⚜️𝐦𝐚𝐬𝐭𝐞𝐫 𝐡𝐨𝐧𝐞𝐲 🔰

ልሃዘልጠ∵ · 10:50 1403/01/12

𝐩𝟕

کلاس که تموم شد زودتر از همه وسایلمو جمع کردم و بی اعتنا به حرف ،اگراست که گفته بود منتظر بمون از کلاس بیرون زدم .. هر چند نگاه عصبانیش رو روی خودم حس کردم ولی انقدر ازش بدم میومد که می خواستم به یه طریقی آزارش بدم...

داشتم می رفتم که چشمم به مکس¹ افتاد،مکس دوست پسرم بود،البته فقط دو سه بار باهم بیرون رفته بودیم ولی قبل از ماجرای ازدواجم همش توی دانشگاه با هم بودیم.با دیدنم به سمتم اومدبا لبخند گفتم:

مرینت_سلام خوبی؟

با اخم و دلخوری جواب داد:

مکس_نه... یه هفته ست محل نمیذاری تلفن می زنم جواب نمیدی...

نفسمو کلافه بیرون دادم و گفتم:

مرینت_تو که نمی دونی چی شده. یه جا بشینیم تعریف کنم.

سری تکون داد و اشاره ای به صندلی های راهرو کرد.

با تردید گفتم:

مرینت_اینجا؟

_آره مشتاقم بدونم چی شده که انقدر دور شدی

سری تکون دادم و روی صندلی نشستم،مکس هم کنارم نشست. بعد از دست دست کردن با زبون باز کردم و گفتم،مکس می دونست بابای من آدم درستی نیست و قمار بازه یه جورایی رابطه ی ما با همین درد و دل کردن ها شروع شده بود.مکس هم مادر پدرش جدا شده بودن و همیشه دل پری از جنگ و دعوا هاشون داشت...

همه چیز رو براش تعریف کردم از فروختن من به فیلیکس... از فرارم،از برخوردم با اگراست و خریدن من.

آخر حرفام بهت زده گفت:

مکس_منظورت از اگراست همین استاد اگراست خودمونه؟

 سری تکون دادم،دندون هاشو با غیض روی هم فشرد و گفت:

مکس_مادرش و به عذاش می شونم بی پدرو..

خواست بلند شه که دستش رو گرفتم و ملتمس گفتم:

مرینت_خواهش می کنم مکس پشیمونم نکن از اینکه بهت گفتم.تازشم کاری باهام نکرد.

با عصبانیت گفت:

مکس_دیگه می خواستی چیکار کنه؟

مرینت_ولش کن... تقدیرم این بوده.

مکس_نه،با هم فرار می کنیم مرینت،من نمیذارمت بیوفتی دست اون استاد تقلبی...

خواستم جواب بدم که صدای مردونه ای با خشم ولی آهسته گفت:

ناشناس_عزیزم اگه نقشه کشیدنت تموم شد دیگه بلند شو به کلاس بعدیت دیر می رسی 

نفسم رو آزاد کردم

سرم رو برگردوندم و با دیدن اگراست نفسم رفت.در ظاهر خونسرد بود اما من از قرمزی چشمش می فهمیدم چقدر عصبانیه.

مکس از جاش بلند شد و با شاخ و شونه گفت:

مکس_این دختر و به حال خودش بذار وگرنه...

اگراست طوری نگاهش می کرد انگار مکس در برابرش عددی نیستاین غرور بیش از حدش خوشم نمیومد... 

به همه ی آدما به چشم زیر دست نگاه میکرد... 

معلومه با اون ثروت و عمارت باید هم حس کنه پادشاهه و بقیه رعیت...

با خونسردی گفت:

اگراست_وگرنه...؟

مکس آدم شری بود،یعنی اگر می خواست می تونست با شر به پا کردن یه نفرو از حرفش پشیمون کنه.

با پوزخند گفت:

مکس_عاقبت بدی داره استاد.جای تو باشم فکر امتحان کردنش به سرم نمی زد

اگراست تک خنده ی تمسخر آمیزی کرد و بی اعتنا به مکس رو به من گفت:

اگراست_دو دقیقه ی دیگه تو اتاقمی.

