واقعی ترین عشق p4
پارت چهارم
... جسیکا گفت:« بله قربان، الساعه انجام میشه.» سپس از روی صندلی بلند شد و در حالی که پایین تنه اش را تاب میداد از دفتر گابریل خارج شد.
گابریل کمی تنها با خود فکر کرد...:« من میخوام آدرین رو خوشحال کنم، ولی انجام دادن این کار _ اصلاح هوش مصنوعی برای اینکه درست مثل مادرش بشه _ یه کم زمان میبره... پس باید چی کار کنم؟... یه فکری دارم...» سپس با عجله بلند شد و از دفتر بیرون زد...
;
... آدرین داخل اتاقش نشسته بود و اشک میریخت.
لحظه ای سرش را بالا آورد تا نگاهی به چهره خود در آینه بیاندازند.
از خودش در آینه پرسید:« چرا بابام اجازه میده ناتالی هر طور دلش میخواد با من رفتار کنه؟»
بلند شد.
خودش را به پنجره همیشه بستهی اتاقش رساند.
کمی به بیرون نگاه کرد و گفت:« تا کی قراره این وضع ادامه داشته باشه؟»
همان لحظه پدرش وارد اتاق شد و به او گفت:« پسرم، برات یه سورپرایز دارم!»
{ تا بعد }