در های بسته P4

𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 · 1403/01/22 15:10 · خواندن 2 دقیقه

سلام بروبچ چه خبر؟ خیلی خوش اومدین به این پارت و اثمدم با ی پارت دیه و خب لایک و کامنت فراموش نشه و بریم سراغ داستان: 

FINISH PART 4☠️💔

از در زرد رفتم که ناگهان زیر پام خالی شد و دیدم دارم توسط یه سرسره میرم طبقه پایین. 

رسیدم و یه گوشی پیدا کردم که برا انا بود. روشن کردم دیدم رمز نداره. یهو از گوشی صدایی شنیدم: 

+...... انا.... انا.. مواظب باش.نههه........«چرت و پرت» 

صدای یه سری ادم میومد. نفهمیدم چی بودن ولی به انا حمله کرده بودن ولی انا هنو زنده بود! باید یه راه حلی پیدا میکردم. اوضاع بد بود که بدتر هم شد. یهو صدای تیر تفنگ اومد و ی نفر درو باز کرد. سریع قایم شدم ولی یادم رف گوشی و بردارم. یه زن و یه مرد بودن. 

+مطمئنی بویی نمیبره؟ 

_نه اون فک میکنه تنهاس ولی نمیدونه که با خانوادشه. 

+دخترش کجاس؟ 

_تو سلول شماره 309 و زنش هم 80

+پسر و برادرش و خواهرش چی؟ 

_اتاق های 89 280 357

+میخوای چیکار کنی؟ 

_یه سورپرایز برای خواهرشو و دخترش دارم. 

+باشه بریم تا رییس نیومده. 

_بریم. قول میدم انتقام برادرمو بگیرم. 

رفتن ولی یعنی چی؟ خانواده من؟ اینجا چیکا میکنن؟ یعنی میخواد دختر و خواهرم چیکا کنه؟ نکنه میخواد بکشتشون؟ 

رفتم از در بیرون پر از سلول بود ولی ناگهان دو تا سرباز اومدن سمت من. منم برگشتم تو خونه. یهو چشمم به دو تا کمد و سه تا کشو خورد. رفتم همه رو برسی کنم ولی جز دو تا چاقو با تیر تفنگ هیچی دستگیرم نشد. رفتم اخری رو هم بگردم. یهو یه تفنگ توش پیدا کردم یسسسسس. با خودم فک کردم چطوری تو این وقت کم همه رو نجات بدم؟پس قرار شد اول برم دنبال دخترم. یهو سرم گیج رفت. سریع خودمو به اولین اتاق رسوندم. و دراز کشیدم که یهو خوابم برد............. 

FINISH PART 4☠️💔

پایان پارت 4☠️💔

خب اینم از این پارت لطفا لایک کنید منتشر یه پارت خوب باشید و لایک و کامنت فراموش نشه اگه ندارید یه قلب بزارید عشق منید بای ❤