💙ceasefire✌

𝑺𝑨𝑴𝑨 𝑺𝑨𝑴𝑨 𝑺𝑨𝑴𝑨 · 1403/02/13 17:46 · خواندن 7 دقیقه

بیا که آقا آدرین غیرتی شده😜👇
P: 5

☆از زبون مرینت☆
داشتم چندتا برگه رو میبردم سمت اتاق کمیسر که به یکی برخوردم! همه برگه ها ریخت رو زمین!
(شروع مکالمه)
پسره: هی دختر حواست رو جمع کن! دست و پا چلفتی!
مرینت: اگه دقت کنی تو به من برخورد کردی! پس ساکت شو!
قیافه طرف خیلی برام آشنا بود...!
داشتم به صورتش نگاه میکردم که بتونم تشخیص بدم!
پسره: چیه آدم ندیدی؟؟
مرینت: اتفاقاً هرروز دارم تو آینه میبینمش! ولی متاسفانه جای دیگه ای پیدا نمیکنم! الانم دارم یه سگ هار رو تماشا میکنم!
پسره: هی درست حرف بزن مرینت!
مرینت: یه لحظه! اسم منو از کجا میدونی؟!
پسره: حافظه‌ت چقدر ضعیف شده!
مرینت: ها! البته! توی کثافت خودتی! جک!
جک: چه عجب فهمیدی وارجین!
مرینت: همه مثل تو دنبال سوژه نیستن!
جک: دختر چرا انقد حاضر جوابی! انقد آدمو نیش نزن!
مرینت: دوست دارم نیش بزنم! حرفای من در برابر آتیشی که تو دل من روشن کردی چیزی نیست! اولش آتیش عشق بود، ولی الان نفرت!
جک: (میاد جلو) مطمئنی عزیزم؟؟
که از پشت سرم مشتی اومد و صاف خود تو چونه جک!
آدرین: تو نگران نباش ما از حرفهایی که میزنیم مطمئنیم!
مرینت: ببینم کِی رسیدی؟!
نشست روی زمین. دستم رو بوسید و تو چشمام نگاه کرد:
آدرین: ببخشید یکم زیادی اکشن داشت ولی درستش میکنم!
و بعد بهم چشمکی زد!
و بعدم از مشتی که جک میخواست بهش بزنه جاخالی داد و لگد محکمی به شکمش زد.
آلیا میخواست دخالت کنه که بهش اجازه ندادم...
جک: (داد میزنه) به چه جرعتی به یه مامور حمله میکنی؟!
آدرین: چون که مزاحم زنم شدی!
جک: من؟! زن تو به من حمله کرد!
آدرین: چرا باید اینکار رو بکنه؟؟
مرینت: چونکه این سالها پیش بهم خیانت کرد!
جک: این به درخت میگن درست حرف بزن
مرینت: تو باید بری انسانیت رو از درخت یاد بگیری!
جک: دیگه داری زیاده روی میکنی!
آدرین: زیاده روی کنه چی میشه؟؟
جک: دست میزارم رو نقطه ضعفش!
مرینت: مسخره نشو! تو حتی نمیدونی خط قرمز من چیه!
جک: اگه بدونم چی؟!
و بعد لگد محکمی به شکم آدرین زد و آدرین محکم خورد زمین! لعنتی!
مرینت: آدرین! عزیزم حالت خوبه؟!
جک: دیدی! زیادی خودت رو تو این مسائل حرفه‌ای میدونی!
آدرین: (دندانش رو روی هم فشار میده و آخی آروم میکشه) نگران نباش من خوبم
مرینت: صبر کن! این چیه؟!
و با سرعت دکمه کتش رو باز کردم. دستم رو گرفت و بهم گفت: تابلو نکن! من خوبم!
مرینت: ولی...
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت:
آدرین: من زخمای بدتر از این رو تحمل کردم. خونریزی بند میاد نترس!
و سریع پاشد و مشتی به سمت جک براشت و چون میدونست جک جاخالی میده مشتش رو برگردوند و مشتی به صورت جک زد! خدای من چقدر حرفه‌ای!!!!!
جک که روی زمین پخش شده بود گفت:
جک: فکر میکنی برنده شدی؟! (مکث) امین هفت خط!
آلیا: درسته! میدونستم قیافه‌ت شبیه به یکی هست!
دندان هام رو روی هم فشار دادم گفتم:
مرینت: آتیش بیار معرکه نشو آلیا!
جک: درسته آلیا! مرینت خانم میترسه عشقش بیوفته زندادن!
