قدرت سگ
تک پارتی
صدای پارس و زوزه در کل خیابان پیچیده بود.
یک سگ روتوایلر، که متعلق به خانواده ای در همان نزدیکی بود، مدام بی قراری میکرد و خواب را از چشمان ساکنین خیابان ربوده بود.
برخی از داخل خانه هایشان فریاد میزدند:« اون سگ کثافت رو خفه کنین!» یا :« ما مثلاً میخوایم بخوابیم ها!»
پدر خانواده که خود نیز از این وضعیت دچار آشفتگی شده بود، از خانه بیرون آمد و به گوشه حیاط، سراغ سگ رفت.
با اینکه کمی عصبانی بود، اما دستی به سر و چانهٔ سگ کشید و به او گفت:« بخواب، خبری این اطراف نیست، بگیر بخواب...»
اما سگ ساکت نمیشد.
مرد از سگ پرسید:« چی شده؟ گشنه ای؟»
مرد سریعاً از جای خود جست و از داخل خانه، مقداری غذا آورد، اما سگ حتی نیم نگاهی هم به غذا نیانداخت.
مرد، که حالا حسابی رنگش از خشم سرخ شده بود، دمپایی خود را درآورد و با تمام زور، چند ضربهٔ محکم به کتف حیوان بی نوا وارد کرد.
سگ سکوت کرد و با حالت مظلومانه ای رو زمین چمبره زد.
مرد با پرخاشگری به سگ گفت:« حتماً باید کتکت میزدم که خفه خون بگیری؟»
سپس تلو تلو خوران به داخل خانه اش رفت تا بخوابد.
مرد، روی تخت، کنار زن و فرزند نوزادش دراز کشید؛ زنش از او پرسید:« آقا سگه چیکارش بود؟»
مرد هم سرسری گفت:« نمیدونم چه مرگش بود...» و چشمانش را بست.
هنوز چند ثانیه هم از بستن چشم هایش نگذشته بود که ناگهان سگ با سرعتی باورنکردنی به داخل خانه دوید، بالای سر آنها آمد و بچهٔ نوزاد را به دندان گرفت و بدو خارج شد.
مرد و زن، که از دیدن این صحنه دچار حیرت و ترس شده بودند، فریاد کشان از بستر خود بیرون آمده، و از پی سگ به حیاط دویدند.
آن دو از خانه خارج شدند و دیدند که سگ وسط حیاط ایستاده و در حالی که بچه را زمین گذاشته است، به آن ها نگاه میکند.
مرد به سگ گفت:« میخوای با بچهٔ من چی کار...»
لرزش شدید زمین، رشتهٔ کلام مرد را از هم گسست، و در عرض چند ثانیه، کل سقف خانهٔ آنها فرو ریخت.
مرد و زن روی زمین نیم خیز شده و با ناباوری به سگ، و خانهٔ ویران شدهٔ شان مینگریستند.
مرد در چشمان سگ دقیق شد، سگ با حالت مظلومانه ای به اون نگاه میکرد.
◉