⚜️𝐦𝐚𝐬𝐭𝐞𝐫 𝐡𝐨𝐧𝐞𝐲🔰

♯ 𝖆𝖞𝖍𝖆𝖒 · 20:10 1403/01/06

𝐏𝟏

𝔐𝔞𝔯𝔦𝔫𝔢𝔱𝔱:

لباس عروسمو از زیر پام جمع کردم و شروع کردم به دویدن.عروسیم توی باغ خارج شهر بود و از شانس گندی که داشتم این اطراف هم پرنده پر نمی زد تو کوچه های تاریک می دویدم و همش پشت سرمو نگاه می کردم .اگه بابام¹ یا فیلیکس² ب این زودی متوجه غیب شدنم می شدن فاتحه م خونده بود.

ب خیابون اصلی رسیدم بلاخره چشمم به یه ماشین افتاد. بدون فکر به سمتش دویدم و خودم و انداختم جلوی ماشین

 ماشین نگه داشت،یه مرد با عصبانیت پیاده شد و گفت:

ناشناس_زده ب سرت خانم؟چرا اینجوری میپری جلوی ماشین؟

دهنمو باز کنم که تازه متوجه ی مرد روبه روم شدم.خدای من این که استاد اگراست بود لب گزیدم،به خاطر شنلم صورتم و ندیده بود.رومو برگردوندم و با ترس بر خالف جهتش به راه افتادم

اگراست_صبر کنید انگار شما حالتون خوب نیست؟

جوابشو ندادمو قدمامو تند تر برداشتم... به سمتم دوید و جلو روم وایستاد اگراست_کمکی ا دست من بر میاد؟

خواستم از کنارش رد شم بازومو گرفت...ب ناچار سرمو بردم بالا

با اخم نگاهم کرد و انگار کم کم منو شناخت و ناباور گفت:

اگراست_تو از دانشجو های سال اول نیستی؟

با بغض سر تکون دادم و گفتم:

مرینت_بله استاد

نگاهی ب لباس عروسم انداخت و گفت:

اگراست_با این وضع... این جا چی کار می کنی؟ می دونی اگه گیر به عده لا ابالی میوفتادی چ بلایی سرت میاوردن؟

بغضم ترکید و گفتم:

_مجبورشدم فرار کنم. بابام منو به یه مرد فروخته.اولش قبول کردم اما اون آدم یه مریض جن*سیه با خشونت باهام رفتار میکنه میگه تو برده ی منی باید کفشامو لیس بزنی هر چی به بابام گفتم نفهمید منم مجبور شدم فرار کنم . لطفا از این جا بریم اگه یکی منو ببینه بدبخت میشم!

سری تکون داد دستمو به سمت ماشینش کشید ..ناچارا دنبالش رفتم و سوار ماشین آخرین مدلش شدم.

استارت زد از زیر چشم نگاهی بهم انداخت و گفت:

اگراست_فکر نمی کردم اون دختر شیطون دانشگاه انقدر زندگی سختی داشته باشه فکر می کردم هیچ غمی نداری نگو عروس فراری بودی!

 از اینکه بهم گفت عروس فراری خندم گرفت.واقعا هم عروس فراری بودم...

 اگراست_خب امشب کجا می مونی ؟

لب گزیدم فکر اینجاشو نکرده بودم... زمزمه کردم:

مرینت_نمیدونم شاید خیابون،،..

اگراست_زده به سرت؟با لباس عروس شبو میخوای تو خیابون بمونی؟

مرینت_اخه جایی و ندارم برم

با اخم نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:

اگراست_ پس بریم خونه ی من

 هول شده گفتم:

مرینت_نه نه... شما منو یه جا پیاده کنید من خودم میرم.

اگراست_حرف نباشه دختر تو این حال نمی تونم بذارم بری

 مردد بودم... استاد اگراست جوون ترین استادمون بود که خاطرخواه زیادی داشت اما پشت سرش هم شایعه زیاد بود.مثلا بعضیا ادعا داشتن با استاد رابطه داشتن و اون ولشون کرده.

 من رفتار بدی ازش ندیده بودم اما خوب ترسناک بود بخوای به خونه ی کسی بری که نمی شناسیش

از ناچاری سکوت کردم تا اینکه بلاخره به خونه ی استاد رسیدیم... در کمال تعجب ماشین رو روبه روی یک عمارت بزرگ نگه داشت.

 درو با ریموت باز کرد و ماشین و داخل برد. با دیدن استخر و حیاط بزرگ دهنم باز موند... یعنی استاد در این حد پولدار بود ؟

 به روی خودم نیاوردم از ماشین پیاده شد و منم پیاده شدم و خجالت زده دنبالش رفتم .. داخل هم از بیرون نداشت... مونده بودم ویلای به این بزرگی چرا هیچ کس توش نیست؟

به سرتا پام انداخت و گفت:

اگراست_ تا حالا عروس فراری به خونم نیاورده بودم.

خندم گرفت.

مرینت_منم تا حالا تو روز عروسیم فرار نکرده بودم.

نگاهش روی صورتم ثابت موند

اگراست_ بدبخت اون دامادی که چنین عروسکی از دستش رفته

نگاهش یه جور خاصی بود.یه کم هیز و معنادار... برای اینکه از زیر نگاه خیره ش فرار کنم گفتم:

مرینت_ کجا باید بمونم؟

نگاهشو ازم گرفت و به سمت پله ها راه افتاد دنبالش رفتم در یکی از اتاقا رو باز کرد و گفت:

اگراست_میتونی اینجا بمونی.

 تشکر کردم و وارد شدم منتظر بودم درو ببنده اما نگاهی به بهم انداخت و زوم روی صورتم گفت:

اگراست_میتونی زیپ لباستو باز کنی؟اگه بخوای من می تونم کمکت کنم لباستو در بیاری.


¹-

 نام:فیلیکس گراهام

سن:²⁷

شغل:بیکار

ویژگی:مریض جن*سی،احمق،کمی خشن تشریف دارن.(خودتون فک کنم فهمیدین🤣)

²-

نام:تام دوپن(دوپن چنگ)

سن:⁴¹

شغل:نونوا

ویژگی:خسیس،پول پرست،ادمی ک بخاطر پول تن ب هر کاری میده(مث فروختن مرینت ب فیلیکس)



³⁷⁷⁹ کاراکتر

ناموسا بد جایی تمومش کردم🤣

غصه نخورید باید عادت کنین😅

خب،رمان هنوز اولشه و کرم واقعی رو نریختم،ولی از الان میگم آماده باشین😈

خداییش دستم شکست🥲

میبینم کم اوردین😂

شرطو کم میکنم. 

شرط: ⁴⁰ کامنت،¹⁶ لایک.

قدر این نویسنده رو بدونین🥲

بخاطر شما شرطو کمتر کرد🥴 

دوستون دارم:)

موفق باشین؛)