Reality👩🏻⚕️p40🧑🏼⚕️
سلام من اومدم با پارت جدید خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید و کامنت بزارید بعد بیایید سراغ این پارت خب حالا میتونید برید ادامه مطلب♥️😍🥺
شروع پارت جدید ادامه پارت 39
(روز بعد ساعت 8 شب)
از زبون مرینت :
الان دو ساعت دیگه قراره لایلا بیاد شام و من نمیدونم قراره چه بلایی به سرم بیاره … هر جا که لایلا بیاد برای من دردسر میشه.
اه چرا مامان به شام دعوتش کرد اه اه …
باید آماده بشم هوف واقعا دیگه فکری برای لباس پوشیدن ندارم …
بخاطر همین ی پیراهن سفید و شلوار سیاه پوشیدم با کفش سیاه و آرایش هم نکردم چون واقعا حوصله این مهمونی رو ندارم …
کامل آماده شده بودم که مامان صدام زد گفت : مرینت بیا مهمونا اومدن …
گفتم : اومدم …
حس خوبی به این مهمونی ندارم … نمیدونم چرا دلشوره هم دارم … ولی من نباید خودمو وا بدم …
رفتم پایین و به همه سلام دادم و نشستم روی مبل …
همه شروع کردن از آب و هوا صحبت کردن و تنها من سکوت کرده بودم … هوف حوصلم سر رفته بود که وقت شام رسید …
همه نشستیم سر سفره و خدمتکاران شروع کردن به پذیرایی از ما …
سرمو انداخته بودم پایین و داشتم غذا میخوردم که مامان پرسید :
خب مرینت نمیخوای داستان آشناییت با لایلا رو بگی ؟؟
خواستم چیزی بگم که کاگامی هم از اونور گفت : مامان راست میگه هم داستان آشناییت با لایلا رو تعریف کن هم داستان آشناییت با آدرین رو تعریف کن …
هوف گاو زایید باید الان به همه جواب پس بدم اه …
خواستم دوباره چیزی بگم که این بار بابا نذاشت چیزی بگم .
تام : مگه تو آدرین رو از قبل میشناختی ؟؟
مرینت : آره خب میشناختم …
تام : چرا به ما نگفتی ؟؟!
مرینت : چون ضرورتی ندیدم بخاطر همین نگفتم بگذریم … داستان آشنایی ما هم چیز خاصی نداره از بیمارستانی که کار میکردم همو میشناختیم …
گابریل : آخه تو بیمارستان من کسی به اسم مرینت ویلسون کار نکرده در واقع یادم نمیاد تو بخش قلب کسی به نام مرینت ویلسون به عنوان جراح کار کرده باشه …
مرینت : احتمالا یادتون نمیاد… چون ی دو و سه سالی از اومدنم میگذره …
لایلا : اخه مرینت جونم اصلا به اسم مرینت نیومده بود اونجا برای همین یادتون نمیاد …
مرینت : نه اینطور نبوده …
لایلا : اع یادت نمیاد ؟؟
مرینت : مهم نیست و ضرورتی هم نداره …
تام : چرا تعریف نمیکنی مرینت ؟؟
مرینت : بازم میگم چون مهم نیست …
لایلا : چرا اتفاقا هم خیلی مهمه ... اگه میخوای من میتونم تعریف کنم .
مرینت : لازم نکرده … بگذریم …
لایلا : مسئله به این مهمی رو نمیخوای بگی ؟؟
مرینت : راستش اونقدر مهم نیست که داری مهمش میکنی …
لایلا : نه نمیشه باید بگی …
همه : میشه یکی تون تعریف کنه ؟؟
لایلا : بزارید من بگم …چون مرینت نمیخواد بگه….
مرینت : لایلا فکر کنم ویسکی زیاد خوردی حالت خوب نیست !!
سابین : مرینت لطفا با دوست ات درست صحبت کن …
وایی دارم خفه میشم نباید دهن وا کنه اگه دهن وا کنه دیگه من بدبخت شدم پدرم دیگه منو به خونه راه نمیده …
نه من نمیتونم این بازی رو ببازم …
از سر سفره پاشدم و گفتم : من سیر شدم دیگه … میرم اتاقم …
خواستم برم که لایلا هم پاشد و اومد از شانه هام نگه داشت گفت : چرا داری فرار میکنی عزیزم ؟؟!!
مرینت : من فرار نمیکنم …
لایلا : نه داری فرار میکنی !! بشین اینجا … تا من همه چیزو تعریف کنم و همه مرینت ویلسون حقیقی رو بشناسن… یا همه اِما راجرز حقیقی رو بشناسن مگه نه عزیزم !!
