واقعی ترین عشق p4

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1403/02/27 01:39 · خواندن 1 دقیقه

پارت چهارم 

 

... جسیکا گفت:« بله قربان، الساعه انجام میشه.» سپس از روی صندلی بلند شد و در حالی که پایین تنه اش را تاب میداد از دفتر گابریل خارج شد. 

گابریل کمی تنها با خود فکر کرد...:« من میخوام آدرین رو خوشحال کنم، ولی انجام دادن این کار _ اصلاح هوش مصنوعی برای اینکه درست مثل مادرش بشه _ یه کم زمان می‌بره... پس باید چی کار کنم؟... یه فکری دارم...» سپس با عجله بلند شد و از دفتر بیرون زد...

 

;

 

 ... آدرین داخل اتاقش نشسته بود و اشک می‌ریخت. 

لحظه ای سرش را بالا آورد تا نگاهی به چهره خود در آینه بی‌اندازند. 

از خودش در آینه پرسید:« چرا بابام اجازه میده ناتالی هر طور دلش میخواد با من رفتار کنه؟» 

بلند شد. 

خودش را به پنجره همیشه بسته‌ی اتاقش رساند. 

کمی به بیرون نگاه کرد و گفت:« تا کی قراره این وضع ادامه داشته باشه؟» 

همان لحظه پدرش وارد اتاق شد و به او گفت:« پسرم، برات یه سورپرایز دارم!» 

 

 

 

 

 

{ تا بعد }