𝐏𝟏𝟎


دارای صحنات خشن(به مقدار کم)

اصن منحرفی نیست....

گریم شدت گرفت... خدایا چرا همه می خواستن یه استفاده ای ازم ببرن؟

به سمتم اومد و طناب دست و پام رو باز کرد،بی اعتنا به گریه و تقلا هام از توی جیبش قلاده ای در آورد.

هق زدم و گفتم:

مرینت_مگه من حیوونم که می خوای بهم قلاده ببندی؟

شیطانی خندید و گفت:

فیلیکس_نه... تو برده ی منی.

یقه ی لباسم رو گرفت و وادارم کرد جلوش زانو بزنم... دلم می خواست بمیرم و این خفت و تحمل نکنم،با بی رحمی پاش رو جلو آورد و گفت:

فیلیکس_یالا لیس بزن،بگو بردمی،واسم واق واق کن.

گریه م شدت گرفت. من می دونستم فیلیکس مریض روانیه اما نه تا این حد

گفتم:

مرینت_به خوابت ببینی تن به کثافت کاریات بدم.

بدجور عصبانی شد،از موهام گرفت و بلندم کرد،توی صورتم غرید

فیلیکس_خودت خواستی.

با تمام توان پرتم کرد که با ضربه ی بدی به زمین خوردم،کمربندش رو باز کرد و گفت:

فیلیکس_ببخشید اگه حین را*بطه درد می کشی گلم،اما دردشم شیرینه قول می دم .. اصلا من عاشق اینم زنا رو مثل سگ بزنمشون و اونا برام واق واق کنن...(نویسنده:نمی دونم چرا تو رو قاطی ماجرا کردم😐فیلیکس:مثلا خودت منو اوردی(با لحن شیطانی)نویسنده:صحیح😐)

عقب عقب رفتم داشت به سمتم میومد که از جام پریدم و صندلی دم دستم رو بلند کردم وبا تمام توان توی سرش کوبیدم.تلو تلو خوران عقب رفت گیج شد اما از هوش نرفت. خواستم از چنگش فرار کنم که بازوم رو گرفت... منو به سمت خودش کشید و با وجود حال بدش محکم فشارم داد

خمار گفت:

فیلیکس_رم کردی وحشی،من عاشق زنای سرکشم.اگه می خوای من اول برده ت بشم؟هوم خوشگلم؟

خدایا این بشر درد حالیش نبود. صندلی چوبی و محکم زدم توی سرش هنوز زندست.سرش رو پایین آورد که با تمام توان به وسط پاش ضربه زدم،خم شد و با صورتی سرخ شده نگاهم کرد

از فرصت استفاده کردم و به سمت در دویدم .. داشت دنبالم میومد خداروشکر که در رو قفل نکرده بود. از اتاق که بیرون رفتم فهمیدم اینجا خونشه قبال به بهانه ی نشون دادن خونش منو اینجا آورده بود همون روز با وحشی گریاش ازش بدم اومد. معلوم بود مریض روانیه

به سمت در دویدم،داشت پشت سرم میومد،قبل از اینکه بهم برسه گلدون روی میز رو برداشتم... نزدیکم بود که برگشتم خواستم گلدون رو توی سرش بکوبم که دستم روتوی هوا گرفت .

گلدون رو از دستم پرت کرد و مچ دستم رو گرفت.

با داد گفتم:

مرینت_ولم کن لاشخور.

با عصبانیت منو به سمت مبل کشوند و گفت:

فیلیکس_دیگه سرکشیات از حد گذروند خانم کوچولو.جری ترم کردی....

پرتم کرد روی مبل و با پاهاش بدنم رو قفل کرد . هر چقدر تقلا می کردم هم نمی تونستم از دستش خلاص بشم. دکمه ی بلوزش رو پاره کرد و خودش رو کاملا روم انداخت.طوری حبسم کرده بود که نمی تونستم تکون بخورم

اشکم در اومد خدایا من نمی خواستم برده ی فیلیکس بشم.با بی رحمی به بدنم چنگ انداخت که از درد داد کشیدم. از دادم لذت برد که دستش به سمت دکمه ی شلوارش رفت...(نویسنده:دوباره میگم،منحرفی‌ نیست)

بازش کرد و خودش رو روم خم کرد،با دندون زیپ شلوار جینم رو پایین کشید و با لحن هوس آلودی گفت:

فیلیکس_می خوایم بریم رو ابرا پرنسس آماده ای ؟

از چشمای سبزش شهوت می بارید،انگار داشت به جنون می رسید.تا سر حد مرگ ترسیده بودم و نمی دونستم باید چی کار کنم.

 دستمم به جایی بند نبودسرش رو وحشیانه نزدیک آورد.به سختی خودم رو از زیر تنش بالا کشیدم،دستم رو آزاد کردم انقدر مست بود که حواسش به کل از من پرت شده بود این وسط تن بیچاره ی من به حراج رفته بود.

دستم رو بالا بردم و به اولین چیزی که به دستم اومد چنگ زدم،یه بطری شیشه ای آب بود.کوبیدمش به میز بالای سرم که شکست.

فیلیکس خمار سرش رو بالا گرفت،امون ندادم و شیشه ی شکسته رو توی پهلوش فرو بردم.

تکون شدیدی خورد و با درد ناله کرد. ناباور نگاهش کردم

با چهره ی کبود شده به من زل زده بود.با ترس به عقب هلش دادم و بلند شدم،دستام پر از خون شده بود اشکام بند نمیومد.در مونده وسط حال ایستاده بودم،نگاهم به تلفنم افتاد که وسط حال بود.

