💙ceasefire✌
تمایل به ادامه رفتن؟؟👇
P: 2
☆از زبون آدرین☆
صبح روز بعد...
از اتاق اومدم بیرون و ناخداگاه خمیازه کشیدم و چشام رو بستم ولی وقتی باز کردم دیدم مرینت هم مثل من داره خمیازه میکشه و چشماش بستهست ولی با این تفاوت که اون یه سره داره میاد جلو! تا خواستم چیزی بگم به هم برخورد کردیم و داشت میوفتاد که دستش رو گرفتم و سمت خودم کشیدم و دور خودش و به سمت راستم چرخوندمش...
(شروع مکالمه)
آدرین: هی خانم خانما خوب نیست همینجوری سرت رو بندازی پایین بری!
مرینت: صبح شما هم بخیر!
آدرین: خب صبحت بخیر ولی بهتره حواست رو جمع کنی!
مرینت: خیلی باید اینو به خودت بگه!
و بعد دستم رو ول کرد و رفت سمت قهوه ساز.
آدرین: بی زحمت یه دونه برای منم بریز.
ولی هیچ واکنشی ازش ندیدم. وقتی نشست فقط یه قهوه آورده بود! من ازش خواهش کردم واقعاً فکر کرده دستور دادم؟!
مرینت: به چی نگاه میکنی؟؟
آدرین: هیچی! دارم یه پلیس خودخواه رو دید میزنم!
مرینت: باید بگم تو هم مافیای حاضر جوابی هستی!
آدرین: معلم! من دیگه یه معلمم!
مرینت: حالا میفهمم چرا انقدر دشمن داری آقای رومخ!
آدرین: ببین مرینت، من مجبور بودم که مافیا بشم. از ۵ سالگی زندگی خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم. همچنان زیرزیرکی سعی میکردم به پلیس کمک کنم! من حتی سربازی هم رفتم!
مرینت: دروغگوی ماهری هستی!
آدرین: من دروغ نمیگم. اینکه دیگه با پلیس همکاری نکردم بخاطر این بود که اونا از اطلاعات من استفاده کردن و بعد منو دست دشمنام ول کردن! تو بودی قبول میکردی؟؟
مرینت: بگذریم...
از جام بلند شدم و رفتم در گوشش گفتم:
آدرین: مرینت من محتاج تو نیستم! زیادی داری خودت رو دست بالا میگیری! مواظب باش یه دفعه نیوفتی پایین!
مرینت: چه قدرم از خود راضی!
آدرین: حدس بزن از کی یاد گرفتم!
در ضمن همون بهتر که تو برام قهوه نریختی!
چون به جز مننگیچ قهوه دیگه ای نمیتونم بخورم!
مرینت: (تو ذهنش) نقطه ضعفت رو با زبون خودت بهم گفتی!
رفتم قهوه رو ریختم و آوردم تا بخورم.
آدرین: برنامت برای امروز چیه؟؟
مرینت: چرا برات مهمه؟؟
آدرین: هیچی! فقط کنجکاو شدم
مرینت: میرم ایستگاه پلیس تا از فردا شروع کنم. تو چی؟؟
آدرین: منم امروز میرم مدرسه تا فردا بتونم اولین جلسه رو شروع کنم. امروز هم یکم دروس رو مرور میکنم
مرینت: تا جایی که میدونم ماشین نداری. من میرسونمت
آدرین: ممنون میشم
مرینت: خوبه پس آماده شو
آدرین: باشه
(پایان مکالمه)
عصر آن روز...
کلید رو انداختم تو در و در رو باز کردم. کتاب ها رو به سختی آوردم تو خونه. تو خونه اسم مرینت رو چندبار صدا کردم ولی مثل اینکه خونه نیست. وقتی رفتم پذیرایی دیدم نینو نشسته رو مبل و داره در و دیوار رو نگاه میکنه!
خدای من مامبای سیاه این صحنه رو ببینه فاتحهم خونده میشه!
من قرار بود یه زندگی جدید داشته باشم. نینو هم همینطور.
پس این منو از کجا پیدا کرد؟!
(شروع مکالمه)
آدرین: تو اینجا چیکار میکنی؟؟
که یه دفعه صدای شلیک تو کل خونه پخش شد! بدبخت شدم!
مرینت: همونجا وایستا!
☆از زبون مرینت☆
وقتی وارد خونه شدم صدای آدرین رو شنیدم که داشت منو صدا میزد و میپرسید که خونهم یا نه. تا خواستم چیزی بگم دیدم خشکش زد و گفت تو اینجا چیکار میکنی!
