Moon girl 🌙✨️p6

Mania_cute Mania_cute Mania_cute · 1403/01/19 15:21 · خواندن 2 دقیقه

سلام دوستان اومدم با یک پارت جدید.

پارت امروز قراره خیلی زیبا باشه.💋🔥شرط:۱۰❤️ ۵💭

●~●~●~●~●~●~●~●~●~●~

 

بیهوش شدم و چشمام به سیاه....

•~•~•~

بیدار شدم دیدم که ایینوزوکا خیلی نگرانه و بغلم کرده😳🥺.

وقتی فهمید بیدارم در گوشم آروم گفت:"حالت خوبه؟"

گفتم آره خوبم و سریع از بغلش خارج شد. بغلش خیلی حز خوبه بهم میداد. احساس میکردم در امانم تو بغلش.

تب و سردرد شدید و سرفه های خیلی وخیم داشتم.یکی از علائم جدیدم بود.گفتم:" اهم اهم(سرفه) تو برو من

 خودم حواسم به خودم هست.تحقیقم بعدا انجام میدیم.

در جواب با لحن تندی گفت:"تو حالت خوب نیست من نمیتونم تنهات بزارم.

سرش ناز کردم و ازم مراقبت کرد. بهم دارو داد.بعد هم خوابیدم.

______________________ساعت ۶

از خواب بیدار شدم.دیدم رو مبل خوابش برده.لنگ لنگان به طرفش اومدم و روش پتو انداختم.

‌خونرو مرتب کردم آشپزی کردم. چایی دم کردم. کوکی درست کردم عکسش:

.خیلی خوشمزه شد. رفتم اینوزوکا رو بیدار کنم.

 خوردش ازم تشکر کرد وسایلاشو برداشت و رفت.

پسر خیلی خوبیه.امیدوارم با هم صمیمی تر بشیم.

ولی نمیتونیم دوست خیلی صمیمی باشیم چون قبیله

 هامون فرق داره. طبق قانون۹۴:هر کی عاشق قبیله یه مقابل یا دوست خیلی صمیمی قبیله ی مقابل بشه  اعدام می‌شود.هرچی فکر میکنم میبینم اون خیلی

 پیش من گوگولیه ولی خیلی آدم دعوایی هست.

یعنی قضیه چیه؟ نکنه........

☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~

مرسی که تا اینجا رمان رو خوندید لایک و کامنت فراموش نشه.راستی پارت بعد عکس شخصیت ها هم گذاشته میشه🥺🙂

1500 کاراکتر.

شرط:

۱۰❤️

۵💭

باییییییییی