فراموشی پارت ۲۰
رمان عاشقانه/معمایی فراموشی
خب یه توضیح بدم که چرا رمز اشتباه بود
همونطور که به زودی کامنت هارو جواب میدم ، رمز درست رو بیشتری ها فهمیدین
پارت ۱۹ به دلایلی علاوه بر عاشقانه بودنش ، خیلی مهمه و تاثیر زیادی تو روند داستان داره ، و یه اتفاق خیلی مهم توش رخ میده که قرار نبود به این زودی همه بخونن اون رو
اینطوری که احتمالا شما با دونستن این پارت یه برداشت کاملا متفاوتی از داستان خواهید داشت
برای همین رمزِپارت رو عوض کردم ، رمز پارت یک کلمه ی انگلیسی هست که مربوط به یکی از چهارتا رمانی هست که تا الان نوشتم
رمز این پارت تا زمانِ قتلِ بزرگ به. همین حالت میمونه ، تا وقتی که اعلام میکنم که رمز رو درست کردم و شما میتونید رمزی که کشف کردین رو وارد کنید و بخونید
خلاصه بگم ، برای اینکه پلات توییست داستان برای همه لو نره ، رمز رو یه چیز دیگه گذاشتم که اگه بتونید حدس بزنید ، میتونید لذت ببرید و فشار بخورید
متوجه ی منظورم شدین؟
بفرمایید برای خوندن پارت ۲۰
نور به طرز وحشیانه ای به چشمان مرینت چنگ میزد ، مرینت بالشت خود را روی سرش کشید و فریاد زد « اههه یکی خورشیدو خاموش کنه»
سپس دزدکی نگاهی به درونِ اتاق کرد ، سطل خالی ای که دیشب درون اتاق بود ، تا خرخره پر بود از محتویات معدهاش
مرینت آهسته از روی لبه ی تخت پایین پرید و به سمت میز رفت ، متوجه شد چقدر وزن بدنش برای پاهایش زیاد و سنگین است
پارچ آب را به سختی در دست گرفت و آنرا سر کشید ، سپس روی لبه ی میز تحریرِ آدرین نشست
چشمانش را درهم کشید،مغزش درون جمجمه اش دیوانهوار میکوبید و درد میکرد ،چیزی از مهمانی دیشب به خاطر نمیآورد و از این موضوع خشمگین بود ؛
یادش میآمد اطلاعاتی درمورد قتل شنیده است که میتوانسته با آن جان یک نفر را نجات دهد ولی به جای آن خودش را به یک بشکه شراب متحرک تبدیل کرده بود
تصاویر محوی از چهره ی آدرین به خاطر آورد ، یادش می آمد به آدرین چیزی گفته است
گونه های گرم و سرخ شده ی آدرین را به خاطر می آورد و کلماتِ آهسته و غمگینش وقتی زمزمه میکرد « من برای تو خطرناکم »
اینکه مرینت در پیروی از حرف آدرین سعی کرده بود بالا بیاورد ؛
با رضایت سرش را تکان داد ، خوشحال بود از اینکه به خاطر نمیآورد چه چیزی آنقدر ناراحتش کرده بود
و امیدوار بود آدرین نیز به خاطر نیاورد
پارچ آب را دوباره در دست گرفت و آنرا سر کشید ، متوجه ی بشقابی مملو از نان و سوپِ قارچِ داغ شد که گویی به تازگی روی میز گذاشته شده بود
مرینت پشت میز نشست و شروع به خوردن سوپ کرد ، سوپ داغ گلویش را نوازش میکرد و شیرنیِ طعم شیر و قارچ معده اش را در آغوش میگرفت
مرینت اجازه داد طعم سوپ را ستایش کند و به این فکر کند که چه شخصی آشپز آن سوپ است، آدرین؟
بلند شد و سلانه سلانه به سمت در رفت ، دستانش سطح سرد دستگیره را لمس کردند ؛ دستگیره را چرخاند ولی در قفل بود، مرینت با خشم و با داد و بیداد به در کوبید « درو باز کن!!»
مرینت دستگیره را تکان داد و فریاد زد « میخوام بیام بیرون درو باز کن»
صدای تند و تیزِ آدرین بلند شد « باز نمیکنم »
_«میخوام بیام بیرون درو باز کن»
آدرین تشر زد « مگه تو به حرف من گوش دادی که من به حرف تو گوش بدم؟»
_«خب،حوصلم سر رفته بود!! فاکس هم بی تقصیر نیست!!»
