پاستیل صورتی من💀💖

𝓜𝓐𝓡𝓘𝓐 · 11:22 1403/01/29

ادامه

پاستیل صورتی من.🩷💀
#part_1
من دختری ب نام نوادا هستم  14 سالمه ،دختری با موهای مشکی ،چشمهای مشکی، لبهای قلوه ای با ترکیب رنگ قرمز و صورتی ، بدن زیبا، کمر باریک، و پوستی سفید.، فک کنم زیباییمو از مامانم ب ارث بردم. من پدر و مادرم رو در 2 سالگی طی تصادف از دست دادم البته اینو رعیس پرورشگاه گفت ولی ی حسی بهم میگه داره دروغ میگه ،من در پرورشگاه شهر پاریس زندگی میکنم، زندگی در پرورشگاه واقعا سخته با اون قوانین مسخرش که ازش پیروی نکنیم باید 1 روز کامل در زیرزمین تاریک بمونیم البته من از تاریکی نمی‌ترسم از چیزی که توی تاریکی هست وحشت دارم، چند بار میخاستم از اینجا فرار کنم که ولی موفق نشدم. با بچه های پرورشگاه هیچوقت جور نشدم حتی ی دوست هم نداشتم روزمو با تنهایی سپری میکردم،و باز هم امروز برای یازدهمین بار باید تمام روز داخل زیرزمین تاریک بمونم، داشتم با دستبندی که مادرم از بچگی به دستم کرده بود ور میرفتم که ی نور عجیبی درخشید از جام پاشدم و ب سمت جلو رفتم ی دریچه ی نورانی از لابه‌لای دیوار باز شد میخاستم ببینم توی دریچه چیه وارد دریچه شدم و وارد ی بازار شدم که خیلی شلوغ بود و داشتم له میشدم از بین جمعیت بیرون اومدم و ی حوض قدیمی وسط بازار بود از آبش یکمی خوردم که ناگهان یکی دستش رو روی شونه هام گزاشت هرچی آب خورده بودم از دهنم پرید ی لحظه ریده بودم ب خودم برگشتم عقب که ی مرد قد بلند و چاق با مو و ریش های بلند جلوم وایساده بود که گفت:
+سلام من هاگرید هستم
کمی مکث کرد و باز ادامه داد:
+ببخشید ترسوندمت؟
توی دلم گفتم آره ترسیدم داشتم میریدم ب خودم اصکل ،گفتم :
_نه نه فقد یکمی ترسیدم
به خودم گفتم اگه ازش بپرسم اینجا کجاست حتما میدونه
_میگم میشه بگی اینجا کجاست؟
+سوال خوبی بود اینجا بازار هاگوارتزه
_چی؟ هاگوارتز دیگه چیه اسم ی آدمه؟ 
مردی که اسمش که الان میدونستم هاگریده با خنده گفت :
+ن دختر هاگوارتز ی مکان برای افرادی که اجدادشون جادوگر بودن بهشون آموزش جادوگر بودنو یاد میده مثه :طلسم، جادو، درست کردن معجونو اینا و تو هم مثه اون افرادی و باید بری هاگوارتز و آموزش ببینی 
با دهن باز نگاش میکردم  :
_ من ب جادو اعتقاد دارم حرفتو باور میکنم اما من که جادوگر نیستم آقای هاگرید من فقد ی دختری که از پرورشگاه از طریق ی دریچه اومد توی این بازار و الانم نمیدونم چیکار کنم 
هاگرید باز هم خندید و گفت :
+اوو بسه چقد حرف میزنی اولش که آقای هاگرید ن هاگرید، و اینکه من اون دریچه رو باز کردم تا تو بیایی به این بازار تا باهم بریم وسایلای هاگوارتز رو بخریم، راه بیوفت زیاد نباید حرف بزنی و...

برای پارت بعد ۷ کامنت و ۸ لایک