نکنه یکی از دشمناش ردمون رو زده؟؟
اسلحهم رو در آوردم و آماده حمله شدم. صدایی از اون ور شنیدم: امین میدونم انتظار نداشتی من رو اینجا ببینی ولی خب...
نزاشتم حرفش تموم بشه و آدرین رو هول دادم اونور و اسلحه رو سمت پسره نشونه گرفتم و گفتم: تکون نخور!
آدرین: هی هی چیکار داری میکنی؟؟
مرینت: دارم به وظیفهم عمل میکنم!
آدرین: وظیفه تو کشتن تنها دوست منه؟!
مرینت: منظورت چیه؟!
نینو: زنداداش من و امین با هم دوستیم حتی مثل برادریم.
اسلحه رو سر جاش گذاشتم و گفتم:
مرینت: چجوری ما رو پیدا کردی؟؟
دیدم رفت سمت آدرین:
نینو: داداشم تاجایی که میدونم یادت رفته گوشیتو عوض کنی!
اینو که گفت من و آدرین به هم نگاه کردیم و گفتم:
مرینت: حتی اینکار هم نکردی نه؟!
آدرین: چیکار کنم خب یادم رفت!
از سر خشم شدید لبخندی زدم و رفتم آشپزخونه و بعد از چند ثانیه که آدرین داشت با نینو حرف میزد:
مرینت: (داد میزنه) آدرین!
☆از زبون آدرین☆
وقتی مرینت رفت به نینو گفتم:
آدرین: هی پسر! از اینکه دوباره میبینمت واقعاً خوشحالم
نینو: (لبخند میزنه) منم همینطور.
میخواستم چیزی بگم صدای با صدای مرینت مواجه شدم!
نینو: آدرین کیه؟؟
آدرین: اوه اوه نینو من باید برم تا این اژدها هممون رو به آتیش نکشیده!
و با سرعت رفتم سمت آشپزخونه که یدفعه مرینت از یقهم گرفت و کشید سمت خودش! جوری که خودش عقب عقبی رفت سمت دیوار و به دیوار تکیه داد و بین دستای من گیر افتاد. آخه دختر مگه مجبوری؟؟ نمیتونی عین آدم حرفت رو بزنی؟؟ انفجار تو راهه...
☆از زبون مرینت☆
تا جایی که میبینم بد جور گند زدم!
ولی کم نیاوردم و ادامه دادم:
مرینت: چرا داری همه چیز رو بهش میگی؟؟
آدرین: ببخشید؟! اون برادرمه چرا نباید بهش بگم؟؟
مرینت: اگه جاسوس باشه چی؟؟
آدرین: امکان نداره
مرینت: اگه داشته باشه چی؟؟
آدرین: گفتم که اون هرگز اینکار رو نمیکنه
مرینت: ببین برام فرقی نداره که تو باشی یا نباشی اینکه منو از شر تو خلاص کنه خیلی عالیه ولی متاسفانه شغلم رو از دست میدم! ولی اگه قید کار رو بزنم خودم راحت میشم!
آدرین: اگه نیش زدنت تموم شد برم
مرینت: باشه برو
(اینا همه با صدای آروم و در حالت پچ پچ بود)
بعدم رفت سمت نینو که داشت در و دیوار رو نگاه میکرد.
به حرفاشون آروم گوش دادم تا ببینم چی میگن:
آدرین: پسر! چرا نمیشینی؟؟
نینو: داداش! شما ازدواج کردید؟؟
آدرین: امممم آره خب...
ولی سوری...
نینو: جریان اسمت چیه؟؟
آدرین: خب ببین نینو این یه ماموریت محافظت از شاهده...
بخاطر اینکه ردمو نزنن یه هویت جعلی برداشتم برا خودم...
نینو: گرفتم
آدرین: منو نگاه!
نینو: بله؟!
آدرین: حواست باشه جلوی یکی بهم نگی امین!
نینو: من که همیشه بهت میگم داداش ولی اگه اسمت رو صدا کردم بهت میگم آدرین. حله
آدرین: خوبه...
☆از زبون آدرین☆
بعد مکالمه با نینو رفتم سمت اتاق و و کتاب ها رو برداشتم.
نینو: ببینم میخوای کنکور بدی مگه؟؟
از اون ور هم مرینت اومد:
مرینت: ببینم تو دانشجویی یا معلم؟!
آدرین: تو خونه دانشجو تو مدرسه معلم...
مرینت: راست میگه! در ضمن تو یه روزه چجوری میخوای اینهمه کتاب رو حفظ کنی؟؟
آدرین: به راحتی تمام! به جرعت میتونم بگم سطر به سطرش رو میتونم عین آب خوردن تو نیم ساعت حفظ کنم!