تام : اِما راجرز دیگه کدوم آشغالیه!!
مرینت : میخوای ی وقت دیگه تعریف کن الان جاش نیست !! راستی اون چیزت هنوز پیش منه ها ! یادت نره امروز برگشتنی بیای بگیری ازم !
لایلا : اون چیز مهم نیست ... و اینکه اتفاقا الان وقتشه الان جمعمون جمعه … الان برای همه تون سواله که اِما راجرز کیه خب اِما راجرز هویت جعلی مرینت خودمون بود که با همون هویت به عنوان رزیدنت تو بیمارستان مون استخدام شد و بعد چند ماه کار کردن و کسب اطمینان بقیه اومد ی قتل انجام داد ی قتل بزرگ … اون یکی از دولتمردان مهم ما رو کشت …
یلحظه چشامو بستم و فکر کردم تو خوابم و واقعا امیدم تو این بود که این ی خواب باشه …
ولی با سوزش بدی که تو صورتم حس کردم فهمیدم که خواب نیست .
تام : تو واقعا اینکارا رو کردی؟؟
مرینت : نه اصلا اینطوری نیست !! دارید اشتباه میکنید !!
لایلا : امم بر فرض مثال من دروغ گفتم ولی میتونید اینو از آدرین بپرسید یا هم از آلیا !!
آهان از لوکا هم میتونید بپرسید اونم از ریز و درشت کار های خواهرش خبر داره !!
مرینت : خفه شو لایلا ….
سابین : مرینت راستش بگو دخترم نترس تو واقعا این کارا رو کردی ؟؟؟
لوکا : مامان بزار مهمونا برن … بعدا صحبت میکنیم …
تام : نه نمیشه الان باید حل و فصل بشه … شما دو تا باید بگید چه غلطایی کردید !!
صبرم تموم شد گفتم : آره درسته من تموم این کارا رو انجام دادم چون دوست داشتم زندگی جدید داشته باشم شروع جدیدی کنم اما ماجرای قتل من انجام ندادم … این شخصی که الان داره درموردم چرت و پرت میگه اون قتل رو انجام داده !!
بازم سوزشی تو صورتم حس کردم این بار مامانم بود که بهم چک زد !!
باور نمیشه !! این اولین باری هست که مامان به دست بلند کرد … اونم بخاطر چی بخاطر لایلا !! …
بغضم گلوم رو گرفته بود و میخواستم هر چه زودتر از اینجا فرار کنم …
تام : یه انسان واقعا چقدر میتونه احمق باشه !!
تو چطور تونستی اینکارا رو کنی !!
و برادرت رو هم قاطی این ماجرا کنی !!
و چطور تونستی با آبروی من بازی کنی !!
مرینت : من کار اشتباهی نکردم !! درست کردن هویت جعلی از سر ناچاری بود … چون من از مرینت ویلسون بودن متنفر بودم …
تام : هم آبرومو بردی هم داری زبون درازی میکنی …
ما تورو بدنیا آوردیم که برامون آبرو بخری نه اینکه آبرومو رو پیش بقیه ببری …
واقعا از اینکارات خجالت نمیکشی ؟؟!!
مرینت : من کاری نکردم که بیام از اونم خجالت بکشم !!
تام : باز میگه کاری نکردم 😂
مرینت : بازم میگم کاری نکردم ولی کاشکی تو برای یکبار هم که شده باورم میکردی و برای یکبار هم شده به من عشق می ورزیدی .
تام : داری جن##@ بازی در میاری …
میدونی به نظرم هیچوقت به دنیا نمیومدی بهتر بود … چون خیلی بی عرضه و بی فایده ای ...
الان هم که با پول من تونستی آدم بشی والا آدم نبودی ... من سعی کردم آدم ات کنم ... البته بازم انگاری آدم نشدی...
با این حرفاش قلبم برای بار هزارم شکست، اما به روی خودم نیاوردم
دیگه عادت کرده بودم و همین عادت کردنم هم، درد داشت!...
گفتم : میدونی چرا این حرفا رو به من میگی ؟؟؟
چون تو همیشه پسرا تو دوست داشتی آره !!
تام : آره همیشه اونا رو دوست داشتم چون میدونستم اونا سربلندم میکنه ولی تو چی بدتر آبرومو بردی من از اولش هم تو رو نخواسته بودم ... با اصرار های مکرر مادرت زنده موندی …
میدونی هزار تا پسر داشتن بهتر از داشته یه دختر مثل توئه
چون تو هیچی نیستی ! میشنوی چی میگم ؟؟ هیچی فهمیدی هیچی ! .
و اینکه تو لیاقت هیچ چیزی رو نداری !!
