𝔗𝔥𝔢 𝔩𝔬𝔳𝔢 𝔬𝔣 𝔞 𝔡𝔢𝔳𝔦𝔩 𝔓¹¹

CALIA CALIA CALIA · 1403/03/12 16:28 · خواندن 2 دقیقه

ادامه؟! 


─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
والریا: دروغه؟ 
آماندا: اصلاً 
والریا: مبارکه
یک نگاه به ارباب کردم دیدم بدبخت سوالی نگام میکنه. 
اسکات: چرا... 
والریا: مجبور بودم چون نمیتونستم به هیچکس اعتماد کنم، درک میکنید که
اسکات: آره، خوبه برادرتو پیدا کردی
والریا: اهوم
اسکات: خب ما بریم اونور
ایلیار: همه چیرو میدونم خواهر
اسکات: بله باید بدونی چون زنت... 
والریا: ارباب ساکت باشید
اسکات: باشه ولی باورم نمیشه از تو یکی شیطان کوچولو رکب خوردم
والریا: بله دیگه 
ارباب روی یکی از مبل ها نشست و به من اشاره کرد بشینم رو پاش، چیکار میکردم، مجبور بودم، روی پاش نشستم، یکی از ویسکی هارو برداشت و واسه هردومون ریخت، با لیوان اول مست نشدم ولی با لیوان دوم مست مست شده بودم، ارباب کل شیشه ی ویسکی رو تا ته خورد. 
والریا: خوشمزه بود؟ 
اسکات: آره ولی نه به اندازه ی لبای تو
با اون حرفش مستی از سرم پرید. 
والریا: یعنی... 
ارباب لباشو که طعم ویسکی انگور میداد رو روی لبام گذاشت، با چشمای باز بهش نگاه کردم دیدم چشماشو بسته، نمیتونستم همراهیش کنم چون توی شوک بودم، لباشو برداشت. 
اسکات: همراهی کن بقیه دارن نگامون میکنن
و دوباره لباشو روی لبام گذاشت، دستامو دور گردنش حلقه کردم و همراهیش کردم، من لب پایینشو مک میزدم و اون لب بالایی منو، حلقه ی دور کمرم تنگ تر شد، احساس آرامش میکردم، یاد اولین بار با آتان افتادم. 
فلش بک: 
والریا: ستاره ها خیلی قشنگن نه؟ 
آتان: آره ولی به پای ستاره من نمیرسن
والریا: ستاره تو کدومه؟ 
آتان: اومم... ایناهاش روبه رومه
والریا: چرند نگو
آتان: میخوای ثابت کنم؟ 
والریا: اوم... آره ول... 
آتان دستشو دور کرم حلقه کرد و لباشو روی لبام گذاشت، منم همراهیش کردم، دستشو از عقب برد سمت گره ی لباسم و بازش کرد، منو روی سبزه ها خوابوند و لباسامو در آورد بعد از لباس های من لباس های خودشو در آورد و روم خیمه زد، دوباره لباشو روی لبام گذاشت و منم دستامو دور گردنش حلقه کردم، لباشو برداشت و به سمت گردنم رفت و کیس مارک زد... 
پایان فلش بک: 
چشمامو باز کردم، ارباب دقیقاً شبیه آتان بود، بوس کردناش، حرف زدناش و اخم کردناش، مطمئن بودم همین پسری که الان لباش رو لبامه تناسخ پیدا کرده ی آتانه، با فهمیدن این موضوع، حلقه ی دستمو تنگ تر کردم و با اشتیاق تر ارباب رو بوسیدم، چند دقیقه همینطوری بودیم تا ارباب آروم لباشو از روی لبام برداشت، هنوز دستام دور گردنش حلقه بود سرمو یکم ازش دور کردم و به چشماش نگاه کردم، آره تناسخ پیدا کرده ی آتان بود، نگاهشو از لبام گرفت و اونم به چشم هام خیره شد، چند دقیقه همینطوری به چشم های همدیگه زل زده بودیم تا دوباره ارباب نگاهشو سمت لبای من کشوند. 
اسکات: لبات خیلی خوشمزن
والریا: هوم
اسکات: طعم لبات واسم آشناست
والریا: هوم
اسکات: نگاهات، انگار قبلاً دیده بودمش
والریا: اهوم
ارباب دوباره لباشو روی لبام گذاشت و بعد از یک دقیقه لباشو برداشت. 
اسکات: برقصیم؟ 
والریا: ارباب زیادی خوردین مستین بیاین بریم تو اتاقتون بخوابید من خودم به مهموناتون رسیدگی میکنم
اسکات: اول باید به من رسیدگی کنی، مگه نه؟ 
منظورشو فهمیدم. 
والریا:... 
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
پارت بعد50 تا