ازدواج اجباری#73
برای خوندن پارت 72بکوب
برای خوندن پارت 74 بکوب
لایک و کامنت شما باعث میشه پارت هارو طولانی بدم:)
و منی که توی زمان امتحانا هم پست میزارم براتون🤌🥲
بعد چند دقيقه اومد كنارم روي مبل نشست و tv و روشن كرد -بهار فردا باهام مياي شركت؟ -اره -مطميني حوصلت سر نميره؟ اوهوم -پس بايد قول بدي هر وقت خسته شدي بگي برت گردونم خونه باشه؟ سرمو كون دادم از جاش بلند شدو گوشيش و اورد و زنگ زد به يكي -سلام خوبي؟ - -قربونت مام خوبين - -علي زنگ زدم بگم موضوع تهديد و كه يادته؟ - -اره همون امشب بهار يكي و پشت پنجره اشپزخونه ديده - -اره خوبه فقط يكم ترسيده - -نه بابا حواسم هست،نه نميخواد دستت درد نكنه،زنگ زدم بگم قضيه اون محافظا رو تا كجا پيگيري كردي؟ - -اره دوتا ميخوام يكي واسه بهار يكيم واسه خودم با اعتراض گفتم -كامرااااان دستش رو بينيش گذاشت و با جديت گفت -بهار ما راجب اين موضوع قبلا حرفامون و زديم -ولي من.... نذاشت حرفمو و بگم -هموني كه گفتم بعدم رو كرد به علي و گفت -اره قربون دستت ،باشه پس كي منتظر خبرت باشم؟ - -دستت طلا پس منتظرم بعد اينكه تلفنش و قطع كرد اومد كنارم نشست باقهر صورتمو برگردوندم -قهر نكن خانومي من نگران خودتم به صلاحته كه محافظ داشته باشي چيزي نگفتم كه گفت -بابا بهار لوس نشو ديگه پاشو يه چيزي بده ما بخوريم نوچي كردمو گفتم -من ميترسم برم تو اشپزخونه بعدم شونه بالا انداختم خنده اي كردو گفت -يعني بايد امشب گرسنه بخوابيم ؟ظهرم كه ناهار درست و حسابي ندادي كوفت كنيم -ميخواستي كوفت كني كي جلوتو گرفته بود؟ صورتمو به طرف خودش برگردوند وبا شوخي گفت -با من لج نكن ها ضعيفه بد ميبيني ها زبونمو تا ته بيرون اوردم كه سريع دهنشو باز كرد و گازش گرفت اي تو رو حت كامران زبونم داغون شد چشامو از درد بستم و زير لب شروع كردم به فحش دادن كامران -الهي رو تخته بشورنت كامران،اي الهي رخت عزاتو بپوشم كامران همونطور كه ميخنديد گفت -حقته الانم مثل پيرزنا اينقده غرغر نكن،پاشو يه چيز بده بخوريم با دست محكم زدم پشت سرش كه بچم يهو هنگ كرد و با بهت نگام كرد بلند زدم زير خنده و گفتم -خوردي اقا نوش جونت وقتي ه خودش اومد ازجاش بلند شدو همونطور كه يه قدم ميومد جلو من ميرفتم عقب با لخند بهم نزديك شد و گفت -چيكار كردي شما الان؟ با خنده گفتم -من من كاري نكردم اصلا به من مياد كاري كرده باشم؟ چسبيدم به ديوار اونم اومد چسبيد بهم طوري كه چفت شده به ديوار واسه اينكه ببينمش مجبور بودم سرمو خيلي بيارم بالا اونم سرشو خم كرده بود و داشت به من نگاه ميكرد مچ دستامو گرفت و گفت -بگو غلط كردم با