همینجوری حرفاش داشت تو سرم اکو میشد … خیلی بی رحمانه داشت دلم میشکوند… داشتم همینجوری اشک میریختم…
گفتم : کاشکی اون روز میمردم بهتر از این بود که هر روز بمیرم …
تام : کاشکی !! دیگه نمیخوام اون صورت نحس ات رو ببینم از خونم برو بیرون دیگه ازت خسته شدم ؛
از صدات از رفتارهات از همه چیت خسته شدم …
مرینت : تو قلبت از سنگه !! میرم … اما این بدون که هیچوقت قرار نیست برگردم میرم تا همیشه … هر جایی رو هم بگردی نمیتونی پیدا کنیم !!
تام : برو به جهنم اصلا برام مهم نیست.
مرینت : اگه برات مهم بود کارمون به اینجا نمیکشید ، پدر!
همه چیز تموم شد!!خدانگهدار …
( تو همه مکالمه صدا ها بلند بود و فقط تو آخرین قسمت صدای مرینت آروم بود و مرینت داشت گریه میکرد )
آخرین حرفم رو هم گفتم و رفتم به سمت در کیفم رو هم برداشتم و از در خارج شدم … داشتم میرفتم سمت ماشینم که آدرین صدام زد …
آدرین : مرینت صبر کن … مرینت !!
مرینت : بله …
آدرین : میگم که بیا با هم بریم هتل … تنهایی جایی نرو …
مرینت : میدونی آدرین
یه لحــظــه هایــی تو زندگی هست که سر جمع دو دقیقه هم نبوده
اما یادش یه عــمـــر آدمو داغون می کنه …
و حس و حال الان منم اینه …
لطفا بزار کمی تنها باشم …
آدرین باشه ای گفت و اومد جلو و بغلم کرد و گفت : نگران نباش من همیشه پشیتم …
منم در گوش آدرین گفتم : متاسفام ، حتی برای اینکه دوسم داری، متاسفام!
و از بغلش جدا شدم که دوباره آدرین گفت : مرینت تو کاری نکردی که و اینکه من نگرانتم … نگران این حالتم …
مرینت : نگران نباش … چـــیز خـاصــی نــیــست فـقـط یـــکم خستــم از زندگـی
یـکم مـــیـــخــوام نـــبـــاشم
آدرین : فقط هر کجا رفتی بهم خبر بده …
مرینت : باشه ؛ فعلا …
رفتم به سمت ماشینم و سوارش شدم …
حرکت کردم به نا کجا آباد…
واقعا نمیدونستم چیکار کنم و کجا برم ...
فقط میدونستم که همو منو به چشم یه قاتل میبین مرده ام و زنده ام براشون فکر نمیکنه…
( زندگی چون قفسی است ، قفسی تنگ ، پر از تنهایی 💔 )
( زندگی تلخ ترین…
خواب من است!
خسته ام خسته از این خواب بلند )
همین جوری راه رو میرفتم اشک …
دلم خیلی شکسته بود کاش پدرم اون حرفا رو بهم نمیزد …
درسته من فرزندی خوبم نبودم ولی اون با حرفاش دلمو شکست کاش مواظب حرف زدنش بود …
واقعا الان چرا دارم به این زندگی لعنتی ادامه میدم چراا ؟؟
امروز دوباره همون چیزُ فهمیدم… اونم اینکه هیچکس دوسم نداره …
کاش به آدرین قول نداده بودم اگه بهش قول نداده بودم الان رها کردن این زندگی برام راحت بود …
هر چه که بیشتر داشتم به امشب فکر میکردم فشار پام رو گاز بیشتر میشد…
همینجوری سرعتم بیشتر بیشتر میشد … و مسیر رو همینطوری طی میکردم که یهو جلو روم ی تریلی سبز شد …
نمیخواستم بهش بزنم بخاطر همین پام گذاشتم رو ترمز ولی هر چقدر ترمز فشار میدادم فایده نداشت …
شایدم این بهترین فرصت باشه برای خلاصی … ترمز و فرمون رها کردم و کمربندم رو هم بازم کردم … و سرنوشتم واگذار کردم بخدا …
(زندگی دو چیز را یادم داد :
آرزوی مرگ
مرگ آرزو )
9000 کاراکتر
خب مرینت بمرد و ما راحت شدیم ...
خب درسته جای حساس قطع کردم ولی مجبورید تا پنجشنبه هفته بعد صبر کنید چون واقعا فرصت پارت دادن ندارم فردا هم کلی کار دارم ...
اگه لایکا برسه به 70 و کامنت به 300 شاید دو روز زودتر از پنچشنبه دادم...
خب اگه کامنت هاتون دیر جواب دادم شرمنده چون میگم شاید کلا فردا فرصت جواب دادن نداشته باشم ...
