Moon girl 🌙✨️p6
سلام دوستان اومدم با یک پارت جدید.
پارت امروز قراره خیلی زیبا باشه.💋🔥شرط:۱۰❤️ ۵💭
●~●~●~●~●~●~●~●~●~●~
بیهوش شدم و چشمام به سیاه....
•~•~•~
بیدار شدم دیدم که ایینوزوکا خیلی نگرانه و بغلم کرده😳🥺.
وقتی فهمید بیدارم در گوشم آروم گفت:"حالت خوبه؟"
گفتم آره خوبم و سریع از بغلش خارج شد. بغلش خیلی حز خوبه بهم میداد. احساس میکردم در امانم تو بغلش.
تب و سردرد شدید و سرفه های خیلی وخیم داشتم.یکی از علائم جدیدم بود.گفتم:" اهم اهم(سرفه) تو برو من
خودم حواسم به خودم هست.تحقیقم بعدا انجام میدیم.
در جواب با لحن تندی گفت:"تو حالت خوب نیست من نمیتونم تنهات بزارم.
سرش ناز کردم و ازم مراقبت کرد. بهم دارو داد.بعد هم خوابیدم.
______________________ساعت ۶
از خواب بیدار شدم.دیدم رو مبل خوابش برده.لنگ لنگان به طرفش اومدم و روش پتو انداختم.
خونرو مرتب کردم آشپزی کردم. چایی دم کردم. کوکی درست کردم عکسش:
.خیلی خوشمزه شد. رفتم اینوزوکا رو بیدار کنم.
خوردش ازم تشکر کرد وسایلاشو برداشت و رفت.
پسر خیلی خوبیه.امیدوارم با هم صمیمی تر بشیم.
ولی نمیتونیم دوست خیلی صمیمی باشیم چون قبیله
هامون فرق داره. طبق قانون۹۴:هر کی عاشق قبیله یه مقابل یا دوست خیلی صمیمی قبیله ی مقابل بشه اعدام میشود.هرچی فکر میکنم میبینم اون خیلی
پیش من گوگولیه ولی خیلی آدم دعوایی هست.
یعنی قضیه چیه؟ نکنه........
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~
مرسی که تا اینجا رمان رو خوندید لایک و کامنت فراموش نشه.راستی پارت بعد عکس شخصیت ها هم گذاشته میشه🥺🙂
1500 کاراکتر.
شرط:
۱۰❤️
۵💭
باییییییییی