مرینت: نگاه کن چه زود پرید بالای ابرا!
آدرین: میخوای شرط ببندیم؟؟
مرینت: اگه من بردم یه هفته با هم حرف نمیزنیم مگر اینکه خیلی واجب و مسئله مرگ و زندگی باشه!
آدرین: اگرم من بردم شام میریم بیرون!
نینو: زنداداش از من گفتن بود داداشم تا از یه چیزی خیلی مطمئن نباشه با کسی شرط نمیبنده!
مرینت: میبینیم
نیم ساعت بعد...
بعد نیم ساعت به مرینت گفتم بیاد سوالات کتاب رو بپرسه و حتی از پشت کتاب ها هم سوال پرسید!
در عین ناباوری من هم حتی ۰/۰۱ ثانیه نمیزاشتم از پایان حرفش بگذره و تمام و کمال همه چیزو میگفتم.
در آخر خانم خانما تسلیم شد...:
مرینت: باورم نمیشه! آخه چطوری؟!
آدرین: اگه اینجوری نبود چرا بهم میگفتن امین هفت خط؟؟
روش رو اونور کرد و آروم گفت:
مرینت: و منی که حتی نمیدونم فامیلی واقعی تو چیه...
آدرین: واتسون! البته بود...
الان دیگه آگرسته!
اخماش تو هم رفت. هوفی کشید و گفت:
مرینت: باشه! تو بردی...
آدرین: از اولم برنده بودم!
مرینت: زود مغرور نشو.
ساعت ۹ شب در رستوران...
مرینت: خب...
برای چی اینجاییم؟؟
آدرین: ممکنه بخاطر این باشه که شرط رو بردم؟؟
مرینت: آره خب ولی چرا اینجا؟؟
آدرین: اگه مشکلی داره میتونیم بریم یه جای دیگه...
مرینت: نداره ولی حس خوبی هم نسبت به امشب ندارم...
☆از زبون راوی☆
دو فرد دیگه سر میزی که کمی از میز آدرین و مرینت دور بود نشسته بودن.
مشغول صحبت بودن که حواس یکی از اونها به مکالمه آدرین و مرینت جلب شد...
(دقت کنید که اونا میز پشتی بودن و سمت مرینت نشسته بودن. از اینجا به بعد مکالمه این دو نفر رو میزارم)
کریس: پسر اونجا رو نگاه!
(و بعد به مرینت اشاره میکنه)
فِرِد: خب؟! زن و شوهر دارن غذا میخورن دیگه.
کریس لبخند شیطانیای میزنه و میگه:
کریس: ولی اونا آدمای معمولیای نیستن!
فِرِد: خب اونا کی هستن؟؟
کریس: این دختره همونیه که داداشم رو انداخت زندان و کل کارام رو به هم ریخت!
فِرِد: خب به من چه؟!
کریس: باید حواس اون و اون مردی که کنارشه رو پرت کنی تا یه جوری قایمکی با اسلحهم دخلش رو بیارم!
فِرِد: تو که میدونی من از جرم و جنایت خوشم نمیاد!
کریس: برای من اینکار رو میکنی فهمیدی؟؟
فِرِد: هوف باشه.
مرینت و آدرین درحال حرف زدن بودن که با صورت مضطرب و اما مصمم فِرِد مواجه شدن:
آدرین: مشکلی هست برادر؟!
فِرِد: میخواستم بپرسم سرویس بهداشتی کجاست؟؟
آدرین با صورتی متعجب به پشت سر فِرِد اشاره کرد.
فرد کارت بانکی خود رو طوری گذاشته بود که وقتی یه حرکت کوتاه به کمر خودش بده بیوفته. در واقع این نقشه کریس بود...
فِرِد بعد از اینکه مطمئن شد کارت افتاد تا تمام توان ولی بصورت عادی از میز اونها دور شد.
آدرین با دیدن کارت اسم روی کارت رو خوند:
"فِرِد اندِرسون"
و بعد به سرعت بلند شد و خواست تا کارت رو به فِرِد پس بده ولی متوجه کشی شد که به سمت مرینت اسلحه گرفته و و آماده شلیک شده.
آدرین با سرعت از دست مرینت گرفت و اون رو کشید سمت خودش ولی دیگه دیر شده بود...
صدای شلیک تو کل فضا پخش شد...
.....................................................................
آنچه خواهید خواند...
آدرین: مرینت: التماست میکنم چشمات رو باز کن...
***********************************************
آدرین: بیاین هیچوقت همدیگه رو قضاوت نکنیم!
میخوام یه داستان براتون تعریف کنم...
***********************************************
¤پایان¤
شرط پارت بعد: