سناریویِ دختر و شاهزاده
توی کامنت ها ، چه نویسنده و چه غیر نویسنده و خواننده ها ، همه تون ایده و سناریو تون رو بنویسید (در واقع این سکانس و اتفاقات بعد و قبلش رو گسترش بدین)
و کامنت کنید 😍 بیاید ببینیم کی بهتر مینویسه و از کدوم حمایت میشه ...
تو این چند وقت که بیشتر نویسنده ها وقت نمیکنن رمان بنویسن ، بیاید خودمون باهم یه تک پارتیِ جذاب بنویسیم 😈😎 (مال خودم هم تو کامنتاس)
به شخصه حاضرم ، اگه خوانده ای سناریویِ جالبی رو کامنت کرد و این قابلیت رو نداشت که وارد وب بشه و داستانش رو بزاره ، براش داستانش رو پست کنم
گندمممم من چرا باید اینو الان ببینم🥲🥲🥲
فک کنم تو این امتحان داشتم و گوشیم خاموش بود 🥲🥲
حیف ایده های خوبی داشتم
Witch
4 ماه پیش
😂😂خب الان ایده ی خوبت رو بگو
.Aysel.
4 ماه پیش
یه فکری میکنم
تو گفتمانت میفرستم 😁
Witch
4 ماه پیش
منتظرم 😁
دعا کن نمره هام خوب بشه مامانم گفته اگه همه نمره هات خیلی خوب بشه میزاره گوشی بخرم و این یعنی میتونم اکانت باز کنم و اینم یعنی میتونم لایک کننمممم در نتیجه پلیییزز دعا کن نمره هام خوب بشههه🥺🥺🥺😭😭🤧🤧❤
Witch
6 ماه پیش
آخ امیدوارم من مطمئنم تو میتونی هم خیلی زرنگی هم (روش های نوینی برا تقلب بلدی ) کاملا موفق میشی 😍😍
Rosha
6 ماه پیش
بلی بلی تایید میکنمم😂ولی تو امتحان نهایی دیگه واقعا تقلب نمیکنم 🤡 مسئله مرگ و زندگیست..... بله ولی تا الان که خداروشکر نمره هام بودهههه😎ریاضی زو ۲۰ شودممم علوم رو ۱۹ و نیم و اجتماعی رو ۱۷ و نیم که همش میشه خیلی خوبب🙂😎 ( وی با اجتماعی مشکل دارد)
گوربای آهنگی
6 ماه پیش
اع منم با اجتماعی مشکل دارم
Witch
6 ماه پیش
😂باور کنید به معلمه ، معلم خوب باشه اوکیه
خواهر عزیزم شما اول برو فراموشی رو تموم کن تا بعد برسیم به تک پارتی و رمان😐🙃😂( یه وقت ناراحت نشیا!🥲)
Witch
6 ماه پیش
تک پارتی زمان نمیبره
با عرض سلام و ادب خدمت شما ( چه با ادب شدم یهو:/ ) من که نه حوصله دارم بنویسم نه حوصله دارم بخونم متاسفانه گشادی نمیزاری هیچ کاری بکنم😔👍😭💔🤡فقط اومدم کانت بدم کامنتا زیاد شه😂
Witch
6 ماه پیش
😂آخ اصلا تشکر
منظورم سبک قلمت بود اگر نه واقعا قصد چیز دیگه ای رو نداشتم .
Witch
6 ماه پیش
خوشحال میشم 😍
و ی روزی با نقشه ی جدیدش رفت پیش پادشاه و گفت میخواهد با پرنسس به جنگل برود و حرف بزند تا شاید رابطه سرد شان رو گرم و صميمي کنن پادشاه هم قبول کرد ...
ملکه دختر رو برد جنگل و اون دختر رو سپرد به دست ی ساحره و گفت که اون رو بعد رفتنش بکشه ...
ولی اون ساحره نگه اش داشت بزرگ و بزرگش کرد و الان همون پرنسس به عنوان ی خدمتکار وارد قصر شده ...
میخواستم ادامه حرفم رو بگم که گفت : و میخواست شب ملکه رو با ی لباس خراب کنه ؟؟ واقعا اون خیلی ابله ...
گفتم : هوف این هنوز شروع تهدیدات نقشه های دیگه ای هم دارم ...
گفت : امم نظرت چیه نقشه هات رو باهم انجام بدیم؟؟
گفتم : منظورتو نمیفهمم؟؟
گفت : برگرد تا بگم ....
