brown life2p
همان روزهایی که با تنهایی سپری شدند برایم،مانند بهشتی همانند جهنم بودند!
فکری به سرش رسید.شاید بیرون رفتن در آن شب احمقانه بود اما حداقل نه برای او!چترش را برداشت و با پالتو بدنش را پوشاند.تا اولین قدم را برداشت توجهش به کلاس باله جلب شد،چهمیشد اگر پنهانی به کلاس باله میرفت؟!تصمیم خود را گرفت و به سمت آن کلاس قدم برداشت،نمیدانست باز باشد یا نه ولی حداقل شانس خودش را امتحان کرده بود!چترش را بست و دستش را روی در گذاشت.
_آهای کسی هست؟
صدایی نشنید ولی گوشش را روی در گذاشت و تصمیم گرفت فال گوش وایستد.
_ماری از اول شروع کن واقعا که تو به دلیل بالرین شدن نمیخوری!
صدای موسیقی دوباره بلند شد و آن دختر که حالا فهمیده بود اسمش ماری است دوباره رقص خود را از سر گرفت.
از روی سوراخ در نگاه کرد؛دختر واقعا شبیه او بود فقط با این تفاوت که بجای موهای طلایی فرفری،موهای قهوه ای لخت داشت.
دوباره در زد و آن خانم این بار انگار که تازه صدای در به گوشش خورده باشد غرولند کرد.
_بله؟
_من سارا هستم و برای ثبت نام در کلاس باله اومدم.
زن لحن طعنه آمیزی به خود گرفت.
_الان وقت ثبت نام نیست دختر جون!برو فردا بیا.
_اما...
زن روزنامه ای را به صورت دختر پرت کرد و در را محکم بست.
دخترک به عکس گل قهوه ای روی روزنامه نگاه کرد و چشمش را از روی هر نوشته ای بست.
_اوه چه گل زیبایی!