The music of hearts❤️ p7🎤

بی نام... بی نام... بی نام... · 1402/12/24 14:05 · خواندن 6 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب 

________________________________________

________________________________________

صبح از زبان فلورا

از خواب بیدار شدم و بعد شونه زدن موهام به سراغ گوشیم رفتم و دیدم چندتا پیام برام اومده پیام هارو باز کردم و دیدم که واریان منو به ی قرار کاری دعوت کرده درخواستش رو قبول کردم و گوشیم رو خاموش کردم برای خودم صبحانه درست کردم و مشغول خوردن شدن تلویزیون رو روشن کردم تا کمی برنامه نگاه کنم و کانال اخبار رو انتخاب کردم خبرنگار داشت درباره ی اجرای دیشب من و نیکولاس حرف میزد انگاری که مردم از اجرای ما خوششون اومده و منتظر یه اجرای دیگه هستن با حرف های خبرنگار لبخند رضایتی روی لبم اومد و روزم رو شاد کرد بعد از خوردن صبحانه لباسام رو عوض کردم تا به قرارم با واریان برسم کیفم رو برداشتم و از خونه رفتم بیرون آدرس کافه رو برام پیامک کرده بود پس به سرعت راه افتادم و تونستم خودمو سره وقت برسونم واریان پشت میزی نزدیک به میزهای آخر نشسته بود به سمتش رفتم و رو به روش نشستم 

واریان: سلام ممنون که اومدی

من : خواهش میکنم کاری با من داشتی ؟ 

واریان: اره میخواستم بگم اجرای دیشب خیلی خوب بود و از دیشب چندنفر دیگه برای اینکه واسشون اهنگ بخونید زنگ زدن و میخواستم درباره اونا باهات صبحت کنم

من : حتما خب چه پیشنهاد هایی دادن و چقدر پول میدن ؟ 

واریان: اولی پیشنهاد خوندن توی یه مراسم خصوصیه حدودا ۲۰۰۰ دلار میدن دومی پشنهاد یه کنسرت برای کودکان بی سرپرسته اونام ۱۵۰۰ دلار میدن حالا کدوم رو قبول میکنید 

من : باید فکر کنم چون برای بچه ها خوندن حس خوبی داره اما باید به فکر کارمون هم باشم میتونم بعدا جوابم رو بگم ؟

واریان: حتما خوب فکر کن

من : ممنون 

واریان: پس فعلا خداحافظ

من : میشه یکم بمونی ( به چه مناسبت ؟ )

واریان: چطور کاری داری ؟ 

من : نه فقط نیاز دارم که یکم با یکی حرف بزنم همین البته اگه کار داری میتونی بری

واریان: فعلا کاری ندارم پس میتونم به حرفات گوش کنم مشکلی توی کارتون پیش اومده ؟ 

من : هیچی فقط استرس دارم اولش که شروع کردم که هیجان داشتم اما خب الان میفهمم که چقدر استرس دارم اگه نتونم چی مثلا من خانواده ام رو ول کردم اومدم اینجا که موفق بشم و اصلا حس خوبی ندارم اگه بخوام همونی که بودم بمونم و مجبور بشم برگردم

واریان: از این فکرا به سره همه میزنه لازم نیست نگران چیزی باشی ما هممون کمک میکنیم قرار نیست که جلوی خانواده ات سرشکسته بشی انقدر هم فاز منفی نده لطفاً یکم مثبت اندیش باش هرچند که خودم نیستم

من : ممنون سعی میکنم کمتر به این چیزا فکر کنم

واریان: خیلیم خوب قهوه میخوری ؟

من : اهوم ( اهوم= بله ) 

واریان دوتا قهوه سفارش داد و بعد از خوردن قهوه از همدیگه خداحافظی کردیم و من به سمت خونه برگشتم توی راه داشتم به اون دوتا پیشنهاد فکر میکردم و بلاخره تصیمیم رو گرفتم من دومی رو انتخاب میکنم حالا ۵۰۰ دلار کمتر پول به درک وقتی به خونه رسیدم از ماشین پیاده و رفتم داخل خونه چ جوابم رو برای واریان نوشتم و پیامک کردم و به ویوا زنگ زدم تا شاید بتونیم باهم بریم بیرون و یکم فکرم ازاد بشه

