ازدواج اجباری#69
عیدتون مبارک
برای منم دعا کنید🙂🤍
پرسيدم -كامران طوري شده؟ -نه نه -خوب پس چرا نميخري -دارم ميخورم ديگه با لحن مشكوكي گفتم -اها تلفنش زنگ خود با سرعت دوييد طرف تلفنشو جوابش و داد با تعجب داشتم به كاراش نگاه ميكردم با صداي دادش از اشپزخونه اومدم بيرون و با ترس نگاش كردم وقتي ديد ترسيدم گفت -بهار برو تو حياط سرمو به نشونه نه تكون دادم سرم داد كشيد و گفت -ميگم برو تو حياط با بغض نگاش كردم و سرمو انداختم پايين و رفتم بالا حتي نذاشت ناهارمو كوفت كنم لحظه ي اخر ديدمش كه با كلافگي دستشو كرد لاي موهاش اروم اروم اومدم بالا اشكامم اروم اروم روي صورتم ميريخت خودمو رو تختم انداختم و گريه كردم اينروزا اصلا تحمل داد و فرياداي كامران و نداشتم اگه يه ذره باهام بد حرف ميزد ميخورد تو ذوقم و اشكم در ميومد گريم بند اومده بود ولي چشام سرخ سرخ شده بود كامران اود تو اتاق وكنارم ري تخت نشست برگشتم طرف ديوار كامرن همونطور نشسه روم خم شد و با لحن ارومي گفت -بهار خانوم برگرد ببينمت دستشو كنار دم و گفتم -ولم كن -اه اه صداشو نگاه كن،برگرد ببينم باز دوباره تو گريه كردي؟ حرفي نزدم و سعي داشتم بدون اين كه برگردم دستشو از رو بازوم جدا كنم اومد كنارم رو تخت دراز كشيد و من از پشت به خودش چسبوند يه دستشو زير سرم گذاشت با يه دستشم بغلم كرد سرشو تو موهام كرد و گفت -خانوم خانوما ببخشيد سرت داد زدم به خدا اعصابم خيلي خراب بود با بغض گفتم -اعصابت خرابه بايد سرمن خالي كني؟ برم گردوند الان صورتامون روبه روي هم بود تو چشاش نگاه كردم و سريع سرمو انداختم پايين -من معذرت خواهي كردم ديگه بهار خيلي داغونم خيلي بعدم سرشو گذاشت رو سينم دستمو لاي موهاش فرو كردم و گفتم -چيزي شده؟ -اوهوم -ميخواي بهم بگي چي شده؟ سرشو بلند كرد و بهم نگاه كرد -مگه من زنت نيستم؟خوب بهم بگو شايد بتونم كمك كنم -نه اگه بفهمي بيشتر اذيت ميشي با استرس بهش نگاه كردمو گفتم -كامران كسي طوريش شده؟اره؟ فقط نگام كرد داد زدم