365 روز با تو part²

𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 · 1403/03/15 13:30 · خواندن 3 دقیقه

سلام برای حمایت هاتون ممنون حالا ادامه 

 

 

مرینت: از کافه اومدم بیرون اول باید میرفتم خونه بعد سر قرار  متوجه شدم یکی داره تعقیبم میکنه میخواستم بر گردم ولی خیلی ترسیدم سری رفتم خونه درو باز کردم یه نفس راحت کشیدم رفتم تو به بابام نگاه کردم روی کاناپه نشسته بود سلامی کردم رفتم توی اتاقم روی تخت نشستم آخه اون کی بود که داشت تعقیبم میکرد کاش نگاه میکردم اصلا ولش کن شاید خونش این ورا بوده آره ....

 

آدرین: دختره از کافه اومد بیرون داشتم تعقیبش میکردم فکر کنم متوجه شد ولی من بیخیال تعقیبش کردم فهمیدم خونش کجاست  اون جا منتظر موندم که دوباره بیاد بیرون ....

مرینت: از خونه اومدم بیرون با الکس قرار داشتم داشتم میرفتم سمت کوچه یهو یه دردی را حس کردم دیگه نفهمیدم چی شد چشمامو باز کردم دیدم که دست و پام به یه صندلی بسته ست در باز شد یه مردی با یه نقاب اومد تو خودشو خم کرد طرفم لب زد .....

 

آدرین: دیدم که از خونه اومد بیرون آروم رفتم پشت سرش بهش آمپول بی هوش کننده زدم از هوش رفتم بردمش توی ویلام که توی جنگل است و هیچکی از اون جا خبر نداره دست و پاشو به صندلی بستم از اتاق رفتن بیرون بعد یه ساعت که اومدم دیدم که به هوش اومده قبل این که برم توی اتاق یه ماسک زدم  نمی خواستم به این زودیا بفهمه من کیم خم شدم طرفش لب زدم ...

 

آدرین: بلاخره بعد چند سال بعد پیدات کردم 

مرینت: تو از من چی میخواهی تو کی هستی ؟؟؟

آدرین: نمیخواد بفهمی من کیم اینو بفهم که دیگه نمی زارم از کنارم بری 

مرینت: خواهش میکنم منو ول کن من دانشگاه دارم کار دارم بابام ن نه ترو خدا ولم کن ..

آدرین: بابات حالش خوبه ، دیگه لازم نیست کار کنی ، و موند موضوع دانشگاه اونم بعد 2 هفته بعد شروع میشه بعد میتونی بری ....

مرینت: من این جا نمی مونم 

 

راوی🤍

آدرین موهای مرینتو از صورتش زد کنار گفت تو مال منی و مال من میمونی فردا بهت میگم چرا دزدیدمت 

 

مرینت: دست و پامو باز کرد براید استایل بغلم کرم منو گذاشت روی تخت بعد یکی رو به اسم میا صدا زد که واسم شام بیاره خودشو پیشونیمو بوسید از اتاق رفت بیرون ...

 

آدرین: روی تخت گذاشتمش به میا گفتم که واسش شام بیاره پیشونیشو بوسیدم از اتاق اومدم بیرون رفتم اتاقم توی اتاقم همه جاش از عکس های اون پُر بود بعد این که از کما اومدم بیرون به  یکی از بهترین نقاش های  کشور گفتم که یه تصویر از اون بکشه اون اتاقی که براش درست کرده بودم را فردا نشونش میدم ...

 

مرینت: یکی در زد اومد توی اتاق فکر کنم خدمت کار بود غدا را روی میز گذاشت خودشم رفت به غذا نگاه کردم اصلا میل نداشتم یاد الکس افتادم یهو یه بغض سنگینی توی گلوم نشست روی زمین  نشستم زانو هامو توی شکمم جمع کردم زدم زیر گریه آخه چرا باید همه بدبختی ها سر من بیاد اول که مامانمو از دست دادم بعد بابام اون طوری شد الان که در دست یه مردی استم که حتا اسمشم نمی دونم چهرشو ندیدم آنقدر گریه کردم که روی زمین خوا بم برد ..

 

آدرین: ساعت 12 شب بود آروم در اتاق دختره رو باز کردم دیدم که روی زمین عین یه بچه خوابش برده آروم بغلش کردم بردمش توی اتاقم گذاشتمش روی تخت منم کنارش دراز کشیدم توی بغلم گرفتمش فردا بهش میگم که کیم چهرمم نشونش میدم ....

 

 

کاتتتتت🎬

تمام شد 

شرط پارت بعدی 

30 کامنت 💬

15 لایک ❤️