عشق طوفانی پارت 3

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1403/01/10 13:41 · خواندن 6 دقیقه

سلام عزیزانم خب پارت قبلی به شرط رسید پارت جدید رو دادم و اینکه آخر پارت کار خیلی مهمی باهاتون دارم .

ادامه ی پارت قبلی...

آرایش ملایمی کردم و چون هوا سرد بود پالتو پوشیدم (آخر پارت میتونید تیپشو ببینید) .

گوشیمو ور داشتم آدرس کافه رو دیدم نزدیک به خونه‌مون بود .

از مامان خداحافظی در خونه رو باز کردم بیرون رفتم سوار ماشینم شدم و به سمت کافه حرکت کردم .

 

از زبان آدرین:                           Adrin

رو به خاله کردم و گفتم:

من:خاله جان من مجبورت نمیکنم بیای پاریس .

خاله:آدرین جان آلیا دخترم بچه دار شده نوه‌م تازه به دنیا اومده میخوام ببینمشون .

من:هر چی خودت میدونی خاله تو جای مامانمو داری .

خاله:تو هم جای پسرمو داری عزیزم .

وارد هواپیما شدیم و پیش خاله نشستم .

مامان و بابام بر اثر نشتی گاز فوت کردن من از اون موقعه اون آدم سابق نشدم داغون شدم طوری که دکترا به من گفتم که مشروب و نوشیدنی الکلی مصرف نکنم اگه مصرف کنم بلید قرص بخورمو اینا...

از موقعه ای خانواده‌م فوت کردن انقدر داغون شده بودم که همه رو ول کردم و اومدم آمریکا و یه شرکت دیگه راه انداختم دلم برای توکان و مرینتم تنگ شده دوست های قدیمیم .

با صدای خاله به خودم اومدم :

خاله:پسرم رسیدیم بیا دیگه .

من:باشه خاله اومدم .

 

زنگ خونه رو زدم که نینو در رو باز کرد و لبخند خوشحالی زد و اول خاله رو بغل کرد و بعد اوند طرف من و گفت:

نینو:رفیق یادی از ما نمیکنی اصلا زنگ نمیزنی !

من:نینو خودت که میدونی سرم شلوغه .

نینو منو محکم بغل کرد و باهم وارد خونه شدیم نینو آلیا با هم 3ساله ازدواج کردن و آلیا هم دخترخاله‌مه مثل خواهرم میمونه !

رفتم طرفش و گفتم:

من:سلام آلیا خوبی؟

آلیا:پسرخاله تحویل نمیگیری زنگم نمیزنی !

من:آلیا میدونی که سرم شلوغه .

آلیا:بهونه ی الکی نیار پسر .

من:خب حالا بچه کجاست؟

آلیا:پیش مامانه برو اتاق خواب مامان اونجاست .

رفتم از پله ها بالا که خاله رو داخل یه اتاق دیدم رفتم داخل اتاق که بچه رو تو بغل خاله دیدم لبخندی زدم رفتم پیش خاله و گفتم:

من:خاله اسم بچه چیه؟

خاله:رزناز !

من:چه اسم قشنگیه بده به من .

خاله بچه رو داد دستم خیلی کوچیک بود لبخندی زدم که خاله گفت:

خاله:امیدوارم تا موقعه‌ای که من زنده هستم ازدواج کنی و بچه تم ببینم !

من:اع خاله این چه حرفیه پیر شدنمم میبینی تو !

خاله:اتفاق دیگه آدرین باید به این چیزا کنار بیایم .

من:خاله جان از این بحث بیا بیرون .

خاله:باشه !

خاله بچه رو ازم گرفت و رو تختش گذاشت بچه آروم خوابیده بود با خاله رفتیم پایین روی مبل نشستم که گوشیم زنگ خورد از جیبم گوشیمو ور داشتم که دیدپ توکان زنگ زده .

من:سلام

توکان:سلام دوست بی معرفت

من:ای بابا از راه رسیدم همه اینو بهم گفتن !

