واقعی ترین عشق p12

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1403/03/12 01:22 · خواندن 1 دقیقه

پارت دوازدهم

 

... آدرین بعد از شرکت، مدرسه اش را رفت. 

آن روز در مدرسه همه چیز تقریباً خوب پیش رفت، با چند نفر از همکلاسی هایش آشنا شد و طرح دوستی ریخت، اما بیشتر بچه ها _ مخصوصاً لوکا _ در برابرش گارد داشتند. 

اما در کل روز خوبی بود... 

 

... اما، شب که آدرین در اتاقش تنها شده بود _ و احتمالاً قصد داشت فیلم های خاکبرسری ببیند _ ناگهان پیامی در واتساپ برایش آمد. 

پیام از طرف مخاطبی ناشناس بود:« سلام آقای آدرین آگرست، من مرینت هستم؛ مایلم بیشتر با شما آشنا بشم.» 

پیام کوتاه بود، آدرین فرستنده اش را نمی‌شناخت و البته لحن رسمی پیام، او را کمی معذب میکرد، با این حال در جواب نوشت:« سلام... مرینت...»

 

 

____________________________________________ 

بابت کوتاهی بیش از حد این پارت عذرخواهم، ایشالا تو شادیاتون جبران میکنم🙋

 

 

 

 

{ تا بعد }