⚜️𝐦𝐚𝐬𝐭𝐞𝐫 𝐡𝐨𝐧𝐞𝐲🔰

ልሃዘልጠ∵ · 09:35 1403/01/27

𝐏𝟏𝟐

همون طوری که کمربندشو می بست گفت

ادرین_اون روی سگ منو بالا نیار مرینت بهت گفتم بلند شو

مرینت_نمیام... اون روز توی دانشگاه نشنیدی چیا می گفتن؟ عکسمون دست بدست چرخیده .. همه منو به چشم یه فاحشه می بینن .. من دیگه نمیام دانشگاه

به سمتم برگشت و گفت

ادرین_کار اون فیلیکس گه خور بود اما نگران نباش،بستمش به زنجیر داره مثل سگ می خوره. زخمشم نیمه درمان کردن که ذره ذره جون بده،من کسیو به آسونی نمی کشم..!

باز ازش ترسیدم. از این لحن مافیاییش.از اینکه انقدر راحت راجع به کشتن حرف میزد

بلوزش رو توی شلوارش کرد و گفت

ادرین_توی اون خراب شده کسی حرف بزنه جرش میدم.تو فقط پاشو دیر شد.

نالیدم

مرینت_نمیام آدرین.

اخم کرد و با جدیت گفت

ادرین_پنج دقیقه ی دیگه پایینی.

کتش رو برداشت و از اتاق بیرون رفت. به جوری با تحکم گفت که می دونستم اگه نَرَم بیچاره م می کنه.

ناچارا بلند شدم و مانتو شلوارم رو پوشیدم.هیچ وقت عادت نداشتم بدون ارایش حتی تا سر کوچه برم اما متاسفانه تنها وسیله های در دسترسم فقط چند قلم بود...

ناچارا به همونا قانع میشم و شروع می کنم

ادرین_مرینت حاضری؟

صدامو بلند کردم و گفتم

مرینت_الان میام.

رژ لب صورتی رو روی لب هام می زنم که صدای آدرین بلند میشه:

ادرین_مرینت حاضری؟

صدامو بلند کردم و گفتم

_الان میام

با دستمال خط چشمم و صاف تر کردم و بالاخره رضایت دادم برم پایین...

آدرین پایین پله ها منتظر بود.

پایین که رفتم نگاهی به صورتم انداخت و با عصبانیت گفت

ادرین_پاکش کن!

متعجب گفتم

مرینت_چی داری میگی؟

غرید

ادرین_اون سگ مصبا رو پاکش کن!

مثل خودش اخم کردم و گفتم

مرینت_من کل عمرم این ریختی بودم،تو نمی تونی منو عوض کنی.

کلافه نفسی کشید و گفت

ادرین_بهت گفتم برو اون آشغالا رو از صورتت پاک کن،تا دیروز هر گهی که می خوردی به من ربطی نداشت اما الان حق نداری!

اخمام از لحنش در هم رفت.

برو بابایی نثارش کردم و به سمت در رفتم که بازوم و کشید برگشتم که با عصبانیت برگ دستمالی از جعبه بیرون کشید و با غیظ به سمت صورتم آورد و قبل از اینکه مهلت بده کل آرایشم و بهم زد.

صدای جیغم بلند شد

مرینت_روانی چیکار می کنی؟

دستمالو مچاله کرد و با فکی قفل شده گفت

ادرین_من از آرایش زنا بیزارم.دیگه حق نداری دستتو به سمت یه قلم از اون آشغالا ببری!

 

ناباور نگاهش کردم.خدایا من با این بشر چطور سر می کردم؟

یهو رنگ عوض میکرد و نسبت به یه چیز بی اهمیت انقدر واکنش نشون میداد

هر چند از نگاه و صورت کبود شدش میخوندم که عذاب می کشه انگار خاطره ای براش یاداوری شده که حالا داره عصبانیتش رو سر من خالی می کنه.

جرئت نکردم حرفی بزنم اون هم بعد از انداختن نگاه عصبانی از خونه بیرون زد.

زیر لب فحشش دادم و بعد از مرتب کردن آرایشم دنبالش رفتم.

به محض سوار شدن پاشو روی پدال گاز فشار داد .. 

 

با عصبانیت گفتم

مرینت_تو حق نداری به من گیر بدی.