با ترس و لرز برگشتم که چشمم خورد به چشمای سبزش اون خیلی بنظیر بود اون خیلی جذاب بود ...
گفت : من همون کسیم که قراره تو انتفامت کمک کنه پرنسس کوچولو میدونی سرنوشتمون یکیه و بهم گره خورده منم میخوام انتقام بگیرم منم از مادرم میخوام انتقام بگیرم ...
اون منو بخاطر این پیوند رها کرد رفت و حالا وقتشه باهم انتقامون رو بگیرم و تو ملکه باشه و من پادشاه ...
گفتم : پیشنهادتون پذیرفته شده ولیعهد یا همون پرنس بگم خوبه یا شاهزاده بگم خوبه؟؟
گفت : هر طور راحتی ملکه ام ...
( خب امیدوارمکه خوب شده باشه چون با عجله نوشتم 😅♥️
Witch
6 ماه پیش
یکم آخرش خیلی سرسری قبول کرد ولی خدایا عاشقش شدمم عالی بود
Witch
6 ماه پیش
یه نقد بکنم ؟ (از اونجایی که تو پیج مون کلاس های نقد داریم عادت کردم ) ولی خب ، داستان هایی که دختره بزرگ تر از پسره هست رو دوست ندارم ... طبق گفته ات ولیعهد بعد از دختره به دنیا اومد ، و اون یه تیکه ای هم که گفت (پیشنهادتون پذیرفته شده ولیعهد یا همون پرنس بگم خوبه یا شاهزاده بگم خوبه؟؟) هم از نظر افعال یه کوچولو مشکل داره ، هم اینکه پرنس و شاهزاده هم معنی هستن و وقتی تک فرزندِ پسر باشی دیگه از کلمه ی ولیعهد برات استفاده نمیکنن
S.k
6 ماه پیش
میدونی راستش دوستمم همون اشتباه شما رو کرد این پسر پادشاه و ملکه نیست این پسره ملکه قبل از ازدواج با پادشاه که با یکی دیگه بود هست که سنش از دختره بیشتره در واقع ملکه شوهر و پسرش رو بخاطر عشق تاج و تخت ول کرده آخراش هم سرسری چون واقعا سه شب بود و ایده هام رو میخواستم زود بنویسم بخوابم🤣
مال تو هم حرف نداشت واقعا عاشقش شدم خیلیییی خوب بود خیلی♥️♥️😍😍😍
و اینکه من عاشق نقد های تو هستم حتما نقد بکن😁♥️♥️
Witch
6 ماه پیش
اهانننن تازه گرفتم 😍 مرسی 😍😍ولی ایدش به اندازه ی مال تو ناب نبود 😂میترسیدم شاید ناراحت بشی ببخشید
گفت : هیچوقت دورغ نگو اینکار نکن حتی اگه سرت بره و اینکه همیشه پشت کاری که کردی وایستا ...
خب حالا بگو ببینم چرا داری اینکار رو میکنی ؟؟
گفتم : چون مجبورم و انتخاب دیگه ای ندارم ...
گفت : چرا ؟؟ مطمئنن همیشه ی راه دیگه ای هست
گفتم : نه نیست هیچوقت من نمیتونم در مقابل ی ملکه وایستم و تنها راحلی که پیدا کردم اینه خراب کردن مهم ترین شب ملکه ... تنها میتونم با این به آرامش برسم .... و اینکه تو هیچ ایده ای در مورد این موضوع نداری ...
گفت : شاید بدونم ...
گفتم : هوف اگه من نگم قراره از کجا بدونی پروفسور؟؟
گفت : من حس ششم قوی ای دارم پرنسس گمشده!!!
گفتم : تو تو این راز از کجا میدونی؟؟
گفت : گفتم دیگه حس ششم قوی ای دارم ... فقط اگه میشه ماجرا رو کامل بهم بگو شاید بتونم کمک ات کنم پرنسس!!
گفتم : چیو میخوای بدونی ؟؟ میخوای بدونی چقدر بدبختم؟؟
گفت : آره میخوام بدونم چقدر بدبختی تا همونقدر بدبخت شون کنم !!
گفتم : هوف باشه تعریف میکنم ...
بیست و هفت سال پیش همچین روزی بود که ملکه دختری بدنیا آورد و عمر خودش رو به دخترش داد و به دیار باقی شتافت .