ویوا: الو

من : سلام ویوا میخواستم ازت بپرسم امروز وقت آزاد داری ؟ 

ویوا: اره چطور ؟ 

من : بیای باهم بریم بیرون این روزا خیلی فکرم درگیره و گفتم شاید اگه یکم باهم وقت بگذورنیم فکرم ازاد بشه

ویوا: چرا که نه منم خیلی دوست داشتم ببینمت

من : پس نیم ساعت دیگه میام جای خونت آماده باش

ویوا: حتما خداحافظ

من : خداحافظ

لبخندی زدم و تلفن رو قطع کردم به سرعت لباسام رو عوض کردم و یکم آرایش کردم و به سمت خونه ی ویوا راه افتادم وقتی رسیدم اونجا به ویوا سوار ماشین شد و به راه افتادیم 

ویوا: خب قراره کجا بریم ؟ 

من : بریم پارک یکم قدم بزنیم

ویوا: ایده ی خوبیه

وقتی رسیدیم به پارک از ماشین پیاده شدیم و مشغول قدم زدن شدیم فضای پارک با درختای سبز و گل و چمن پوشیده شده بود و وسطش یه راه نسبتا باریک برای پیاده روی و دورچرخه سواری بود هردو مشغول قدم زدن بودیم و احساس کردم که قلبم داره اروم میگیره و نمی‌خواستم به هیچ چیزی جز اینجا بودن فکر کنم 

ویوا: هی فلورا یک سوال میپرسم راستشو بگو تو از واریان خوشت میاد ؟ 

با حرفش خندم گرفت و شروع کردم خندیدن

من : نه آخه این چه سوالیه

ویوا: آخه شما دوتا خیلی طرف هم میپلکید  

من : فکر نکنم

ویوا: دقیقا همینجوریه باهم کافه میرید یا تو همیشه سراغ واریان رو میگیری ( به نظر شما خوشش میاد ؟)

من : چرند نگو دختر جون

ویوا: باشه باشه

من : خودت نکنه از سایمون خوشت میاد ؟ 

ویوا: نه اصلا عمرا هرگز

من : باشه باشه

دوباره مشغول قدم زدن شدیم و کمی بعد گرسنمون شد و رفتیم سمت یه دکه و دوتا هات داگ خریدیم و روی نیمکت مشغول خوردن شدیم و بعد از خوردن غذا

ویوا گفت: من دیگه باید برم خوشحال شدم امروز باهم بیرون رفتیم

من : منم همینطور فعلا خداحافظ

از روی نیمکت بلند شدیم و هردو به سمت خیابون رفتیم ویوا با تاکسی رفت و من با ماشین به سمت خونه برگشتم تا کمی استراحت کنم و تا رسیدم خونه روی تختم دراز کشیدم و فیلم تماشا کردم و بعد از تماشای فیلم دیدم که واریان داره زنگ میزنه 

من : الو

واریان: سلام به من اون یتیم خانه خبر دادم و گفتن ۲ روز دیگه برای اجرا برین خواستم بگم که امروز کمی تمرین کنید واسه همین لطفاً تو و نیکولاس به سالن تمرین برید من به نیکولاس خبر دادم و الان زنگ زدم که به توهم خبر بدم 

من : به الان راه میوفتم

واریان: ممنون 

تلفن رو قطع کردم و به سرعت به سمت سالن تمرین رفتم و خودمو به اونجا رسوندم رفتم داخل اما نیکولاس هنوز نرسیده بود کمی منتظر شدم و بعد چند دقیقه نیکولاس هم رسید و یه آهنگ هم برای اجرا با خودش آورده بود وسایل رو اماده کردیم و مشغول تمرین شدیم و گذر زمان برامون سرعت گرفت

________________________________________

خب بچه ها امیدارم خوشتون بیاد لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜

برای خوندن پارت قبل رو لینک زیر کلیک کنید 👇

https://ladybug.blogix.ir/post/20020

از پارت قبل هم حمایت کنید لطفا و بابت دیر پارت دادن خیلی متاسفم چون واقعا کار داشتم و نتونستم