واقعی ترین عشق p12
پارت دوازدهم
... آدرین بعد از شرکت، مدرسه اش را رفت.
آن روز در مدرسه همه چیز تقریباً خوب پیش رفت، با چند نفر از همکلاسی هایش آشنا شد و طرح دوستی ریخت، اما بیشتر بچه ها _ مخصوصاً لوکا _ در برابرش گارد داشتند.
اما در کل روز خوبی بود...
... اما، شب که آدرین در اتاقش تنها شده بود _ و احتمالاً قصد داشت فیلم های خاکبرسری ببیند _ ناگهان پیامی در واتساپ برایش آمد.
پیام از طرف مخاطبی ناشناس بود:« سلام آقای آدرین آگرست، من مرینت هستم؛ مایلم بیشتر با شما آشنا بشم.»
پیام کوتاه بود، آدرین فرستنده اش را نمیشناخت و البته لحن رسمی پیام، او را کمی معذب میکرد، با این حال در جواب نوشت:« سلام... مرینت...»
____________________________________________
بابت کوتاهی بیش از حد این پارت عذرخواهم، ایشالا تو شادیاتون جبران میکنم🙋
{ تا بعد }