این آهنگ رو هم گوش کنید خیلی غمگین ترش میکنه آهنگ ترکی هست که مناسب دو پارت 40 و 41 هست
[Giriş]
Artık Bilmediğin, Gelip Geçmediğin
بی تو، دیگه یه جایی ام که: نه میدونی کجاست، نه گذرت بهش میفته
Hiç Görmediğin Bir Yerdeyim, Sensiz
نه هیچ وقتم میبینیش، بی تو
Artık Bakmadığın, Beni Duymadığın
بی تو، دیگه یه جایی ام که: نه منو میبینی، نه صدامو میشنوی
Issız, Sormadığın Bir Yerdeyim, Sensiz
نه تنها دنبالم میگردی
[Bölüm 1]
Umudum Yok, Umudum Yok
امیدی ندارم، امیدی ندارم
Umut Rüya, Gerçek Zaman
امید رویاست، این زمانه که واقعیت داره
Peşimde Koşturan
دوان دوان به دنبالم
Teselli Yok, Telafi Yok
تسلی نیست، جبرانی نیست
Hayat Rüya, Her Şey Yalan
زندگی رویاست، همه چی دروغه
Yaklaşınca Zaman
وقتی که زمانش نزدیک میشه
[Bölüm 2]
Dayanabilir Mi Sence Sonlara?
به نظرت (قلبم) پایان ها رو میتونه تحمل کنه؟
Yenebilir Mi Onları?
میتونه شکستشون بده؟
Bozabilir Mi Kahpe Yazgıyı?
میتونه سرنوشتِ نابکارو خورد کنه؟
Kalbim, Kalbim
قلبم، قلبم
تکست و معنی آهنگ Zincir
[Nakarat]
Tutunabilir Mi Sence Tanrıya?
به نظرت (قلبم) میتونه به خدا متوسل بشه؟
Geçebilir Mi Bu Acı?
میتونه از این درد عبور کنه؟
Kırabilir Mi Kahrı Zinciri?
میتونه زنجیرِ قهر رو بشکنه؟
Kalbim, Kalbim
قلبم، قلبم
Dayanabilir Mi Sence Sonlara?
به نظرت پایان ها رو میتونه تحمل کنه؟
Yenebilir Mi Onları?
میتونه شکستشون بده؟
Bozabilir Mi Kahpe Yazgıyı?
میتونه سرنوشتِ نابکارو خورد کنه؟
Kalbim, Kalbim
قلبم، قلبم
Tutunabilir Mi Sence Tanrıya?
به نظرت میتونه به خدا متوسل بشه؟
Geçebilir Mi Bu Acı?
میتونه از این درد عبور کنه؟
Kırabilir Mi Kahrı Zinciri?
میتونه زنجیرِ قهر رو بشکنه؟
Kalbim, Kalbim
قلبم، قلبم
Dayanabilir Mi Sence Sonlara?
به نظرت پایان ها رو میتونه تحمل کنه؟
Yenebilir Mi Onları?
میتونه شکستشون بده؟
Bozabilir Mi Kahpe Yazgıyı?
میتونه سرنوشتِ نابکارو خورد کنه؟
Kalbim, Kalbim
قلبم، قلبم
Tutunabilir Mi Sence Tanrıya?
به نظرت میتونه به خدا متوسل بشه؟
Geçebilir Mi Bu Acı?
میتونه از این درد عبور کنه؟
Kırabilir Mi Kahrı Zinciri?
میتونه زنجیرِ قهر رو بشکنه؟
Kalbim, Kalbim
قلبم، قلبم
Dayanabilir Mi Sence Sonlara?
به نظرت پایان ها رو میتونه تحمل کنه؟
Yenebilir Mi Onları?
میتونه شکستشون بده؟
Bozabilir Mi Kahpe Yazgıyı?
میتونه سرنوشتِ نابکارو خورد کنه؟
Kalbim, Kalbim
قلبم، قلبم
Tutunabilir Mi Sence Tanrıya?
به نظرت میتونه به خدا متوسل بشه؟
Geçebilir Mi Bu Acı?
میتونه از این درد عبور کنه؟
Kırabilir Mi Kahrı Zinciri?
میتونه زنجیرِ قهر رو بشکنه؟
Kalbim, Kalbim
قلبم، قلبم
[Çıkış]
(Bozabilir Mi Kahpe Yazgıyı?)
(میتونه سرنوشتِ نابکارو خورد کنه؟)
(Kırabilir Mi Kahrı Zinciri?)
(میتونه زنجیرِ قهر رو بشکنه؟)
(Kalbim, Kalbim)
(قلبم، قلبم