بره ی ناقلای من پارت 32

𝐓𝐢𝐚𝐧𝐚 · 21:18 1403/01/02

سلام بر نانازای‌دلم عیدتون مبارک🥳🥳💋

خب بریم برای پارت جدید که کنجکاوی‌تون بر طرف بشه و اینکه عیدتون مبارک و در اصل نمیخواستم پارت بدم اما به عنوان عیدی پارت دادم  و هنوز یادم نرفته ها پارت های 27،28،29،30 رو شرطاشو کامل میکنید .

ادامه ی پارت قبلی...

آدرین:ببین...

 

از زبان آدرین :                        adrin

از خودم عصبی بودم که اون لایلا و لوکا عوضی منو تحدید میکردن من خودم خیلی ناراحت بودم که تو بهترین شب مرینت اونو ول کردم اشتباه کردم اما مجبور بودم .

سرم درد میکرد انقدر فکر میکردم به صندلی تکیه دادم که در به صدا در اومد پوفی کشید و بی حوصله گفتم:

من:بیا تو 

نینو سر خوش اومد داخل و روی صندلی نشست و گفت:

نینو:جناب رئیس پکری چیزی شده؟

نگاهی بهش انداختم که خفه خون گرفت و با بی‌اعصابی گفتم:

من:نینو حوصله‌تو ندارم !

نینو:جناب رئیس داشتیم بگو چیزی شده؟

من:مرینت حرفمو باور نمیکنه دیروزم بهم گفت که میخواد ازم طلاق بگیری من با این چه جوری کنار بیام؟

نینو:انقدری دوستت داره که نمیتونی باور کنی !

من:نمیدونم نینو حسابی گیج و عصبی هستم  اگه لایلا و لوکا عوضی منو تحدید نمیکردن من با مرینت زندگی خوشی داشتم .

نینو:زود قضاوت نکن !

پوفی کشیدم و کتم رو از جا آویزی ور داشتم و  و رو بهش گفتم:

من:نینو شرکت رو بهت میسپرم سرم درد میکنه و حوصله ندارم میرم خونه بی زحمت خودت کارای شرکت رو راه بنداز .

نینو:باشه رفیق تو برو یکم استراحت کن .

لبخندی رو بهش زدم و از اتاق اومدم بیرون .

 

با بی حوصله‌گی زنگ خونه رو زدم که اِما(خدمتکاره 40ساله ست)در رو باز کرد و خوش اومدی گفت که سری تکون دادم و رفتم داخل حال و روی مبل  با بی حوصله‌گی نشستم و کتم رو در آوردم سرم رو به مبل تکیه دادم و چشمامو بستم که صدای اِما اومد  :

اِما:آقا همسرتون براتون که برگه آورد گفت که به شما بدم .

برگه رو ازش گرفت و گفتم:

من:ممنون میتونی برید خانوم اِما

اِما:ببخشید آقا میتونم الان مرخصی بگیرم برم چون یه مشکلی برام پیش اومده !

من:میتونی بری .

اِما تشکری کرد و رفت .

برگه ی که مرینت آورده بود رو باز کردم و با خوندن متنش اخمام بیشتر از قبل میرفت تو هم ...

یعنی چی در خواست طلاق برای من فرستاده با عصبانیت کاغذ رو پاره کردم و از جام بلند شدم و فریادی کشیدم و تمام وسایل روی میز رو انداختم پایین که با صدای بدی شکستن .

نفس نفس میزدم بدون اینکه لباسم رو عوض کنم با کت رو از روی مبل ور داشتم و سوئیچ ماشین هم ور داشت و از خونه بیرون و رفتم سری سوار ماشین شدم .

با سرعت زیادی ماشین رو میروندم یعنی این مرینت من چیکار کنم انگار قصد دیوونه کردنمو داره .

دم درشون ماشین رو پارک کردم و از ماشین پیاده شدم و در ماشین رو محکم بستم و زنگ خونه مرینت اینا رو زدم که در باز شد وارد خونه شدم که مامانش رو دیدم رو بهم گفت:

مامان مرینت:سلام خوبی پسرم چرا اومدی اتفاقی افتاده؟

من:آره افتاده میخوام مرینت رو ببینم !

رفنم داخل خونه که مامان جلوی راهم رو بست و گفت:

مامان مرینت:آدرین پسرم میشه مرینت رو یکم راحت بزاری مرینت هنوز نمیتونه به تو اعتماد کنه !

انگار با این حرفش آتیشم زد و با داد گفتم:

من:یعنی چی اعتماد نمیتونه بهم کنه بیاد تا واسش همه رو توضیح بدم .

چشمم بهش خورد که روی پله ها داشت ما رو تماشا میکردم انگار با دیدنش آتیش گرفتم که سری رفتم پیشش انداختمش رو دوشم انگار شوکه شد که یهو به خودش اومد و می گفت که بزارمش زمین در خونه رو باز کردم و که گفتم:

من:برای چی درخواست طلاق رو فرستادی؟

مرینت:برای اینکه ازت جدا شم .