آدرین: اسمش رو با اون زبون کثیفت تلفظ نکن!
کمیسر: اینجا چخبره؟! همه جا رو گذاشتین رو سرتون!
جک: میتونین از واتسون بپرسین کمیسر محترم!
کمیسر: تو نمیتونی دردسر درست نکنی نه؟!
مرینت: معلومه که نمیتونه!
کمیسر: قضیه واتسون چیه؟؟
که چشمش به آدرین افتاد...
کمیسر: تو! قیافه‌ت برام آشناست!
آدرین: (داد زد) اوف بسه دیگه! آره من در گذشته امین واستون بودم ولی الان دیگه نیستم
کمیسر: رفتی با یه مافیا ازدواج کردی مرینت؟!
مرینت: (داد میزنه) تمومش کن کمیسر! اون دیگه مافیا نیست. خیلی چیزا رو شما نمیدونی!
کمیسر: فعلاً از اونجایی که نمیدونم ایمنی رو رعایت میکنم...
مرینت: منظورتون چیه؟؟
کمیسر: راه بیوفت پسر! همین الان میریم بازداشت گاه
مرینت: چی؟! نه! من اجازه نمیدم!
کمیسر: اجازه نخواستم وارجین.
و دست آدرین رو گرفت و با خودش داشت میبرد که صدای جک منو به خودم برگروند:
جک: چی شد؟؟ عشقت رو بردن؟؟
اعصابم خورد شد. یقه‌ش رو گرفتم و گفتم:
مرینت: خفه شو دیگه کثافت!
خشم چشمام رو کور کرده بود. صدای دلنشین صدای آدرین آرومم کرد...
☆از زبون آدرین☆
وقتی صدای جک رو شنیدم یه لحظه ایستادم چون میدونستم مرینت دیوونه میشه و شد!
با صدای بلند گفتم:
آدرین: مرینت آگرست!
صدام تو کل راهرو پیچید... صدام رو صاف کردم:
آدرین: در شان زنی که دوستش دارم رفتار کن نه چیزی که اون میخواد!
میتونستم حس کنم که گونه هاش سرخ شده...
به راهم ادامه دادم و کمیسر منو اونجا گذاشت و خواست بره که گفت:
(شروع مکالمه)
کمیسر: اینجا جای تو نیست. دوست نداشتم با وجود زخمی که داری اینجا بمونی ولی مجبورم. نگران نباش به نینو لاهیف خبر میدم تا وکیلت رو خبر کنه...
آدرین: از کجا این همه اطلاعات راجع به من داری؟؟
کمیسر: هرکی منبع اطلاعاتی خودش رو داره
آدرین: خب میشه بپرسم چرا مجبورید چیزی که نیستید باشید؟؟
کمیسر: چون باید بفهمم کی جاسوسه. و اینجا به جز مرینت به هیچکس اطمینان ندارم. و البته دادستان رو نمیدونم...
آدرین: درسته...
ولی اگه به مرینت اطمینان دارین چرا بهش چیزی نمیگید؟؟
کمیسر: چون وقتش نرسیده...
و بعد رفت بیرون. چقدر پیچیده! البته به اندازه کارای من پیچیده نیست...
☆از زبون مرینت☆
دادستان اومد سمتم و گفت که به اتاقش برم...
وقتی رفتیم تو اتاق با سرعت در رو بست.
دادستان: مرینت خبر داری چه اتفاقی داره میوفته؟!
مرینت: بله دارم دادستان. بخاطر اون بی خاصیت آدرین افتاد بازداشت گاه
دادستان: چرا خبرم نکردی؟؟
مرینت: چرا باید میکردم؟!
اصلاً من از کجا  بدونم شما کجایید که خبر کنم؟؟
یا درست تر بگم: اگه میگفتم چی فرق میکرد؟؟
مانع میشدید؟؟ یا واسطه؟؟
دادستان: درسته...
نتونستم به موقع بهت خبر بدم
مرینت: چه خبری؟؟
دادستان: میدونم قضیه ماموریت چیه
مرینت: از کجا؟!
دادستان: پدرم بهم گفت
مرینت: نگو که پدرت...
دادستان: درسته! پدرم همون رئیس کلی هست که تو مارسی این ماموریت رو بهت داد و به منم سپرد تا هوات رو اینجا داشته باشم. همونجوری که اون تو رو مثل دخترش میدونه منم مثل خواهرم میدونم مرینت
