند

سپس آدرین قدمی عقب رفت و به مرینت اجازه داد محتویات معده اش را با خیال راحت بالا بیاورد 
سپس از چند دقیقه جلو آمد و جلوی مرینت زانو زد ، سپس با ملایمت با کمک دستمال کاغذی دور دهان مرینت را پاک کرد

اشک دوباره از چشمان مرینت سرازیر شد « چندشت نشد ؟»
_« تا وقتی که باعث بشه تو حالت خوب باشه ، نه »
_«نمیتونی اینطوری بهم ابراز محبت کنی و فرداش منو پس بزنی ، می‌دونم اون شب دوباره تو اتاقم برگشتی تا منو ببوسی ، یادم نمیاد ولی حسش می‌کنم ، می‌دونم لبات بهم نزدیک بودن ولی حسش نمیکنم .... در عوض حسرت رو حس میکنم  »


آدرین لبخند تلخی زد « اون شب بهم گفتی ازم بدت میاد و پسم زدی »
مرینت اشک ریخت « باور کن دروغ بوده، ازت متنفر بودم چون نزاشتی در کنارت باشم ، تو و دوستات و یه دختر با شراب کنار هم بودین ، آدرین یه دختر اونجا بود »
مرینت صدای خنده ی ریز آدرین را شنید و سرش را کج کرد تا متوجه ی نگاه های آدرین نشود وقتی آدرین زمزمه میکرد « حسودی کردی ؟»

آدرین دستش را جلو برد و دور روبان موهای مرینت پیچید ، سپس روبان را کشید و موهای بلند مرینت روی شانه هایش ریخت ، با لبخند به مرینت چشم دوخت « میدونستی که امشب زیبا نشدی ؟»
گلویش را با سرفه ای شیطنت آمیز صاف کرد و زمزمه کنان گفت « بی نهایت منحصربفرد شدی ، خیلی خیلی زیباتر از زیبا »
سپس دستش را دور کمر مرینت حلقه کرد و اورا در آغوش کشید و بلند شد ، حلقه ی دستانش دور کمر و ران پاهای مرینت محکم شد و اورا بلند کرد ، دامن لباس مرینت با حرکات باد میان پاهای آدرین می‌پیچید و جسمش را لمس میکرد 
آدرین به آهستگی به سمت جلو قدم برداشت ، آدرین حصار دستانش را محکم کرد و به مرینت اجازه داد به خودش تکیه کند 
مرینت آهسته بالا تنه اش را به صورتی آدرین تکیه داد و سرش را روی سرِ آدرین گذاشت ، صورتش را آهسته میان موهایش برد و اجازه داد اشک هایش موهای آدرین را خیس کند 


پایان 

امیدوارم لذت برده باشید 😁

خب 

  • تمام پیام های گفته شده توی گفتمان جواب داده شده 😁بالاخرهههه😅
  • و اینکه 
  • بچه ها جدی گه  کسی دوباره درمورد پارت ۱۹ چه اینجا و چه گفتمان پیام بده قول نمیدم از جوابی که بهش میدم خوشحال شه 

 

  • و آخرین حرفم ، غیر مستقیم برای یکی : با قصد و نیتی کامنت نده ، اگه میخوای حمایت بکنی ، بکن ولی متوجه ی قصد و نیت چندش اورت شدم ، پس بهتره تمومش کنی