Awakening P11

Tony Tony Tony · 1403/02/22 21:35 · خواندن 11 دقیقه

سلام دوستان . بعد از مدت ها ها ها ... برگشتیم با یه پارت دیگه 

ناگهان مهدیار نفسی آرام کشید و قلبش به کلی آرام شد . انگار اولین کسی بود که از گوش ایستادن فرد دیگری خوشحال میشود ... موضوع مهمی بود که مهدیار قرار بود آن را به مرینت بگوید ... در حالی که آدرین نباید حتی کلمه ای از آن بحث بشنود ... درحالی که مهدیار داشت برای گفتن این موضوع مهم آماده میشد , خود آدرین معجزه ای برای او شد ... او اوضاع را عادی جلوه داد و شروع کرد به ادامه توضیح دادن ... :

  • مهدیار : خب ... گابریل از معجزه گری استفاده میکنه که از احساسات استفاده میکنه تا به بقیه نیرو وارد کنه ... یعنی کلا معجزه گریه که با احساسات کار میکنه . اگه ما بتونیم احساسات گابریل مختلط کنیم ( یعنی گابریل رو همزمان پر از خشم و اندوه و تعجب و پشیمانی و ... ) و اون رو غرق در احساسات کنیم , پایداری کوامی توی معجزه گر از بین میره و کوامی مجبور به بیرون اومدن میشه . اون موقع شما میتونید معجزه گرش رو ازش بگیرید ... 
  • مرینت : نقشه خوبیه ولی احساس میکنم زیادی ساده است ... 
  • آدرین : باید برای مختل کردن احساساتش از چی استفاده کنیم ؟
  • مهدیار : کار سخت اینجا شروع میشه ... باید جلوی خودش تبدیل بشید تا هویت شما ها رو بفهمه ...
  • مرینت : دیونه شدی ؟ برای چی باید این کار رو بکنیم ؟ 
  • آدرین : اگه این کار رو هم بکنیم و جواب نده اون موقع چی ؟ من فکر نکنم فکر خوبی باشه ...
  • مهدیار : مرینت ! گابریل یه آدمیه که به خواطر احساساتش داره این کار رو میکنه ... وقتی بفهمه لیدی باگ , همون مرینته , خشمگین و متعجب میشه ... تمام حدس و گمان های احتمالی توی ذهنش رنگ و بوی واقعیت میگیره ... با فهمیدن هویت کت نوار , احساس پشیمانی , ناراحتی توی قلبش به وجود میاد وقتی میفهمه این همه مدت با پسرش درحال جنگیدن بوده ... و وقتی شما بهش میگید که یک نفر به خواطر این موضوع قراره جونش رو از دست بده و حق این انتخاب میدید که از معجزه گر هاتون استفاده کنه , حس خجالت بهش دست میده ... اون موقع دیگه زمانیه که کوامی از معجزه گر اومده بیرون . اصلا به درگیری احتیاج نیست ... اما سوال تو آدرین ... من برای این مشکل یه راه حل دارم . اگه گابریل احساساتی نشد و شروع کرد به جنگیدن من وارد عمل میشم ... 
  • مرینت : مثلا اون وقت چی کار میکنی ؟ 
  • مهدیار : یادتونه درباره دیوان گناهان صحبت کردم ؟؟؟ همونطور که معجزه گر های شما در تعادل هستن , یکی میسازه و یکی نابود میکنه , دیوان گناهان هم با جادوی سیاه طلسم شده و نقطه مقابل این کتاب , رساله میشاتی , از جادوی پاک سفید بهره میبره ... اون کتاب به من کمک میکنه که بتونم کوامی رو از داخل معجزه گر پروانه بکشم بیرون ... اما مشکلی هست ... 
  • آدرین : چه مشکلی ؟ 
  • مهدیار : باید با معجزه گر های شما یه آرزو بکنم ...

