رمان فراموشی p10
دختری که وانمود میکنه حافظه شو از دست داده تا دشمنش اونو نکشه
دشمنش که بهش میگه نامزدشه
یه رمان فراموشی مون نشه؟😂 حمایت یادتون نره
ماشین با سرعت متوسطی در خیابان بولونیه_بیانکور حرکت میکرد ، مرینت سرش را کج کرد « حالا چرا زمردی ؟»
آدرین نیشخند زد « چون متفاوته !! دوست دارم متمایز باشم، دوست دارم به یاد بقیه بمونم »
_«مطمئنا اینطوری پلیس زودتر پیدات میکنه »
آدرین اَبرویش را بالا انداخت « مگه قراره جرمی انجام بدم که پلیس پیدام کنه؟»
گونه های مرینت سرخ شدند و دست هایش را روی هوا تاب داد، زیر لب به خودش لعنت فرستاد « نه نه !! منظورم اینه اگه خواستی خلاف سرعت مجاز بری و پلیس افتاد دنبالت .. چیزه ...» سپس ساکت شد
آدرین سرش را به یک طرف کج کرد و قهقه زد « بعد از فراموشی گرفتنت، خیلی بامزه تر شدی !!»
سپس سرعت ماشین را کم کرد و به مرینت چشمک زد « نظرت چیه بریم بستنی بخوریم ؟ »
ماشین ایستاد و درب سمت مرینت باز شد ، آدرین دوباره خم شد و یکی از دستانش را زیر زانوی مرینت گذاشت « اجازه هست پرنسس ؟ »
مرینت اَبروهایش را درهم کشید و اخم کرد « خودم میتونم بیام !! و در مورد اعتمادم به تو، ما باید باهم صحبت هایی داشته باشیم »
سپس سعی کرد آدرین را کنار بزند و بلند شود اما آدرین دست دیگرش را پشت کتف او گذاشت ، سپس لبخندی زد و اورا به سرعت از روی صندلی ماشین بلند کرد ،طوری که انگار پاکت شیربلند میکند
و مرینت را در آغوش گرفت ؛سپس به سمت ساختمانی برگشت
پرتو های آفتاب بر روی موهای طلایی رنگش میرقصیدند و باد موهایش را به پرواز در میآورد ، از نظر مرینت ، دادن زیبایی به همچین آدمی یک جرم بود
ثانیه ها به سرعت رد میشدند و به کشف معما نزدیک و نزدیک تر میشدند ، آنها در خیابانی بودند که مرینت آخرین بار آدرین را در آنجا تعقیب کرده بود ، نزدیک خانه ی مجرم !!
مرینت تازه به خود آمد و رنگ از رخش پرید « کجا داریم میریم ؟»
آدرین لبخندی زیبا به نمایش گذاشت « خونه »
_«خونه ی من ؟»
_«البته که نه ،خونه ی من »
_«ولی ...» مرینت خشمگین سرش را تکان داد « تو خیلی پرو هستی!! مطمئنم حتی زمانی که تورو یادم می اومد هم اجازه نداشتی باهام اینطور رفتار کنی!! من حتی مطمئن نیستم نامزدم باشی!! از کجا معلوم دزد نباشی؟بعد تو منو به خونه.....»
آدرین سرش را سمت سر مرینت آورد ، لب هایش لاله ی گوش مرینت را لمس کردند و او زیر لب برای مرینت ترنم کرد « کدوم دزدی برای دزدیدنِ کسی که حتی مقدار املاک و دارایی هاش روهم یادش نمیاد ، خرج بیمارستان و چیزای دیگه رو میکنه ؟»
_« مگه من چند روز بیهوش بودم ؟ »
_«سه روز ، هر سه شبانه روز کاملا کنارت بودم !!»
