I'm drunkپارت 4
سلام خب حرف خواستی ندارم پس سری پارت رو بخونید
ادامه ی پارت قبلی...
چطور من برم سرکار ؟
با ناراحتی از اتاق رفتم بیرون و که مامان سد راهم شد و گفت:
مامان:بیدار شدی بدو برو سرکار تا اخراجت نکردن .
من:باشه مامان..شما کی برمیگردین روسیه؟
مامان:امشب برمیگردیم .
من:چرا انقدر زود؟
مامان:کار داشتیم اینجا دیگه امشب بر میگردیم روسیه .
من:پس من اینجا میمونم دیگه سرکار نمیرم .
در اصل اصلا مشکلی ندارم با رفتن مامانم ندارم اما دوست ندارم برم سرکار و آقای آگرست رو ببینم .
مامان:الان آماده میشی میری سرکار همین که گفتم .
میدونستم که روی حرف مامان نمیشه حرف زد برای همین ناچار سری تکون دادم و رفتم داخل اتاقم و مشغول لباس پوشیدن شدم .
لباسامو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون و یه کروسان خوردم و از مامان خداحافظی کردم و از خونه بیرون اومدم.
الان من چطور با آقای آگرست رو به رو بشم ؟
هنوز لحظه ای که بهم تجاوز کرد رو یادم نمیره .
یعنی با اینکه انقدر مغرور و خودخواه هست به من تجاوز کرد .
اشتباه از منه نباید به کمکش میرفتم اگه به کمکش نمیرفتم هیچکدوم از این اتفاقات نمیوفتاد .
چطور تو روی آقای آگرست نگاه کنم؟کاش اصلا باهاش آشنا نمیشدم .
انقدر تو راه خودمو سرزنش کردم که دیدم به کافه رسیدم .
با ترس نگاهی به داخل کافه کردم و وارد کافه شدم .
راشل با دیدنم خوشحال اومد طرفم و گفت:
راشل:سلام مرینت چطوری خوبی دیشب بهت خوشگذشت؟
خیلی بهم خوش گذشت خیلی...بدترین شب تو عمرم بود.
لبخند زورکی زدم و گفتم:
من:سلام خوبم مرسی راشل،دیشب خیلی خوب بود خوشگذشت .
راشل:خوبی؟انگار گرفتهای ؟
من:نه خوبم فقط خستهم برای همین .
راشل:باشه .
رفتم طرف رختکن و لباسامو عوض کردم و مشغول کار کردن شدم .
****
با خستهگی روی صندلی نشستم که راشل اومد طرفم و گفت:
راشل:ببخش مرینت یه کاری بگم میتونی برام انجام بدی؟
لبخندی زدم و گفتم:
من:چشم چه کاری ؟
راشل:کارای صندوق رو انجام بدی ؟ اگه از تنهایی میترسی، نترس چون آقای آگرست داخل دفترشونن و تنها نیستی .
با تعجب به راشل نگاه میکردم از صبح یعنی الکی دلم خوش کردم به اینکه آقای آگرست اینجا نیست و میتونم کارم رو راحت انجام بدم ؟
چرا راشل بهم زودتر نگفت ؟
من:باشه کارای صندوق رو انجام میدم .
راشل بوسی رو گونم کاشت و با ذوق رو به من گفت:
راشل:بهترینی مرینت بهترینی واقعا کاری برام پیش اومده بود جبران میکنم .
من:حتما جبران میکنی !
راشل خندهای کرد و گفت:
راشل:بابای عشقممم ♡
بوسی هم برام فرستاد و رفت .
خنده ای کردم و سری تکون دادم .
کارای صندوق تموم شد نفس راحتی کشیدم و برگشتم که برم که محکم خوردم به چیزی .
سری سرمو بلند کردم که دیدم آقای آگرسته با ترس و وحشت بهش نگاه کردم .
آقای آگرست نگاهی بهم کرد و ابرویی بالا انداخت و پوزخندی زد و گفت:
آقای آگرست:تو اینجا چیکار میکنی ؟
من:داشتم کارای راشل رو انجام میدادم .
آقای آگرست:خودش کجاست ؟
من:کار داشت رفتش .
آقای آگرست:دیشب داخل مهمونی اتفاقی نیوفتاد ؟
با ترس و وحشت نگاهش کردم یعنی میدونه آبروم رو میبره .
من:ن..نه اتفاقی نیوفتاد .
آقای آگرست:واقعا اتفاقی نیوفتاد منو اصلا ندید ؟
من:نه ندیدم .
آقای آگرست:پس چرا هیچی یادم نمیاد ؟
من:نمیدونم .
آقای آگرست سری تکون داد و رفت .
نفسی حبس شدمو رها کردم به اتاق رختکن رفتم و لباسامو عوض کردم .
با بی صدا ترین حالت ممکن از کافه اومدم بیرون .
داشت برف میبارید .
خیلی برف رو دوست دارم البته همه برف رو دوست دارن .
اما الان اوضاع خیلی فرق داره یک هفته هم نشده که به پاریس اومدم و مشغول کار شدم، بهم تجاوز شد، مامان و بابام اومدن .
دیگه چی در انتظارمه ؟...
پایان...
پارت بعدی 25لایک و 35کامنت
پارت بعد رو دیا میده و ببخشید خیلی کم بود و اینکه جایی بودم و شرایطش رو نداشتم بدم ولی خب دادم دیگه 😄
خداحافظ✨️
3619کارکتر