 

مرینت بسیار متعجب شد ... او از این موضوع ترسید که برادرش چه آرزویی در دل دارد ... اما او همانند قبل ,اشتباهش را تکرار کرد و به حرف های درخواست کننده گوش نداد ... همینطور که آرام آرام با اعتماد به نفس و عادی جلوه دادن موضوع با برادرش صحبت میکرد , بدون جلب توجه, گوشواره هایش را به گوشش بست و انگشتر آدرین را به او پس داد . آدرین با نگاه مرینت فهمید که باید برای فرار آماده باشد  : 

  • مرینت : خب ! چه آرزویی میخوای بکنی ؟
  • مهدیار : رساله میشاتی , تو یه اتفاق اخیر از بین رفت ... ما برای پیروزی توی این ماموریت بهش نیاز داریم ... خیلی نیاز داریم ... 
  • مرینت : پس میخوای آرزو کنی ... 
  • مهدیار : آره ... به کمکتون احتیاج دارم ... 
  • مرینت : مگه این که توی خواب ببینی . آدرین ! حالا ! 

هر دوی آنها به قهرمانان تبدیل شدند و شروع به دور شدن از خانه کودکی مرینت کردند اما مشکلی وجود داشت . مهدیار به دنبال آنها نمی آمد ... آنها پس از طی کردن مسافتی ایستادند و به خانه قدیمی نگاه میکردند که ناگهان مهدیار با پورتالی از پشت سر آنها ظاهر شد : 

  • مهدیار : فکر کنم یادتون رفته هنوز توی بعد آیینه هستید . 
  • مرینت : فکر کردی فقط خودت میتونی پورتال باز کنی ؟ 

مرینت این جمله را گفت و به همراه گربه سیاه , دوباره از آن مکان دور شد . آنها در هوا مانور میدادند و مرینت سعی داشت تا معجزه گر پورتال را دوباره از داخل یویو خود بیرون آورد اما نتنها معجزه گر پورتال , بلکه هیچ معجزه گر دیگری را نمیتوانست از یویوی خود بیرون آورد ... مرینت , ناکام در آوردن معجزه گری از درون یویوی خود , ترسان ایستاد و به زمین نگاه کرد ... خود را ناچار دید و خواست از لاکی چارم خود استفاده کند ... از شانس خود , آخرین فن در آستینش . اما مهدیار دوباره با پورتالی جدید رو به روی آنها ظاهر شد ... 

  • مهدیار : ببین مرینت ! این جا جاییه که استادش منم . من توانایی کنترل ماده رو توی این بعد دارم . میتونم جاذبه رو تغییر بدم و هر سازه ای رو با اراده ام به حالت دیگه ای تبدیل کنم . تنها راه خروج از این بعد رو هم دارم . حلقه اتصالی که من دارم و فقط یه جادوگر میتونه ازش استفاده کنه , تنها راه خروج از بعد آیینه هست ...
  •  آدرین : خب که چی ؟ الآن میخوای چی کار کنی ؟ مبارزه ؟ کم تو زندگیم نکردم ! 
  • مهدیار : شاید اگه به حرف های گابریل هم گوش میدادید کارتون به اینجا نمیکشید ... مرینت ! من چیزی برای فدا کردن دارم ...

مهدیار دست های خود را در هوا تکان داد و کتابی با جادوی قرمز و سیاه رنگ احاطه شده بود را در هوا ظاهر کرد ... انگار حدس مرینت درست بود ... آن کتاب , دیوان گناهان بود ... 

  • مرینت : چرا باید این کتاب فدا بشه ؟ 
  • مهدیار : چون این کتاب داره نابود میشه ... 
  • آدرین : از کجا بدونیم ؟ 
  • مهدیار : پس یه داستان دیگه باید براتون تعریف کنم ... 

 

استیون استرنج . استاد هنر های مرموز یا به اصطلاح جادو , با اجنه اجیر شده , به سمت واندا خیر برداشت . زمانی که هر دوی آنها از جادوی سیاه دیوان گناهان برای 2 هدف مختلف استفاده میکردند , آمریکا روی تخه سنگی زندانی شده بود و هر لحظه ممکن بود به دست واندا , ساحره ای با دل خون , یا بهتر است بگوییم اسکارلت ویچ ,گرفته شود ... زمانی که استرنج به واندا رسید , جنگ سختی بین آنها رخ داد ... استیون با رویا نوردی , از دنیای موازی دیگری از راه دور , در حال کنترل نسخه موازی اش در جنگ با واندا بود ... چون اگر واندا برنده میشد , معلوم نبود با قدرت آمریکا که سفر کردن در دنیا های موازی به صورت فیزیکی است , چه بلایی سر دنیا های موزای می آمد ... پس از جنگ سختی که انتظار میفرت در آن استیون استرنج برنده جنگ باشد , ناکام بر زمین افتاد و نسخه موازی آن در جنگ با واندا در حال عذاب کشید به دست این ساحره بود که ناگهان مشت آمریکا گودی سیاهی روی صورت این ساحره بزرگ انداخت . حال این آمریکا بود که به تنهایی باید جلوی بزرگ ترین و قوی تری ساحره دنیا , ایستادگی میکرد ... دوباره جنگ سختی بین آنها رخ داد , اما این بار هم مثل قبل واندا در حال پیروز شدن بود که آمریکا خود را ناچار در مقاومت در مقابل اسکارلت ویچ دید : 