قلب مرینت از حرکت ایستاد ،تصور این صحنه ی دردناک برای مرینت دشوار بود ، اینکه دشمنش سه شبانه روزِ کامل بالای سر او به انتظار ایستاده است تا او چشم باز کند ،
سه روز کامل انتظار بکشد تا بفهمد باید اورا بکشد یا با این تصادف از شرش خلاص شده است ؛
تصور اینکه سه روز پیش روی پلی نزدیک به این خیابان ، آدرین اسلحه سمت مرینت گرفته بود و اورا تهدید به مرگ کرده بود سخت بود ، مرینت به چشمان آدرین خیره شد
سخت میشد فهمید پسری به این زیبایی و به این سادگی چرا باید مجرمی خطرناک و تحت تعقیب باشد
شاید در زمانی دیگر یا جهانی دیگر ، مرینت اگر آدرین را میدید فکر میکرد از دلِ قصه های پریان بیرون پریده است ، اما حالا میدانست ، دست های مرمرگون و ظریفش به خون بسیاری از آدم ها آغشته است
آدرین خم شد به طوری که پاهای مرینت با زمین تماس پیدا کردند و اجازه داد مرینت خودش را از او جدا کند و روی پاهای خودش بایستد ؛ مرینت آهسته قدم در خانه ی آدرین گذاشت،
خانه ای نسبتا بزرگ با نمایی چشم گیر ، قالی گردی روی سرامیک های کف زمین پهن بود و دیواره ی پهنی از خانه را مبل های راحتی مدل مارسی به رنگ سبز زیتونی اشغال کرده بودند ؛ دیواره های خانه به رنگ کرم بودند و طرح های ریزی از آهو های کوچک ، گل اسطوخودوس ، برگ سنوبر و گندم روی آن نقش بسته بود
پرده های توری و سفید رنگ به آهستگی با وزش باد به حرکت می افتادند و بوی رودخانه را به داخل خانه میآوردند
آدرین آهسته به دیوار تکیه داد و دست هایش را جلوی سینه اش جمع کرد « امیدوارم احساس راحتی کنی »
مرینت ابرو هایش را در هم کشید و به او چشم قره رفت « ابدا ، من میخوام برگردم خونه ی خودم »
_«نمیشه»
_«تو حق نداری برای من تعیین تکلیف کنی!! از نظرمن تواصلا نامزدِمن نیستی ، چند بار دیگه باید بگم بهت اطمینان ندارم ؟»
آدرین چند قدم برداشت و جلو آمد ، مرینت میدانست نباید اورا ازیت کند ، میدانست اگر او شک کند قطعا نفر بعدی که به قتل میرسد خودش خواهد بود اما نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد ؛ او هیچ وقت از بیان کردن نظرش نترسیده بود و حالا هم نمیترسید ، اگر هم کسی قرار بود به قتل برسد او آدرین بود نه مرینت
آدرین باچند قدم فاصله نزدیک مرینت ایستاد ، مرینت بدنش را منقبض و جمع کرد ، هیچ دلش نمیخواست به او نزدیک باشد
سپس او سرش را کج کرد و جلوتر از مرینت به سمت راهرویی رفت « آشپزخونه همین سرهست ، اتاق خواب اولین اتاق توی راهرو هست » سپس وارد راهرو شد ، مرینت میتوانست صدای آهسته ی قدم هایش را در راهرو حس کند وقتی فریاد زنان گفت « آخر راهروهم سرویس بهداشتی و حمام !! برات لباس گذاشتم ، مطمئنم دوست داری حمام کنی »
مرینت با تشر فریاد زد « من تا تو ،توی این خونه باشی حتی روی مبل هم نمینشینم!! »
آدرین آهسته از داخل راهرو به اتاق نشیمن بازگشت « نگران نباش من سرکار میرم، امشب شیفتم »
سرمایی وجود مرینت را دربر گرفت ، پس امشب یک جرم دیگر رخ میداد و دیگر او دستش بسته بود ، حداقل شاید میتوانست وقتی که آدرین خونه نبود آنجارا وارسی و سپس فرار کند
پایان پارت
امیدوارم لذت ببرید 😁
حمایت فراموش نشه ❣️پارت بعدی آماده هست ، اکه حمایت ها خوب باشه همین هفته میدم
اما اگه نباشه جمعه میدم !!