بره ی ناقلای من پارت 31
سلام عزیزانم خب از پارت قبلی رو نخوندید برید حتما بخونید و اینکه یه پارت طولانی داریم و انتظار دارم که با لایک و کامنت های زیادتون منو خوشحال کنید .
ادامه ی پارت قبلی...
من:یعنی چی رفت داخل کما دکتر دیگه ای نیست؟
با گریه و زجه حرف میزدم گریهم بند نمیومد چرا همه ی بلاها باید سر من بیاد؟
فیلیس:بیا اینجا بشین مرینت آدرین بهوش میاد خب من برم برات آب بیارم .
روی صندلی بهزور فیلیس نشستم و دوباره گریه کردم هر لحظه که با آدرین بودم میومد جلوی چشمم انگار قلبم مچاله میشد قلبم از هر لحظه بیشتر درد میگرفت من اگه هیچوقت به اون مهمونی نمیرفتم با آدرین آشنا نمیشدم و الان وضعیت آدرین این نبود .
من نباید به اون مهمونی کوفتی میرفتم کاش حرف رز و میلن رو گوش نمیدادم اصلا من مقصر همه این اتفاقاتم من مقصرم .
تمام لحظات بین من و آدرین جلوی چشمم بود حتی اتفاق بوسه ی زوری آدرین ،حتی وقتی که بهم عشقشو اعتراف کرد ،اون روز نحس عروسیمون... .
چرا هیچکدوم از جلوی چشمام کنار نمیرفتن؟
شاید همه ی اینا خوابن شاید اصلا کلا آدرین کما نیست !
چرا حس بدی دارم ؟
با تکون دادن کسی چشمام رو باز کردم که فیلیس رو دیدم فیلیس خیلی شبیه آدرین بود ولی چشمای آدرین گیرا تر بود با دیدنش یاد آدرین افتادم و گریهم شدت گرفت من چرا من اینجوری شدم ؟
فیلیس:بیا یکم آب بخور مرینت.
آب رو دستش گرفتم یکم خوردم و تشکری کردم و رو به فیلیس گفتم:
من:آدرین الان کجاست؟
فیلیس:بهتره که درموردش حرفی نزنیم .
از جام بلند شدم که چشمام سیاهی رفت داشتم میوفتادم که فیلیس منو گرفت و گفت:
فیلیس:مرینت بیا بشین حالت خوب نیست !
من:خوبم خوبم .
یکم دیگه راه رفتم که چشمام سیاهی رفت و زیر پام خالی شد ...
تاریکی مطلق...
باسوزش دستم چشمام رو باز کردم که یه پرستار رو دیدم لبخندی بهم زد و گفت:
پرستاره:سلام عزیزم شما همسر آدرین آگرست هستین؟
با بغض گفتم:
من:آره چطور؟
پرستاره:همسرتون خیلی شما رو دوست داشته که از کما در اومده !
من:مگ..مگه من چند روزه بیهوشم؟
پرستاره:بهتره بگی که چند هفتهست بیهوشی یه 2هفته ای میشه !
من:چی...دوهفته؟
پرستاره:آره بلا به دور .
پرستاره رفت بیرون که مامان و بابا اومدن داخل و مامان سری گفت:
مامان:خوبی دخترم؟
من:خوبم مامان آدرین بهوش اومده؟
این دفعه بابا جواب داد و گفت:
بابا:آره مرینت بهوش اومده اما اینکه هنوز دوستش داری؟
حرفی نزدم آخه جوابی برای این سوال نداشتم !
بابا انگار فهمید که سری تکون داد .
با خوشحالی سرم رو از دستم کشیدم که مامان با هول گفت:
مامان:چرا اینجوری کردی داره دستت خون میاد !
بدون جواب دادن به مامان رفتم بیرون که باباجون و فیلیس رو دیدم سلامی کردم و رو به فیلیس کفتم:
من:اتاق آدرین کجاست؟
فیلیس لبخند خسته ای زد و گفت:
فیلیس:الان دکتر میگه اتاقش کجاست همه باهم میریم .
سری تکون دادم و روی صندلی نشستم .
الان من برای چی خوشحالم ؟
وقتی که آدرین من رو دوست نداره و لایلا رو دوست داره. الان من برم اونجا که چی ؟اون من رو تو روز عروسیم ولم کرد و رفت و بهم ننگ خونه خراب کن داد !
با صدای فیلیس به خودم اومدم
فیلیس:بیا بریم دیگه !
سری تکون دادم و رفت داخل اتاق که آدرین رو دیدم که با دیدن ما لبخند خسته ای زد که باباجون گفت:
باباجون:آدرین خوبی پسرم چرا اینجوری شدی هان؟
آدرین:بابا بعدا بهت میگم .لایلا چی شد؟
با این حرف آدرین دیگه مطمئن شدم که لایلا رو هنوز دوست داره و دیگه حسی ندارم حسی به جز حسرت و تنفر !
همه بلا به دوری گفتن فقط من نگفتم که آدرین نگاهش افتاد به من و تو چشمام زل زد مثل هر دفعه نگاهش سری نبود نگاهش گرم بود و پر از عشق .
اما من با تمام نفرتی و سردی که ازش داشتم بهش نگاه کردم تعجب کرد اما به روی خودش نیاورد !
من:بلا به دور آقای آگرست .
