One day you will love me again p9
ادامه
M:اما یه مشکلی هست
m:چه مشکلی
M:مادر و پدر اجازه نمیدن که تو عاشق ایوان بمونی
m:چی...چی چرا ایوان که پسر خیلی خوبیه
M:آره پسر خوبیه ولی مادر و پدر میخوان که تو در آینده با یه پسر دیگه ازدواج کنی
m:چ....چی چرا من باید همچین کاری رو انجام بدم چرا باید با کسی ازدواج کنم که عاشقش نیستم
M:خودت بهتر از من میدونی چون تو تنها دختر خانواده هستی مادر و پدر یکم روت حساسن
m:متاسفم مایکل ولی من هیچوقت با کسی که عاشقش نیستم ازدواج نمیکنم
M:میا..
m:بس کن مایکل دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
از زبون راوی:میا بعد از حرفش از روی مبل بلند میشه و به سمت در اتاق میره که مایکل همون لحظه میا رو صدا میزنه و ...
M:میا کجا داری میری
m:میخوام یکم تنها باشم....
از زبون میا=m
m:باور کردنش برام سخت بود نمیتونستم حرف های مایکل رو باور کنم به سمت اتاقم رفتم و در اتاق رو بستم و قفلش کردم بغض گلومو گرفته بود رفتم کنار تختم نشستم و سرم رو به دیوار چسبوندم و اشک از چشمام پایین میومد حالم اصلا خوب نبود به گوشیم نگاه کردم ایوان چند بار بهم زنگ زده بود ولی نمیتونستم بهش زنگ بزنم نمیدونستم چه شکلی باید این موضوع رو بهش بگم برای همین گوشیم رو خاموش کردم و الان به تنها چیزی که نیاز داشتم تنهایی بود......
از زبون ایوان=E
E:دلم میخواست با میا برم بیرون اما هر چقدر بهش زنگ زدم جواب نمیداد برای همین نگرانش شدم و به مایکل زنگ زدم که بعد از چند دقیقه جواب داد..
مکالمهEوM
E:سلام مایکل
M:سلام ایوان کارم داشتی
E:آره میخواستم ازت بپرسم میا خونست ؟
M:آره برای چی
E:چند بار بهش زنگ زدم جوابم رو نداد اتفاقی افتاده
M:نه اتفاقی نیفتاده فقط میخواست یکم تنها باشه
E:اگر اتفاقی افتاده بهم بگو مایکل این طوری داری نگرانم میکنی
M:نگران نباش اتفاقی نیفتاده خودش بعدا بهت زنگ میزنه فقط نیاز به یکم تنهایی داره
E:باشه فقط اگر میتونی بهش بگو که بهم زنگ بزنه کارش دارم
M:حتما.....
از زبون مایکل=M
M:از اتاقم بیرون اومدم و به سمت اتاق میا رفتم میخواستم در بزنم که صدای گریه هاش رو شنیدم برای همین بهش اجازه دادم تا یکم با خودش خلوت کنه از پله ها پایین رفتم و به سمت آشپزخونه رفتم که پدرم رو دیدم باید باهاش درباره میا صحبت میکردم......
خب
این پارت نسبت به پارت های قبلی طولانی تر بود
پارت ها رو سریع تر میدم
شرط پارت بعدی
30تا کامنت و 18تا لایک