در ماشین رو باز کردم و داخل ماشین پرتش کردم و خودمم سری سوار ماشین شدم و به سمت خونه قبلی‌مون راه افتادم انگار فهمید که کجا میریم و شروع به مخالفت کردن کرد .

از ماشین پیاده شدم و مچ دستش رو گرفت و با خودم کشوندمش انقدر ازش عصبی بودن که مچ دستشو سفت گرفته بودم و فشار میدادم .

از پله ها رفتیم بالا و در اتاق رو باز کردم و روی تخت پرتش کردم و شروع کردم به توضیح دادن قضیه :

من:ببین مرینت فیلیس پلیسه خودتم که میدونی بهم گفت که برم با لایلا شیپ شم تا یکم مدارک از اونجا بیارم به فیلیس بدم تا لایلا و لوکا رو دستگیر کنن اما من قبول نکردم گفتم که میخوام با تو زندگی آرومی داشته باشم که روز عروسیمو لایلا بهم زنگ زد و گفت که اگه تو رو ول نکنم چکی که امضاء‌ی من توشه رو مبلغ خیلی زیادی مینویسه مبلغی که حتی ندونی چه جوری خونده میشه و اون موقعه من اگه هر چی هم داشته باشمم بفروشم هم نمیتونم اون مبلغ رو پرداخت کنم و اون چک رو وقتی که رفتیم مسافرت با بچه ها و تو داخل دستشویی بود و لایلا من رو بوسید از جیبم ور داشت و منو در ادامه تحدید کرد که از طریق لوکا تو رو مورد اذیت قرار میده و خانواده‌ تو میکشه و لایلا جدی بود و منم خوب میدونستم که رو حرفش میمونه منم به فیلیس این قضیه رو گفتم که گفت به حرف لایلا گوش کنم و برم پیشش و چندتا مدارک هم از اونجا بیارم تا پلیسا لایلا و لوکا رو دستگیر کنن منم ولت کردم و رفتم داخل اون عمارت نحس و با لایلا الکی خوب بودم ولی ...از درون داشتم میسوختم که چرا تو رو ول کردم او...اون روزی که اومدی داخل اون عمارت وقتی که داخل انباری دیدمت انقدر خوشحال بودم که حد نداشت اما فیلم بازی کردم اون پسری که هم پیشت بود ..الکس دستیار فیلیس یعنی اونم پلیس بود که فیلیس بهش سپرده بود که مواظب تو باشه من اینو از فیلیس خواسته بودم و اون موقعه‌ای که گریه میکردی قلبم درد میکرد و لایلا و لوکا رو همش تو دلم لعنت میکردم و بعداز اینکه منو لایلا از اونجا بیرون اومدیم من یواشکی داخل دوربین ها چک میکردم که ببینم خوبی یانه که فهمیدم لوکا داره به زور میبرت داخل اتاقی که سری همه برق ها رو خاموش کردم و رفتم داخل انباری و سری دست الکس رو باز کردم تا بره تو رو نجات بده !

که بعد از فوت مادر به شدت ناراحت بودم شبا نمیتونستم بخوابم با قرص میخوابیدم و و توی خاکسپاری مامانم تو به سینه‌م ضربه میزدی و بهم هوسباز اینا میگفتی بغضی میشست روی گلوم اما قورتش میدادم تا کسی بغضمو نبینه که آخرم...آخرم لوکا بهم شلیک کرد و پلیس ها اومدن و لوکا و لایلا رو گرفتن ....بقیشم هم که میدونی !

 

از زبان مرینت:                           Marintte 

با بغض به آدرین گوش میکردم یعنی آدرین واقعا دوستم داره با بغض رو بهش گفتم:

من:اما تو دستت به لایلا خورد و داخل استخر بودین !

آدرین:باور کن اون من نبودم .

من:یعنی دروغ نمیگی بهم آدرین ؟

آدرین: راست میگم مرینت خیلی عاشقتم روز به روز بیشتر عاشقت میشم .

اشکی ریخت رو گونه هام و دستم رو دور گردن آدرین حلقه کردم و بغلش کردم که باعث شد دوتامو روی تخت بیوفتیم و هقی زدم و گفتم:

من:آدرین خیلی خیلی دوستت دارم انقدری دوستت دارم که نمیتونی باور کنی .

آدرین دستش رو دور کمرم حلقه کرد و کمرمو محکم تر گرفت و گفت:

آدرین:من از تو بیشتر تو رو دوست دارم دلبر عزیزم !

 

پایان...

بچه ها باورتون نمیشه اما آخرای این پارت اشکم در اومدم ببینید خودم جای مرینت حس میکردم و اشکم در اومد😂خب بگذریم شرط این پارت 55لایک و 170کامنت دیگه بهتون عیدی نمیدم و قشنگ به شرط میرسونید پارت های قبلی هم به شرط میرسونید .

6000کارکتر