حرفش و زد و جلوی چشمای عصبانی مکس و نگاه ترسیده ی من به سمت اتاقش رفت.

تنها استادی بود که توی این دانشگاه اتاق شخصی داشت.

هرچند قبل ها شنیده بودم که سی درصد از این دانشگاه مال اگراسته ولی نمی دونستم درسته یا نه.

خواستم دنبالش برم که مکس مانع شد:

مکس_نرو مرینت این آدم عوضیه من نمی تونم تو رو دستش بسپرم.

لبخندی زدم و گفتم:

مزینت_نگران نباش تو دانشگاه نمی تونه کاری بکنه اگه نرم عصبانی میشه باز میخواد اذیتم کنه،با دلش راه بیام کاری باهام نداشته باشه.

مکس_اما...

وسط حرفش پریدم:

مرینت_نگران نباش.برو به کلاست برس

با اکراه سر تکون داد من هم به سمت اتاق اگراست رفتم و بدون در زدن وارد شدم.هنوز در رو کامل نبسته بودم که بازوم رو گرفت و به دیوار کوبید دردم گرفت اما با خونسردی به قیافه ی عصبیش نگاه کردم،غرید:

اگراست_با یه پسر یه لقبا نقشه ی فرار از خونه ی منو می کشی؟ دفعه ی قبل خوب ادبت نکردم ،نه؟

مرینت_اون پسره ی یه لقبا که میگی مرامش از تو خیلی بیشتره استاد

خیره نگاهم کرد

اگراست_من همین که تو رو از دست بابا و اون مرتیکه خلاص کردم کلی مرام به خرج دادم کوچولو .اگه تو الان هنوز با*کره ای مرام به خرج دادم... هر کس دیگه ای جای من بود جلوی این زبون درازیا طوری تنبیهت می کرد که تا یه هفته کمر راست نکنی اما می دونی چیه؟ صبر منم حدی داره.

ترسیدم اما به روی خودم نیاوردم. سرش رو جلو آورد لب هاش و روی گونم گذاشت و زمزمه کرد:

اگراست_نکنه دوست داری منم مثل اون فیلیکس خشن باشم ؟ هوم؟

پشت بند حرفش گونم رو چنان گازی گرفت که اشک توی چشمم نشست.

با عصبانیت گفتم:

مرینت_وحشی

پوزخندی زد و ازم فاصله گرفت

اگراست_وحشی گری ندیدی.اما نگران نباش اونم به زودی می بینی

چپ چپ نگاهش کردم خواستم از اتاق بیرون برم که مانع شد

_صبر کن

برگشتم... با جدیت گفت:

اگراست_بار آخر باشه توی کلاس برای من بلبل زبونی می کنی.تو که نمی خوای از دانشگاه اخراج بشی و بشینی تو خونه ظرفا رو بشوری؟

سکوت کردم و اون ادامه داد

اگراست_و در ضمن،اگه بشنوم به کسی چیزی گفتی،قسم می خورم بدجور پشیمونت می کنم

پوزخندی زدم

مرینت_چرا استاد؟ می ترسی چهره ی واقعیت برای بقیه معلوم بشه؟

لبخند محوی زد... به سمتم اومد و روبه روم ایستاد.زمزمه کرد:

اگراست_فکر کردی اگه من نمی بودم الان کجا بودی؟با اون لباس عروس،توی اون تاریکی شب فکر کردی به کجا می رسیدی؟نهایت گیر چهار تا لا*ت میوفتادی و خوراک چرب یک شبشون بودی.یا هم اون شب نجات پیداش می کردی،فرداش چی؟دوباره پای سفره ی عقد با اون مرد می شستی،اونم مثل من مهربون نبود....تحقیق کردم می دونی کیه؟یه آدم لاشخور فکر کردی شب اولت رو با اون می گذروندی؟ نه جانم باید به دوستاشم سرویس می دادی.اگه الان ناراضی ای هنوز دیر نشده،زنگ می زنم به بابات و پولم رو پس می گیرم.تو رو تحویلش می دم تا بده دست اون حرومی. می خوای؟

حرفاش بدجور منو ترسوند... وحشت زده سرم رو به علامت منفی تکون دادم که گفت:

اگرایت_دختر عاقلی باش و پا رو دم من نذار وگرنه زندگی برای خودت جهنم می شه

چیزی نگفتم،درو باز کرد و گفت:

اگراست_حالا دیگه برو

بی حرف از اتاقش بیرون اومدم و به سمت کلاسم رفتم شاید شانس آورده بودم که اگراست منو از بابام خریده بود.