و از اتاق رفتم بیرون با گریه به طرف حیاط بیمارستان رفتم . روی یکی از صندلی ها نشستم و گریه هام شدت گرفت هنوز به فکر لایلا هست هن...هنوز دوستش داره .
من چرا هنوز عشقی نسبت بهش دارم چرا آخه؟
یک هفته بعد...
چندبار آدرین اومد خونمون تا باهام حرف بزنه اما من قبول نمیکردم در اتاقم زده شد و فیلیس اومد داخل لبخندی زدم و از روی تختم بلند شدم و گفتم:
من:سلام خوبی؟اتفاقی افتاده؟
فیلیس:سلام خوبم اتفاقی که نیوفتاده فعلا اومدم حرف بزنم .
من:بیا اینجا بشین .
فیلیس روی تخت نشست منم روی تخت روبه روش نشستم که گفت:
فیلیس:ببین اومدم درباره ی آدرین حرف بزنم..
اخمام رفت تو هم اومده درباره ی اون هوسباز حرف بزنه !
من: کارت این بود؟
فیلیس:ببین آدرین اونجوری که فکر نیکنی نیست !
من:ببین من واقعا نمیخوام دربارهش حرف بزنم اگه کار دیگه ای نداری لطفا برو !
فیلیس:ببین مرینت...
من:نزار اوقات تلخی پیش بیاد و حرف هایی که دوست ندارم بهت بزنم رو بزنم !
فیلیس:دارم برای خودت میگم مرینت نزار پشیمون بشی!
من:فیلیس لطفاً !
فیلیس سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون !
تا الان 5بار آلیا و نینو اومدن و فرستادمشون بدن و آدرین 10باری میشه !
در اتاق باز شد که آدرین توی چهارچوب نمایان شد اخمم غلیظتر شد و با داد گفتم:
من:برو بیرون با چه جرعتی اومدی اینجا ؟
آدرین:مرینت لطفا به حرفام گوش کن !
من:گوش نمیدم آدرین گوش نمیدم برو از اینجا !
آدرین:دارم ازت خواهش میکنم !
من:چطور روت میشه تو صورت من زل بزنی هان؟
آدرین:مرینت اونجکری که فکر میکنی نیست!
من:آدرین گمشو برو بیرون از هم طلاق میگیریم !
آدرین:چی...چی داری میگی؟
من:همین که گفتم من ازت طلاق میگیرم من با کسی که هوس باز هست نمیتونم زندگی کنم !
آدرین:من ازت طلاق نمیگیرم !
من:من درخواست طلاق رو میفرستم و تو امضاءش میکنی !
آدرین:من ازت طلاق نمیگیرم!
آدرین در رو محکم بست و رفت بیرون نفسی گرفتم و روی تخت دراز کشیدم هوففف فردا باید برم درخواست طلاق رو براش بفرستم .
فردا...
زنگ در خونه ی آدرین رو زدم که خدمتکار در رو باز کرد سلانی کردم و رو به خدمتکار گفتم:
من:سلام این برگه رو وقتی که آقای آگرست اومدن بهش بدید و بگید امضاءش کنه !
خدمتکاره:چشم خانم
در رو بست و منم تاکسی گرفتم و از اوتجا دور شدم !
با خستگی در اتاقم رو بستم و لباسامو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم .
هوفففف خسته شدم برای طلاق هم برای آدرین فرستادم و امیدوارم امضاءش کنه با صدای داد و بیداد از پایین در اتاقم رو باز کردم که آدرین رو دیدم که میخواست بیاد بالا که مامانم نمیذاشت بیاد بالا رفتم پایین که آدرین با دیدن من انگار عصبی تر شد که سری اومد طرف و منو رو دوشش انداخت هنوز تو شک کارش بود این چه غلطی کرد؟
با مشت زدم رو کمرش و گفتم:
من:داری چه غلطی میکنی ولم کن !
آدرین:برای کی درخواست طلاق میفرستی ؟
من:برای تو میفرستم .
آدرین در ماشینش رو باز کرد و منو پرت کرد داخل ماشین و خودشم سوار ماشین شد و با دیدن اینکه داره منو میبره خونه قبلیمون که اونجا منو ول کرد و با عصبانیت رو بهش گفتم:
من:من اینجا پیاده میشم من پامم اونجا نمیزارم !
آدرین از ماشین پیاده سد و با حرص و عصبانیت دستمو گرفت و کشید با خودش !
من:میگم دستمو ول....آخ..آخ چرا فشار میدی؟
آدرین نگاه ترسناکی به من کرد که دیگه حرفی نزدم وارد خونه شدیم و لبخند غمگینی زدم از پله ها بالا رفتیم که در اتاق رو باز کرد و منو هل داد داخل ؛ به زمین اتاق نگاه کردم که دیدم هیچ اثری از تیکه های شیشه نیست !
آدرین بهزور منو روی تخت نشوند و گفت:
آدرینت:برای چی برگه ی طلاق رو فرستادی؟
من:برای اینکه ازت جدا شم تو که لایلا رو دوست خوب برو با اون زندگی کن !
آدرین:ببین....
پایان...
خب قضیه داره جالب میشه و اینکه پارت بعدی از زبان آدرین هست پارت بعدی 52لایک و160کامنت همه 5تا کامنت رو میدی و پارت 27،28،29،30رو لایکاشو کامل میکنید .
7000کارکتر