کلافه گفت

ادرین_من از آرایش بدم میاد حالیته؟

مرینت_من دوست دارم خوب به تو چه؟مگه تو رو آرایش کردم؟

نگاه بدی بهم انداخت که گفتم

مرینت_دروغ میگم؟ آرایش و من کردم اینکه تو بدت میاد یا نه چه دخلی به من داره؟ اصلا میخای به خاطر جنابعالی کل شهر رو آرایش ممنوع کنیم؟

سکوت کرد و با مکث گفت

ادرین_کشش نده!

مرینت_تو حق نداری تو کارای من دخالت کنی.هر هرزه ای واست ارایش میکرده و ازش خاطره ی بد داری به خودت مربوطه نه من....

هنوز حرفم کامل نشده پاشو روی ترمز زد ،با عصبانیت به سمتم برگشت و سیلی محکمی توی گوشم خوابوند.

ناباور بهش نگاه کردم.

 با فکی قفل شده گفت

ادرین_فقط به بار دیگه پاتو از گلیمت دراز تر کنی قسم می خورم می کشمت.

با خشونت دنده رو جابه جا کرد و ماشین و راه انداخت.توی کل راه فقط به سیلیش فکرکردم که برق و از سرم پرونده بود . 

انقدر محکم زد که حس می کردم یه طرف صورتم بی حس شده.

انقدر عصبانی بود که من نفس کشیدنم یادم رفت چه برسه به بلبل زبونی!

ماشین رو که پارک کرد زود تر ازش پیاده شدم و درو با تمام توان به هم کوبیدم.

با حرص و قدم های محکم وارد دانشگاه شدم. همون اول راه یکی از پسرا با لودگی گفت

ناشناس_ببینید کی اومده! بانو الکسیس.. .!

قدم هام سست شد .. خدایا اینا چه فکری راجع به من کردن؟

به سمتشون برگشتم،یکیشون همونی بود که اون روز بهم گیر داد.

وقتی دید نگاهش می کنم با خنده گفت

ناشناس_اون روز که ادای تنگا رو در آوردی نگفتی واسه یه شب چند.ولی دیگه شناخته شدیقیمت مناسب بده مشتری بشیم!

خصمانه نگاهش کردم و گفتم

مرینت_خیلی گاوی.اونقدر ادم شناس نیستی بفهمی من از قماش تو و ننه ت نیستم؟

دوستاش زدن زیر خنده اما خودش عصبانی به من نگاه کرد یکی از پسرای جمعشون باخنده گفت

ناشناس_طرف تو بشناس پسر.خانم با استاد رئسا می پره فعلا کلاسش رفته بالا.

خواستم جواب بدم که نگاهم به آدرین افتاد . از دور به سمتم اومد و انگار فهمید یه جای کار می لنگه که با نگاه ترسناکی به جمع پسرا خیره شد

همشون رسما لال شدن و نگاهشونو از ما گرفتن.

زر زدناشون فقط برای من بود.

آدرین با فکی قفل شده گفت

ادرین_غلط اضافه کردن؟

چشم غره ای به سمتش رفتم و گفتم

مرینت_غلط اضافه رو تو کردی که دستت رو من بلند شد اما نگران نباش...تلافیشو سرت درمیارم..

عصبانیتش شدت گرفت.خواست حرفی بزنه که اجازه ندادم و راهمو کشیدم و به سمت کلاسم رفتم.

نشستم و توی آینه به صورتم نگاه کردم. 

قرمزی صورتم نشون میداد کتک خوردم . زیر لب اجداد آدرین رو فحش دادم... 

سرمو از آینه بلند کردم که دیدم نصف کلاس به من زل زدن و پچ پچ می کنن.

دختر میز جلویی با طعنه گفت

_با استادا میریزی روی هم تازه خبرت پخش میشه با چه رویی میای دانشگاه؟


خب این پارتم تموم شد...

ممنونم که منتظر موندین و حمایت کردین.

ببخشید دوستان من حالم زیاد از نظر روحی و جسمی خوب نیست و اگه دیر به کامنتاتون جواب دادم لطفا ناراحت نشین.

شرط:⁴⁰ لایک ⁸⁰ کامنت 

دوستون دارم،موفق باشین:)