*شب آن روز*

میز شام رو آماده کردم و از آشپزخونه بیرون رفتم،اگراست در حالی که کلی برگه ی امتحان جلوی روش بود توی پذیرایی با تمام تمرکز داشت کارش رو می کرد

پشت سرش رفتم و گفتم:

مرینت_شام آمادست.

بدون اینکه سرشو بلند کنه گفت

گراست_باشه،الان میام

به آشپزخونه برگشتم،طولی نکشید که اگراست هم وارد شد.پشت میز نشست و گفت:

اگراست_خیلی افت داشتی،همین اول ترم بخوای این طوری پیش بری به آخر نمی رسی

روبه روش نشستم و گفتم:

مرینت_به نظرت چرا؟

معنادار نگاهم کرد و چیزی نگفت

آهی کشیدم و گفتم:

مرینت_من باید وسط این زندگی چی کار کنم؟فیلیکس ولم نمی کنه،تو هم که تکلیفت معلومه....

وسط حرفم پرید:

اگراست_فیلیکس هیچ گهی نمی تونه بخوره.اما من،فکر کن شوهر کردی اگه برات مورد داره اکی،صیغه ت می کنم اما ازم نخواه وقتی خروار خروار پول بابتت دادم فقط نگات کنم اگه بهت فرصت دادم واسه اینکه که نمی خوام اولین رابطه ت رو تجاوز بدونی

مرینت_اما من دوستت ندارم.

پوزخندی زد 

اگراست_عشق و عاشقی و دوست داشتن همش کشکه خانم کوچولو،اینو وقتی می فهمی که عاشق یه عوضی بشی.پس بهت گوشزد کنم راهتو از عاشقی کردن کج کن.کسی با عشق به جایی نرسیده

یه جوری می گفت که شک کردم،قبال عاشق شده که الان انقدر بی تفاوته و از یه زن-دختر- فقط رابطه رو می بینه.

نتونستم جلوی کنجکاویمو بگیرم و پرسیدم:

مرینت_استاد شما...

وسط حرفم پرید

اگراست_آدرین

لبمو گزیدم،توی ذهنمم آدرین صداش نمی کردم چه برسه که بخوام رو در رو بهش بگم.

با شیطنت چشمکی زد و گفت:

اگراست_نکنه توی تختم می خوای استاد صدام کنی؟

خنده م گرفت

مرینت_نه خوب،ولی نمی دونم چرا نمی تونم جور دیگه ای صدات کنم

اگراست_کاری نداره بگو آدرین،چند بار تکرار کن اکی میشی

زیر لب گفتم:

مرینت_آدرین

اگراست_آفرین حالا کارتو بگو 

مرینت_تا حالا عاشق شدی؟

قیافش در هم رفت،بدون اینکه نگاهم کنه سرد و خشک جواب داد:

اگراست_نه 

طوری اخماش در هم رفته بود که جرئت نکردم چیزی بگم...

شام رو که خوردیم میز رو جمع کردم،اگراست دوباره رفت سراغ برگه هاش و منم رفتم پای درسام،فردا امتحان داشتم و هیچی نمی دونستم.اگه فقط یه ذره خوش اخلاق تر بود روی مغزش راه می رفتم تا بهم تقلب برسونه اما می دونستم هر چی بگم مساویه با یه جنگ و دعوای دیگه.


¹-

نام:مکس کانته

سن:²⁵

شغل:دانشجو(وکالت)

 ویژگی:سرخوش،غیرتی،احمق،کمی نفهم،شر


⁸⁰²¹ کاراکتر

خب خب این پارتم تمومید...

خب خب مکس رو هم قاطی ماجرا کردم🤣

ی اسپویل:لوکا هم وارد میشه😅

داستان جالبترم میشه...

شرط:⁶⁰ کامنت و  ³⁰ لایک(کامنت ها بدون کامنت هایی که من میدم محاسبه میشه) 

دوستون دارم؛)

مراقب خودتون باشین=)

موفق باشین:)