توکان:چون راست گفتن میای بریم کافه بعداز ظهر؟

من:آره 

توکان:خوبه مرینتم میاد .

من:اع خوبه 

توکان:خب دیگه خداحافظ

من:خداحافظ

گوشیو داخل جیبم گذاشتم و روبه همه گفتم:

من:خب دیگه برم آماده شم که باید برم سر قرار .

نینو:دختر تور کردی؟

من:نه با توکان و مرینت قرار دارم !

نینو:ای بابا یه بار با دختر قرار بزار .

من:من برم تا بحث بیشتر از ادامه پیدا کنه .

رفتم بالا در اتاقم رو باز کردم و در رو بستم در کمد رو باز کردم و لباسا رو ور داشتم و پوشیدم (آخر پارت تیپش رو ببینید) .

عطر مو ورداشتم و رو خودم خالی کردم عادتمه !

 

از زبان مرینت:                              Marintte 

نفسی گرفتم باز تو ترافیک گیر کرده بودم و دیر به کافه رسیدم از ماشین پیاده شدم و وارد کافه شدم که توکان و آدرین رو دیدم لبخندی زدم و با تند کردم و رفت پیششون پیش توکان نشستم و گفتم:

من: سلام ببخشید دیر کردم تو ترافیک بودم .

توکان:سلام اگه نمیگفتی هم میدونستیم .

آدرین:سلام خیلی بزرگ شدی خیلی تغییر کردی !

من:تو هم مثل من زیاد تغییر کردی ولی کاش از اینجا نمیرفتی اون موقعه .

آدرین:اینجا احساس خفه‌گی میکردم برای همین رفتم آمریکا !

من:چرا زنگ نمیزدی؟

توکان:آقا سرش شلوغ بوده !

من:واقعا؟

توکان:به همه اینو گفته سرم شلوغ بوده !

آدرین:ای بابا توکان منو مسخره میکنی؟

توکان:نه بابا دارم از جناب تو حرف میزنم .

آدرین نگاهی به توکان کرد و چیزی نگفت.

واقعا براش سخته پدر و مادرش هر چی باشه فوت کردن اما تو این 9سال باید به ما زنگی میزد .

 

******

 

از کافه بیرون اومدیم و اومدیم پارک .

پارک سر سبزی بود روی صندلی های پارک نشستیم و توکان و آدرین مشغول حرف زدن درباره ی شرکتی بودن انگار قرار بود که آدرین اینجا یه شرکتی دیگه بخره .

آدرین رفت بستنی بخره بیاد که گوشیش زنگ خورد توکان گوشیو ور داشت و با اخم به شماره ای که تو صفحه ی گوشی افتاده بود نگاه میکرد و بلاخره جواب داد :

توکان:بله؟

.......

توکان:چی داری میگییی؟

......

توکان:تو از کجا میشناسی منوووو؟

......

توکان:به آدرین گوشی رو نمیدم !

......

توکان:گفتم نمیدم .

آدرین اومد طرف ما گوشی رو از توکان گرفت و با اخم گفت:

آدرین:بله؟

......

آدرین:برو پی کارت !

......

انگار اون طرف یه حرفی زد که آدرین تو شوک رفت و دیگه حرفی نزد توکان گوشیو از آدرین گرفت که دید طرف سری قطع کرد !

من:آدرین خوبی؟؟آدرین ؟

آدرین حرفی نمیزد 

 

پایان...

خب شرط 30لایک و 30تا کامنت هست و پارت بعدی از زبان آدرین هست و اینکه اومدم بگم که من و دیانا رمان دادیم یه اسم I'm drunk بعد امتحانات پارت اولشو میدیم و اینکه این رمان عشق طوفانی زیاد طرفدار خاصی نداره اگه راضی نیستین من ادامه ندم .

تیپ مرینت👆👆👆

تیپ توکان👆👆👆

تیپ آدرین👆👆👆

 

5000کارکتر