انتقام🔪 part 3

🦋 ƧΛПΛ 🦋 · 14:37 1403/01/06

سلام ادامه 

 

 

مرینت: با بچه ها رفتیم پارک دیدم که آدرین هم اون جا ست آخه این ایجا چی کار میکنه ؟؟؟ 

روی یک نیمکت نشستیم که نینو و جک گفتن که برن بستنی بیارن ما هم نظر شان را تایید کردیم با دخترا داشتیم حرف میزدیم که آدرین اومد روبه روی ما نشست که الیا گفت...

الیا: ببخشید با کسی کار داشتید ؟؟؟ 

ادرین: آره با یکی کار دارم .....

سوفیا: با کی ؟؟؟ 

ادرین: با مرینت 

الیا: مرینت؟؟ مگه تو مرینت را میشناسی ؟؟؟ 

آدرین: از خودش بپرس ....

آلیا: مری.....

ادرین: صبر کنین بزارین من اول حرفمو به مرینت بزنم بعد شما 

مرینت: آدرین از جاش بلند شد اومد سمتم  گفت اگر با من میومدی کافه اون جا برایت این حرف را میزدم ولی اشکال نداره این جا میگم ...

ادرین: بیبین مرینت من خیلی وقت است که عاشق تو شدم هر جا که میرفتی دنبالت میکردم ولی دیگه تحمل دوری تورا ندارم و میخوام مال من باشی ..‌

مرینت: داشتم با چشای گرد شده نگاش میکردم که خودشو بیشتر خم کرد و آروم پیشونیمو بوسید ...

ادرین: خودمو خم کردم و آروم پیشونیشو بوسیدم گفتم ..

ادرین: مواظب خودت باش خرگوش کوچولو  و رفتم ..

مرینت: گفت مواظب خودت باش خرگوش کوچولو بعدش رفت من همین طوری ماتم برده بود که آلیا داد زد ...

آلیا: مرینتتتتتتتتت کجاییییی دو ساعته دارم صدات میکنم این پسر کی بوددددد؟؟؟؟، 

مرینت: آه آه بسه دیگه پرده  گوشم پاره شد باشه بهتون تعریف میکنم ....

بعد تعریف کردن ..‌.

سوفیا: وای وای وای پس این پسر عم دن خودشو به تو زده بود که تو برایش کمک کنی ؟؟ 

مرینت: نمی دونم شاید این طوری باشه 

الیا: مرینت تو که میدونی بابات چقدر روت حساسه اگر بفهمه حتی دیگه نمی زاره از خونه پاتو بزاری بیرون ...

مرینت: خودم هم میدونم آلیا  بابام داره یک راز بزرگی را از من مخفی میکنه .....

 

آدرین: خوب خوب نقشه دومم هم عملی شد حالا نوبت نقشه سوم هست 😈😈😈

 

خوب تمام شد 

شرط پارت بعدی 10 لایک و 20 کامنت 

❤️👋❤️👋❤️👋❤️👋