LIFE🖤🩵P1

ŘŒŇ · 17:21 1403/01/06

چون خیلی اصرار کردید پارت اولو داد

به چشمای سبزش زل زده بودم اصلا هواسم به کنفرانس نبود فقط به موهای طلاییش با چشای سبز زمردیش نگاه میکردم ما دوتا دوستای صمیمی بودیم اما من ازش خوشم میومد اما نمیتونستم بگم بعد دانشگاه با هم رفتیم رستوران و یه غذای خوشمزه مهمونم کرد بعدشم من رو رسوند خونه و از هم خدافظی کردیم .

>>>>>>>>>>>>>&<<<<<<<<<<<

                                 •~•~•~•~•~•~♡•~•~•~•~•

 وقتی رفتم تو آپارتمان فهمیدم کاگامی پاستا آلفردو درست کرده بوش تو کل ساختمون پیچیده بود من عاشق پاستا بودم و اونم خواهر بزرگم بود قطعا همه چی راجب میدونه من خیلی کاگامی رو دوست دارم زنگ در خونه رو زدم اونم با لبخند در رو باز کرد محکم بقلم کرد من و اون از پدر مادرمون جدا زندگی می‌کنیم چون پدر مادرمون روراست بهمون گفتن از ۱۸ سالگی گذشتید برین گم‌شدن یه جا دیگه ماهم با خوشحالی گفتیم باشه رفتم داخل و نشتم و کل اتفاقای امروز رو با شوق تعریف کردم کاگامی گفت که خیلی  دوست داره آدرین رو ببینه منم یه بار یه قرار سه تایی جفت جور کردم ...

************♤***********

                            ==========&===========

برای پارت اول بسه و میدونم خیلیییییییییی کمه ببخشید پارت بعد خیلی طولانی تر میشه🩵

لایک و کامنت یادتون نره❤️💬

بای کیوتا🩵💜