_«فاکس که به سزای اعمالش رسید!! ولی همونطور که تو مجبور نبودی حرف منو گوش بدی، مجبور نبودی حرف فاکس روهم گوش بدی »
مرینت پشت در نشست « باهام قهری ؟» از دست آدرین ناراحت بود، ولی به نوعی میدانست بابت این اتفاق نیست ؛
صدایش گرفته بود و احساس میکرد الان است زیر گریه بزند که متوجه ی بسته شدن درب خانه شد ، آدرین بیرون رفته بود
و مرینت به خودش اجازه داد زیر گریه بزند
اواخر ظهر مرینت با صدای باز شدن قفل دربِ اتاقش بیدار شد، روی تخت نشست و به سمت در چشم قره رفت
اتاقِ سبزِادرین آشفته بود و نورِآفتاب بعدازظهر از میان پرده ها به داخل میآمد
دستی به لای موهایش کشید و سعی کرد خوب بنظر برسد هرچند بویِ محتویاتِ سطل کمی اوضاعش را آشفته نشان میداد، در به آهستگی باز شد اما پشت آن آدرین نبود
پسری با موهای حنایی رنگ که مرینت دیشب دیده بود ، درحالی که یک تیشرت ساده پوشیده بود پشت در ایستاده بود
مرینت خودش را منقبض کرد و گوشه ای مرتب نشست« سلام »
پسر بدون هیچ کلام اضافه یا نشانه ای از شنیدن حرف مرینت به سمت میز قدم برداشت و بسته ی غذایی روی میز گذاشت « آدرین بهم گفت برات غذا بگیرم و بهت بدم » سپس سرش را کج کرد و به سمت در رفت
_« از دیشب اینجا بودی؟»
پسر بدون تعلل سرش را تکان داد ووقتی میگفت «نه » در را پشت سرش بست
سپس در را دوباره قفل کرد ، مرینت به سمت در رفت و محکم به آن کوبید « هی کجا میری؟!! صبر کن شاید کار واجب داشته باشم درو قفل نکن»
_«ادرین بهم گفته اینکارو بکنم و برخلاف تو من به حرفای اون گوش میدم »
مرینت پشت در قوز کرد « خیلی کار اشتباهی کردم ؟»
پسر پشت در که بنظر حالا کمی مطیع تر بود گلویش را صاف کرد « کافیه کسی به حرفی که فاکس میزنه گوش بده تا آدرین از دستش اعصبانی بشه ، اینکه این گوش دادن یه نافرمانی رو هم به همراه داشته باشه دیگه واقعا فاجعه س»
سپس آهسته قفل در را باز کرد و از پشت آن کنار رفت
، گویی به مرینت اجازه میداد دستشویی برود ،
مرینت زمزمه کنان گفت «واقعا... من ...من ..نمی دونستم ... متاسفم، الان اون کجاست ؟» و سپس سمت دستشویی رفت
_«داره یه چیزی میخره »
مرینت درون دستشویی رفت و به اوضاعش سرو سامان داد،به وضعیتش میخندید ، اینکه چطور درون دستشویی درحال فکر کردن به آدرین است و اینکه چطور میخواهد پسر را سوال پیچ کند، اینکه چطور برای دانستن ذره ای اطلاعاتِ بیشتر حاضر است جان بدهد «چی میخره؟»
پسرِ پشتِ در غرولند کرد « زیادی داری سوال میپرسی ، من باید برم»
_«اسمت چیه ؟»
صدایی نیامد، بنظر پسر قصد نداشت به سوالِ مرینت پاسخ دهد ،مرینت بابت اینکه اعضای گروهی که آدرین با آن بود اینچنین پشت او بودند حسودی میکرد
مرینت دربِ دستشویی را باز کرد و اینبار با دست و رویی مرتب و شسته روبه روی پسر قرار گرفت، از وضع ظاهریاش حس بهتری داشت « من مرینت هستم، مرینت بیوفوی و سه ماهه که متوجه شدم نامزدِ آدرین بودم ،البته هیچی از گذشته ام یادم نمیاد »
پسر با سر به سمت اتاقِ آدرین اشاره کرد تا مرینت داخل برود ،سپس زمزمه کنان گفت « کلایس ، اسمم کلایسه » سپس درب اتاق را روی مرینت بست و اورا تنها گذاشت
مرینت پس از آن تصمیم گرفت به آدرین زنگ بزند و از او عذرخواهی کند اما متوجه شد حتی شمارهاش راهم ندارد
مرینت حس میکرد اینکه او با مرینت حرف نزند کمی ناعادلانه است و از طرفی میدانست تقصیر خودش است،
اما بیش از آن فقط میخواست بداند آدرین کجاست
سپس با حواس پرتی ،دوباره به گشتن ادامه داد و لای کمد را چک کرد بلکه کتاب هایِ مورد علاقه اش آنجا باشند اما نبودند
صدای باز شدن در سکوت را شکست و مرینت سرخوشانه گوشش را به در چسباند ، صدای قدم هایش آرام بود و پایش را روی فرش میکشید
صدای جرینگ جرینگِ آهسته ی کلید هوارا میشکافت
کلیدی درون درب اتاق مرینت چرخید ، مرینت از در دور شد و بلافاصله درب اتاق باز شد
مرینت با دیدن چهره ی خسته ی آدرین خوشحال شد و نفس عمیقی کشید ، با خودش تمرین کرده بود وقتی اورا میبیند اخم کند یا حرفی نزند ، اما حالا نمیدانست چطور جلوی خودش را بگیرد تا به او نگوید دلتنگش بوده
آدرین بی مقدمه زمزمه کرد « لباستو عوض کن باید جایی بریم ، اگه چیزی رو خیلی دوست داری با خودت بردار »
مرینت از حرفش شوکه شد « چی؟»
آدرین حرفش را دوباره تکرار کرد « اگه چیزی رو خیلی دوست داری بردار » سپس پشتش را به در کرد و رفت
مرینت نامطمئن بلوری سفید روی تیشرتش پوشید و موبایلش را داخل جیب شلوارش گذاشت ، با نگاهی گذرا اتاق را وارسی کرد و سپس پشت سر آدرین از اتاق خارج شد
بنظرتون تو پارت قبل ، یعنی نیمه شبی که مرینت مست بوده بین اون و آدرین چه اتفاقی افتاده ؟ و آدرین داره مرینت رو کجا میبره ؟