  • آمریکا : درسته نمیتونم جلوت رو بگیرم ... اما میتونم چیزی که میخوای رو بهت نشون بدم ...

آمریکا از قدرتش استفاده کرد و دروازه ای به دنیای موازی باز کرد که در آن واندا کودک داشت ... 2 پسر... واندا هر روز و هر شب با رویا نوردی در دنیا های موازی حسرت نداشتن پسرانش را میخورد ... زمانی که فکر میکرد دیوان گناهان با نشان دادن حقیقت به او , لطف بزرگی به او کرده و او را از خواب غفلت اینکه دیگر نمیتواند پسرانش را ببیند , با باز شدن دروازه ای به دنیای موازی دیگر توسط آمریکا , دیگر حقیقت برای او روشن شده بود . دروازه دقیقا در حال جنگ واندا با آمریکا جلوی بچه هایش در دنیای موازی دیگری باز شده بود ... وقتی که تامی و بیلی , اسکارلت ویچ را دیدند ,  وحشت زده شدند و به پشت مبل پناه بردند . اسکارلت ویچ رو به آمریکا کرد و گفت : 

  • واندا : تو چه غلطی کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تامی و بیلی که وحشتناک ترسیده بودند و مادر خود را صدا میزدند , شروع به پرت کردن وسایل اطراف خود به اسکارلت ویچ کردند ... واندا با دیدن این صحنه احساساتی شد و درک کرد که چرا تمام این مدت همه مقاومت میکردند ...مقاومت میکردند که اون به وارد دنیای موازی دیگری شود ... واندا میخواست سر راهی که در آخر قرار بود پشیمان بشود ... جان آمریکا را به همراه قدرت سفر او به دنیا های موازی بگیرد ... اما وقتی که متوجه شد اشتباه کرده تصمیم جدیدی گرفت ... 

او برگشت و رو به استیون استرنج کرد و گفت ... 

  • واندا : دیگه هیچ کس نباید مثل من تحریک بشه که از جادوی دیوان گناهان استفاده کنه... باید همینجا نابود بشه ... 

جنگ این سه نفر در معبدی صورت گرفت که برای اولین بار جادوی سیاه دیوان گناهان بر در و دیوار آن حک شده بود ... در اصل تمامی دیوان های گناهانی که وجود داشت , کپی از طلسم های روی در و دیوار آن معبد بود ... آمریکا از آن معبد فرار کرد . استرنج نیز از رویا نوردی بیرون آمد و واندا با قدرتش , معبد را بر سر خودش خراب کرد .او با نابود کردن معبد , هم باعث شد تا دیگر این جادوی سیاه وجو نداشته باشد , و خود را نیز از زندگی بی حدف راحت کرد ... واندا با نابود کردن معبد , باعث نابودی دیوان های گناهان شد ... 

 

مرینت و آدرین با تعجب به این داستان گوش کردند اما متوجه نتیجه آن نشدند ... :

 

  • مرینت : خب این داستان طولانی که تعریف کردی برای چی بود ؟
  • مهدیار : قبل از اینکه معبد بخواد نابود بشه , من این دیوان گناهان رو , به بعد آیینه فرستادم ... دلیل اینکه تا الآن بعد از نابود شدن معبد , هنوز این نسخه از دیوان از بین نرفته , اینه که با بعد اصلی ارتباط نگرفته وگرنه شروع میکنه به نابود شدن ... اگر هم من بخوام پورتالی برای خروج از بعد آیینه درست کنم تا باهم بریم بیرون , دیوان گناهان نابود میشه و هدر میره ... الآن یه موقعیت خوب داریم که رساله میشاتی , که توی همون جنگ طولانی استرنج و واندا نابود شد و برگردونیم , باهاش زندگی چند نفر رو که خودمون باشیم رو نجات بدیم و آخرین حقایق رو هم بفهمیم ... 
  • آدرین : مگه چیزی هم مونده که تو ندونی ؟ 
  • مهدیار : ما هنوز پدرم رو نمیشناسیم . نمیدونیم برای چی ما رو 17 سال از هم دیگه جدا کرده ... 