مرینت: باشه ولی خب من نیازی به محافظت ندارم
دادستان: میدونم. ولی توی بهضی از موقعیت ها میتونم بهتون کمک کنم. درضمن، از تو شوهرت بیشتر محافظت میکنه تا خودت از خودت!
مرینت: واقعاً انتظار چنین کاری رو ازش نداشتم...
اونم وقتی چاقو خورده بود!
دادستان: چی؟! چاقو؟؟ چرا به کمیسر نگفتی؟؟
مرینت: چونکه اون جک بیشعور اعصابم رو خورد کرد
دادستان: بیخیال اینا. راه بیوفت باید هرچه سریعتر از اونجا بیرونش بیاریم. برو بازداشت گاه و باهاش حرف بزن تا منم به یکی خبر بدم
مرینت: چشم.
(پایان مکالمه)
و رفتم سمت بازداشت گاه.
تو همون لحظه گوشیم زنگ خورد. نینو بود:
(شروع مکالمه)
نینو: سلام زنداداش
مرینت: سلام نینو
نینو: قضیه چیه؟؟ چرا داداشم رو انداختن بازداشتگاه؟؟
مرینت: تو از کجا میدونی؟؟
نینو: بهم خبر دادن دیگه
مرینت: بخاطر گذشته‌ش...
نینو: گرفتم. به وکیلش خبر میدم. میاریمش بیرون
مرینت: مرسی نینو
نینو: خداحافظ
مرینت: خداحافظ
(پایان مکالمه)
و بعد رفتم سمت در که صدای خنده آدرین توجهم رو به خودش جلب کرد:
آدرین: آی خدا! میدونستم تا وقتی که خودم جلوتون سبز نشم نمیتونین منو بندازین زندان!
ولی خدایی بازداشت گاه هم جای باحالیه ها!
اِی دیوونه! چقد بیخیاله!
در رو باز کردم و رفتم سمتش.
آدرین: به‌به ببین کی اینجاست! بانوی چشم دریایی!
مرینت: این چه وضعیه؟!
زمین پر از خون بود و اینم زیادی داشت چرت و پرت میگفت.
مرینت: اوف خدای من این چه امتحانیه...
آدرین: چرا انقد غر میزنی دختر اون موقعی که اون مرتیکه بهم لگد زده بود خون ریزی بند اومده بود ولی دوباره شروع شد.
مرینت: ببین نگو عادت دارم با همین کلید به قتل میرسونمت!
آدرین: هی آروم! من دیوونه‌م دیگه ببین تو چی هستی!
مرینت: چه عجب قبول کردی!
آدرین: آره خب. دیر یا زود خیلی چیزا رو باید قبول کنیم.
اینو که گفت نفس عمیقی کشیدم و تصمیم گرفتم حالا که اون پا پس کشید منم بیخیال جنگ بشم.
رفتم و در رو با کلید باز کردم:
آدرین: حتی فکرش رو نکن. عمراً نمیام بیرون. نمیخوام تو دردسر بیوفتی. به وکیلم خبر بده خب
مرینت: کی گفته قراره بیای بیرون؟؟
آدرین: پس قضیه چیه؟؟
رفتم تو و در رو قفل کردم و کلید رو پرت کردم اون ور.
آدرین: چیکار داری میکنی؟!
رفتم نشستم پیشش و گفتم:
مرینت: حاضری بیخیال جنگ و دشمنی بشیم؟؟
لحظه ای از تعجب مکث کرد. بعد گفت:
آدرین: از خدامه!
مرینت: خوبه.
دستش رو آورد جلو به شکلی که باهم دست بدیم:
آدرین: آتش بس؟؟
باهاش دست دادم و گفتم:
مرینت: آتش بس!
.....................................................................
آنچه خواهید خواند...
آدرین: ببینم هنوزم دوسش داری؟؟
مرینت: معلومه که نه. اون منو ول کرد...
***********************************************
مرینت: فقط برو زود!
آدرین: دادستان بازم سر میزنم!
آخه بازداشت گاهتون خالیه حیف میشه آخه خاک میگیره!
مرینت: میگم برو!
***********************************************
¤پایان¤

 

 

 

 

شرط پارت بعد:

۲۵ لایک و ۶۰ کامنت