به سمتش رفتم و برش داشتم،با دستای لرزون شماره ی آدرین و گرفتم.به بوق دوم نرسیده صدای عصبانیش تو گوشم پیچید

آدرین_هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟

با ترس و تته پته گفتم:

مرینت_آدرین... م... من کشتمش

سکوت کرد و متعجب گفت:

ادرین_چی داری میگی

_ف...فیلیکس منو دزدید خ... داشت با... با من... من کشتمش

صداش پر شد از نگرانی

ادرین_تو خوبی؟ بالایی که سرت نیاورد؟

هق زدم

مرینت_نه اما اون...

ادرین_هیشش لوکیشن بفرست دارم میام

باشه ای گفتم و تماس و قطع کردم،آدرسو براش فرستادم و با ترس یه گوشه نشستم.کمتر از یک ربع سر و کله ش پیدا شد با صدای زنگ آیفون پریدم و وقتی توی صفحه دیدمش درو باز کردم.

اومد داخل،با ترس خودم رو توی بغلش پرت کردم و گفتم:

مرینت_آدرین حالا چیکار کنم؟

دستشو دور کمرم حلقه کرد و زمزمه وار گفت:

ادرین_هیش،آروم باش نمی ذارم چیزی بشه.الان از اینجا میریم خوب؟ یه نفرو می فرستم همه چیزو ردیف کنه.

با ترس ازش جدا شدم و گفتم:

مرینت_چطوری؟

دستم گرفت و گفت:

ادرین_بریم مرینت فعلا سوال نپرس

سر تکون دادم،دستم رو کشید... با هم از اون خونه بیرون زدیم سوار ماشین آخرین مدلش شدم،به محض نشستن با ترس گفتم:

مرینت_اگه بمیره چی؟

با خشم ماشینو روشن کرد و گفت:

ادرین_دعا کن بمیره،چون اگه زنده بمونه زندگیش و جهنم می کنم حروم زاده رو

موبایلش رو از جیبش در آورد و یه شماره گرفت.طرف که جواب داد با خشم گفت:

ادرین_یه آدرس می فرستم برو اون جا،یه جنازه ست جمعش کن.اگه زنده بود ردیفش کن اگرم مرده بود بندازش به گوشه هیچ ردی هم ازش به جا نمی ذاری.

حرفش و زد و موبایل و قطع کرد،برای یه لحظه ازش ترسیدم. مثل مافیا حرف می زد،انگار کل عمرش رو آدم کشته.

پاشو روی پدال گاز فشار داد و با فکی قفل شده غرید:

ادرین_اون عوضی چی کارت کرد؟ هوم؟

با یاد فیلیکس تمام تنم یخ زد،اشاره ای به دکمه های پاره ی لباسم کردم و گفتم:

مرینت_نمی بینی؟

نیم نگاهی بهم انداخت و انگار تازه متوجه شد که پاش رو روی ترمز زد و ماشین به طرز فجیعی ایستاد.شانس اوردیم وسط خیابون نبود

با چشمای به خون نشسته به سمتم خم شد و مانتوم رو کنار زد .. انگار چشمش به کبودیای تنم افتاد که قیافش از خشم قرمز شد.

ادرین_عوضی....

ضربه ی محکمی به فرمون زد و گفت:

ادرین_فقط دعا کن نمرده باشی

دوباره ماشین و راه انداخت و این بار با سرعت بیشتری رانندگی کرد،تمام راهو گریه کردم اما در عین ترس یه حسی بهم می گفت آدرین نمی ذاره آسیبی بهم برسه

ماشین رو داخل خونه پارک کرد،پیاده شدم زودتر از من وارد خونه شدپشت سرش وارد شدم،به محض این که پام رو داخل خونه گذاشتم راه رفته رو برگشت و لب هاش و با غیظ روی لب هام گذاشت،نفسم بند اومد،اولین باری بود آدرین منو می بوسید

کوتاه بوسید و با نفس نفس گفت:

ادرین_تو مال منی..

دوباره لب هامو قفل کرد،زبونش رو روی لب هام می کشید و با خشونت می بوسید .باز هم کوتاه و باز هم نفس بریده و با خشم گفت:

ادرین_من اون عوضی و آتیش می زنم

انگار برق گرفته بودتم که خشکم زد.نمی دونم چرا! اما اعتراف می کنم بوسیدنش جذاب بود،حال آدم رو عوض می کرد.

باز هم لب هاش و روی لب هام گذاشت و بوسه ی کوتاه و خشونت باری به لب هام زد و فاصله گرفت.

با فکی قفل شده گفت:

ادرین_همین جا باش تا بیام

حرفش و زد و ازم جدا شد. به سمت در پا تند کرد،با نگرانی پرسیدم:

مرینت_کجا میری؟

جوابمو نداد،از خونه خارج شد و در و به هم کوبید،درمونده به سمت بالا رفتم،حالم خیلی خراب بود.از طرفی حس کثیف بودن داشتم براهمین حوله مو برداشتم و بعد از آماده کردن لباسام ،وان رو پر آب کردم و داخلش درازکشیدم. به این سکوت نیاز داشتم...


اتمام پارت 𝟏𝟎...

ممنون که همراهم بودین...

مدیونید فکر کنین آدرین عاشق مرینت شده👻🤡

آهان یکی هم از کسانی که حمایت کردن تشکر میکنم:)

یه چالش بزارم:اگه تو موقعیت مرینت بودید(کسی باهاتون مث فیلیکس رفتار میکرد)چیکار میکردید؟

شرط:³⁰ لایک،⁶⁰ کامنت (بدون توجه به کامنتای من)(تقسیم بر ²)

موفق باشین و مراقب خودتون و کسایی که دوستش دارین باشین:)

دوستون دارم؛)