آن دخترک تا 10 سالگی خوب و خوشبخت زیر پر و بال پدرش زندگی میکرد اما بعدش زندگیش به طرز باور نکردنی تغییر کرده و مصوب آن زن جدید پدرش بود زن جدید از این دخترک خوشش نمی اومد و هر کاری که دوس داشت با دخترک میکرد ... اما روزی که ولیعهد رو بدنیا آورد تصمیم گرفت بخاطر بدست آوردن پادشاهی دخترک رو بکشه ... ولی نمیتونست دخترک رو بکشه چون اونوقت پادشاه میفهمید که ملکه دخترش رو کشته چون از رابطه سرد آنها با خبر بود ...
Witch
6 ماه پیش
وایییی ... میخوام ببینم چقدر بدبختی که تا همون اندازه بدبخت شون کنمممم😍خدایااا دانلود یکی از این شاهزاده ها
به بهونه تمیز کاری وارد اتاق اون خود شیفته شدم و رفتم سمت کمد لباسش و لباس امشبش رو برداشتم و گذاشتم روی تخت و با قیچی شروع کردم به پاره کردنش ازش متنفر بودم داشتم به کارم ادامه میدادم که کسی وارد اتاق شد خواستم برگردم که با صدای جذاب و رگ داری گفت برنگرد ...
اگه برگردی به ضررت میشه
با ترس و لرز چشمی گفتم و گفتم : من من قصدی بدی نداشتم فقط اومدم لباس بانو رو ببرم خشکشویی که دیدم پاره و پوره گذاشتن روی تخت ...
با همون صدای جذابش گفت : دورغ نگو ...
با همون لحن مظلومانه ادامه دادم : نه دورغ نمیگم
گفت : بنظرم هیچوقت نباید اینکار بکنی !
گفتم : منظورتونو نمیفهمم؟؟ چیو هیچوقت انجام ندم ؟؟
Witch
6 ماه پیش
اخخخ خدایااا دارم از همین الان جذبش میشم .. داستان منو خوندی ؟
بعد....
من میتونم به تو کمک کنم
چه جوری
چون من شاهزاده ام
وای
مشکل حل میشه بعد بوس بوس ماچ ماچ
Witch
6 ماه پیش
😂خیلی طولانی بود میدونی ؟
آهسته قدم درون اتاق شاهزاده گذاشت ، چشمش به ندیمه ای افتاد که روی یکی از پیراهن های شاهزاده کوین خیمه زده بود و کاری میکرد پاورچین به سمت دختر رفت و از بالای سر به او خیره شد که چگونه چهره ی نمادین یک شیطان را با بی نظمی روی پیراهن شاهزاده رسم میکند _«داری چیکار میکنی ؟» دختر به تندی بدون اینکه نگاهی به او کند غرید « به تو مربوط نیست » در تمام عمرش که شاهزاده بود، ندیده بود کسی جرات کند اینگونه سرش فریاد بزند « نمیترسی شاهزاده یا یکی از محافظ های شخصیش باشم؟» _«نیستی!! تموم عمرم توی این قصر کوفتی گذشته و هم شاهزاده و هم ندیمه هاش رو میشناسم » _«مجبور نیستی اینکارو کنی » _«چرا مجبورم !!» پسر آهسته نجوا کرد « همیشه یه راه دیگه هم هست » دختر دوباره غرید « من قبلا دختر یه مارشنز و دوک بودم ، عضوی از دربار بودم و دوست و همبازیِ شاهدختِ مقتول بودم !! پادشاه به راحتی کل خاندانم رو سر برید و اموال مون رو مصادره کرد و من رو به عنوان یه خدمتکار مجبور به کار کرد !! » گره و بغضی به صدایش افتاد« من بهتر از هرکسی میدونم نامزد شاهزاده بودن یعنی چی !! یعنی مثل یه عروسک نمادین توسط شاهزاده به بازی گرفته بشی و آبرو و پاکی تو از دست بدی و شاهد این باشی چطور ندیمه ها و بانوان دربار شب ها تو تخت شاهزاده میخوابن !! و بعد یه مدت شاهزاده نامزدیش رو لغو کنه و تو با بدنامی از شهر بیرون انداخته بشی !! حالا که قراره سرنوشتم این باشه ، با آبرو ریزیِ بزرگی برای دربار اینجا رو ترک میکنم » خنده ای ریز از شهامت دختر به جانش افتاد « کجا میری ؟» _«تانیان!!»
