𝔗𝔥𝔢 𝔩𝔬𝔳𝔢 𝔬𝔣 𝔞 𝔡𝔢𝔳𝔦𝔩 𝔓¹¹
ادامه؟!
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
والریا: دروغه؟
آماندا: اصلاً
والریا: مبارکه
یک نگاه به ارباب کردم دیدم بدبخت سوالی نگام میکنه.
اسکات: چرا...
والریا: مجبور بودم چون نمیتونستم به هیچکس اعتماد کنم، درک میکنید که
اسکات: آره، خوبه برادرتو پیدا کردی
والریا: اهوم
اسکات: خب ما بریم اونور
ایلیار: همه چیرو میدونم خواهر
اسکات: بله باید بدونی چون زنت...
والریا: ارباب ساکت باشید
اسکات: باشه ولی باورم نمیشه از تو یکی شیطان کوچولو رکب خوردم
والریا: بله دیگه
ارباب روی یکی از مبل ها نشست و به من اشاره کرد بشینم رو پاش، چیکار میکردم، مجبور بودم، روی پاش نشستم، یکی از ویسکی هارو برداشت و واسه هردومون ریخت، با لیوان اول مست نشدم ولی با لیوان دوم مست مست شده بودم، ارباب کل شیشه ی ویسکی رو تا ته خورد.
والریا: خوشمزه بود؟
اسکات: آره ولی نه به اندازه ی لبای تو
با اون حرفش مستی از سرم پرید.
والریا: یعنی...
ارباب لباشو که طعم ویسکی انگور میداد رو روی لبام گذاشت، با چشمای باز بهش نگاه کردم دیدم چشماشو بسته، نمیتونستم همراهیش کنم چون توی شوک بودم، لباشو برداشت.
اسکات: همراهی کن بقیه دارن نگامون میکنن
و دوباره لباشو روی لبام گذاشت، دستامو دور گردنش حلقه کردم و همراهیش کردم، من لب پایینشو مک میزدم و اون لب بالایی منو، حلقه ی دور کمرم تنگ تر شد، احساس آرامش میکردم، یاد اولین بار با آتان افتادم.
فلش بک:
والریا: ستاره ها خیلی قشنگن نه؟
آتان: آره ولی به پای ستاره من نمیرسن
والریا: ستاره تو کدومه؟
آتان: اومم... ایناهاش روبه رومه
والریا: چرند نگو
آتان: میخوای ثابت کنم؟
والریا: اوم... آره ول...
آتان دستشو دور کرم حلقه کرد و لباشو روی لبام گذاشت، منم همراهیش کردم، دستشو از عقب برد سمت گره ی لباسم و بازش کرد، منو روی سبزه ها خوابوند و لباسامو در آورد بعد از لباس های من لباس های خودشو در آورد و روم خیمه زد، دوباره لباشو روی لبام گذاشت و منم دستامو دور گردنش حلقه کردم، لباشو برداشت و به سمت گردنم رفت و کیس مارک زد...
پایان فلش بک:
چشمامو باز کردم، ارباب دقیقاً شبیه آتان بود، بوس کردناش، حرف زدناش و اخم کردناش، مطمئن بودم همین پسری که الان لباش رو لبامه تناسخ پیدا کرده ی آتانه، با فهمیدن این موضوع، حلقه ی دستمو تنگ تر کردم و با اشتیاق تر ارباب رو بوسیدم، چند دقیقه همینطوری بودیم تا ارباب آروم لباشو از روی لبام برداشت، هنوز دستام دور گردنش حلقه بود سرمو یکم ازش دور کردم و به چشماش نگاه کردم، آره تناسخ پیدا کرده ی آتان بود، نگاهشو از لبام گرفت و اونم به چشم هام خیره شد، چند دقیقه همینطوری به چشم های همدیگه زل زده بودیم تا دوباره ارباب نگاهشو سمت لبای من کشوند.
اسکات: لبات خیلی خوشمزن
والریا: هوم
اسکات: طعم لبات واسم آشناست
والریا: هوم
اسکات: نگاهات، انگار قبلاً دیده بودمش
والریا: اهوم
ارباب دوباره لباشو روی لبام گذاشت و بعد از یک دقیقه لباشو برداشت.
اسکات: برقصیم؟
والریا: ارباب زیادی خوردین مستین بیاین بریم تو اتاقتون بخوابید من خودم به مهموناتون رسیدگی میکنم
اسکات: اول باید به من رسیدگی کنی، مگه نه؟
منظورشو فهمیدم.
والریا:...
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
پارت بعد50 تا