مرینت واقعا تحت تاثیر حرف های برادرش قرار گرفت ... مهدیار ... برادر او تنها کسی بود که قدرت کلامش , مرینت را از گفتن هر حرفی ناتوان میکرد ... 

دیگر وقت دو دو تا , چهار تا کردن بود ... مرینت باید تصمیم میگرفت که فرصتی با ارزش را از دست بدهد , و دوباره , بقیه عمرش را صرف مبارزه با پدر آدرین بکند ... یا همین امروز , برای اولین بار , اولین آرزوی عمرش را میکرد و در نهایت پیروزی آنها در شب پیش رو حتمی میشد ...

 

خب دوستان عزیز و دوست داشتنی . اینم از پارت 11 . امید وارم خوشتون اومده باشه و ... اون یکی داستانی که مهدیار تعریف میکنه درواقع یکی از فیلم های مارول هست که شاید اسمش رو شنیده باشید ( دکتر استرنج در چند جهانی دیوانگی ). اگه میخواید متوجه بشید که دیوان گناهان چه قدرت هایی داره و رساله میشاتی دقیقا چیه میتونید این فیلم رو ببینید . اگه خودم بخوام یکم توضیح بدم اینطوریه که دیوان گناهان یه کتابه که از جادوی سیاه روی یه معبد نوشته شده . این جاده بهتون این اجازه رو میده که توی خودتون در دنیا های موازی دیگه سفر کنید و خودتون رو اونجا کنترل کنید ... واندا هم که اگه بشناسیدش سر قضیه جنگ با تانوس شوهرش رو از دست میده و بچه دار نمیشه و وقتی میبینه توی دنیا های موازی دیگه بچه داره , میخواد که قدرت آمریکا که سفر کردن به دنیا های موازی به صورت فیزیکی هست رو بگیره ولی با این کار آمریکا میمیره ... حالا چون واندا یه ساحره بزرگه و دیوان گناهان رو هم که داره غیر قابل شکست میشه مگه اینکه رساله میشاتی رو داشته باشه چون نقطه مقابل دیوان گناهان هست . اما حالا که توی بالا هم که شما خوندید . آمریکا میاد یه دروازه به یکی از دنیا های موازی  باز میکنه که توی اون واندا بچه داره . بعد از اینکه بچه هاش ازش میترسن و طردش میکنن و اینا ... واندا به قولی آدم میشه و اون معبد رو که جادوی سیاه سفر به دنیا های موازی روش نوشته شده بود رو رو سر خودش خراب میکنه مثلا که کسی دیگه تحریک نشه بره ازشون استفاده کنه . بعد از اون اتفاق تمام کتاب های دیوان گناهانی که از روی جادوی معبد نوشته شده بودن , شروع می کنن به نابود شدن چون معبد نابود شد ... حالا مهدیار یکی از نسخه های این کتاب رو میفرسته به بعد آیینه تا با قطع شدن ارتباطش با بعد اصلی , دیگه از بین نره ... ( انگار مثلا رفتی یه جایی که آنتن نمیده ... بعد قراره مثلا گوشیت یه زنگ بزنن . وقتی بر میگیری جاییی که آنتن داره , بهت پیامک میاد که بهت زنگ زده بودن ) حالا هم مهدیار میخواد دیوان گناهان رو با رساله میشاتی طاق بزنه انگار . اول داستان هم که برای اولین بار وارد خونه شدن , مهدیار همه رو فرستاد توی بعد آیینه ... حالا مرینت باید تصمیم بگیره , با خارج شدن از بعد آیینه دیوان گناهان نابود میشه یا آرزو کنه و رساله میشاتی رو به دست بیاره ... الآن مهدیار مرینت رو انگار گذاشته تو عمل انجام شده ( #سیاست_کثیف) 😂😂