Witch
6 ماه پیش
نفس هایش برای لحظه ای تنگ شد « ارزشش رو نداره!! این تنها راه نیست , مجبور نیستی اینکارو کنی این رسما خودکشیِ » _«نمیشه نامزدی با شاهزاده رو رد کرد مگه اینکه هم مقام یا کسی بالاتر از اون مقام همزمان بهت درخواست بده ، تو از این شرایط چیزی نمیدونی » _« فکر میکنم بدونم » با خشم خودش را بالا کشید و صورتش را بالا آورد تا در چشمانش زل بزند ، حلقه های موج دار و فرخورده ی موهای طلایی رنگش دور صورتش را پوشاند ، پوست روشنش سفید و چشمان عسلی اش از ترس تنگ شد « ..ع...ع.... ولیعهدِ تاینان » با ترس سرش به سمت بالا و پایین حرکت میکرد ، گویی مانده بود فرار یا تعظیم کند ، پسر نیشخندی ریز زد « پس تو ولیعهد تانیان رو میشناسی، جایی که میخواستی بهش پناه ببری » خنده ی ولیعهد تند و پر آرامش بود ، میدانست برای دختر ترسناک جلوه میکند و چهره اش را دیدنی میکند « از کجا بدونم پیراهن من رو اینطوری نمیکنی ؟» دختر آهسته تعظیمی کرد « من رو ببخشید ، میدونم کارم اشتباه بود!! اما این تنها راهمه ، حتی اگه منو به کشورتون راه ندین من باز هم همین کار رو میکنم ، باز هم این قصر رو به آشوب میکشم و بعد میرم !!» با شجاعت بلند میشود و موهای بلند و موج دارش دور کمر و شانه هایش پیچ و تابی میخورد ، پایین موهایش به رنگ قهوه ای بلوطی میزند ، با خشم به چشمانِ پسر زل میزند و ظرف قلعیِ رنگ را در دستش بالا میآورد « اگه بخواید من رو تحویل بدین ، به ناچار با این توی سرتون میزنم !!» لبخندی عمیق روی لب هایِ ولیعهد نقش بست ، از آن لبخند هایی که به ندرت میزد ، دستی میان موهای سیاه و ذغالی رنگش کشید « راه دیگه ای هم هست»
Witch
6 ماه پیش
دستم را به سویش دراز میکنم تا ظرف قلعی را بیاندازد و دستم را بگیرد « با من ازدواج کن تا از دستِ این کشور و شاهنشاهیش در امان باشی !!» _«چی !!» _«در خواست نامزدی من رو قبول کن !!» _«نمیتونم!! شما منو نمیشناسید و من یه خدمتکارم!!» _«خدمتکاری که به عنوان یه بانوی اشراف بزرگ شده و سواد و خیلی از علوم رو بلده و علم ستاره شناسی رو دوست داره !! موقع ی قطع شدن سرخانوادت شاهنشاهی مون خیلی دوست داشت تا اون هارو نجات بده» دستم را یه سمت کمرش میبرم و اورا به خودم نزدیک تر میکنم « چیزی نیست که درمورد تو و خانوادت ندونیم!!» آهسته مینالد « من باعث بدنامی تون میشم، با کارای امشبم دنبال تون می افتن !!بین دو پادشاهی جنگ میشه !! من نمی..» ظرف قلعی رنگ از دستش افتاد و رنگ قرمز آهسته آهسته روی فرش گران قیمت و سلطنتی پخش شد شاهزاده سریع خم شد و دست به زیر ران پاها و کمردختر برد و اورا از زمین جدا کرد ، سرِ دختر به سینه و شانه های شاهزاده چسبید و ولیعهد اورا در آغوشش بالا میکشد و گره ی دستانش را تنگ میکند تا اورا محکم تر نگه دارد ، موهای بلند و طلایی رنگش در هوا پخش شد و روی دستان و شانه هایِ ولیعهد را پوشاند ، ولیعهد لبخندی گرم زد « همین الانشم بین دو کشور جنگه و اگه شخصی مثل تو ، توی جنگی به این بی رحمی بمیره ....» نگاه ولیعهد روی لب هایش قفل میشود « واقعا ناراحت میشم پروانه کوچولو » سپس با نیشخندی به چهره ی ترسیده اش نگاه کرد و به سمت خوابگاهش در قصرِ نئولون حرکت کرد « دیگه نامزد منی !! مال من شدی تموم شد رفت و قسم میخورم اگه نگاه کسی ازیتت کنه مطمئن میشم قبل از مرگش چشماش رو از حدقه در بیارم !!» سپس نگاه ملایمی به او و موهای ابریشمینش می اندازد « فورا دستور میدم تا لوازمی که برای یه بانو لازمه رو تو اتاقم آماده کنن تا تو اتاقم شب راحتی داشته باشی »