❤️P6 🎤The music of hearts
سلام بچه ها بفرمایید ادامه مطلب
________________________________________
روز اجرا از زبان فلورا
با ذوق و شوق از خواب بلند شدم و دست صورتم رو شستم و موهام رو شونه کردم کمی قهوه و صبحانه خوردم و یه لباس پوشیدم تا برای تمرین قبل اجرا زود برسم به سمت ماشینم رفتم و راه افتادم کمی بعد به سالن تمرین رسیدم و نیکولاس زودتر از من رسیده بود و درحال تمرین به سمتش رفتم و با دیدن من نواختن پیانو رو متوقف کرد
من: سلام
نیکولاس: سلام برای تمرین اومدی ؟
من : اره
نیکولاس: سایمون گفت میکروفن هارو پشت وسایل موسیقی گذاشته
من : ممنون
به سمت وسایل موسیقی رفتم یه میکروفن برداشتم و مشغول تمرین شدیم استرس داشتم برای همین گاهی نت هارو جا به جا میخوندم و اشتباه میگفتم
نیکولاس: بهتره دیگه تمرین نکنیم اینجوری نمیشه
من : شرمنده خیلی استرس دارم
نیکولاس: اشکالی نداره باید سعی کنی به خودت مسلط باشی وگرنه نمیشه
من : باشه
نیکولاس: حالا برو خونه و کمی استراحت کن شب دوباره میبینمت
من : خدانگهدار
نیکولاس: خدانگهدار
از سالن بیرون رفتم و به سمت خونه راه افتادم و وقتی به خونه رسیدم روی کاناپه دراز کشیدم و دستم رو توی موهام فرو بردم امیدارم که امشب گند نزنم یه آهنگ ملایم گذاشتم و صداش رو کمی بلند کردم تا شاید آروم بشم و استرسم کم و کمتر شد تا وقتی کامل از بین رفت در همین هین از روی کاناپه بلند شدم و برای خودم ناهار درست کردم و بعد ناهار چرت کوتاهی زدم نزدیک غروب بود برای آخرین بار آهنگ رو تمرین کردم لباسام رو پوشیدم و به سمت سالن اجرا رفتم هنوز مردم نرسیده بودن و فقط سایمون و ویوا در پشت صحنه منتظر بودن
من : نیکولاس هنوز نیومده ؟
ویوا : گفت تو ترافیک مونده و سریع میاد
( لایک و کامنت فراموش نشه 🙃)
سایمون: برو لباس عوض کن تا وقته ما صحنه رو آماده میکنیم
ویوا: موفق باشی
من : ممنونم
به سمت یه اتاق خالی رفتم و لباس و کفشم رو عوض کردم چندتا نفس عمیق کشیدم و منتظر نیکولاس موندم اون هم بعد چند دقیقه رسید و به سرعت لباسش رو عوض کرد از پشت صحنه نگاهی به بیرون انداختم تقربیا تمام صندلی ها پر شده بود و مردم منتظر اجرای ما بودن ماسک رو به صورتم زدم و روی سن رفتیم نفس عمیقی کشیدم و پرده های روی سن کنار رفت و مردم مارو تشویق کردن
ویوا : مردم عزیز شما شاهد اجرای موسیقی ی زیبایی خواهید بود لطفا روی صندلی ها بنشینید و در مدت اجرا از روی صندلی ها بلند نشوید
نیکولاس شروع به نواختن پیانو کرد و کمی بعد من هم با اون هماهنگ و مشغول خوندن شدم و گاهی زیر چشمی مردم رو نگاه میکردم و صدام میلرزید اما بازم به خوندن ادامه دادم و بعد از تموم شدن اجرا همه مارو تشویق کردن و با صدای بلند برامون دست زدن ما روی سن ادای احترام کردیم و به پشت صحنه رفتیم و احساس ذوق زیادی توی وجودم داشتم ویوا با ذوق به سمتم اومد و منو محکم بغل کرد
ویوا: عالی بودین واقعا براتون خوشحالم
من : خیلی ممنونم
سایمون: کارتون خیلی خوب بود
ویوا : راستی واریان نیومد ؟
سایمون: من بهش زنگ زدم گفت که اجرا رو تماشا کرده و خیلی از نواختن فلورا و نیکولاس خوشش اومده
ویوا: عالی
نیکولاس: خسته نباشید من میرم خونه
من : یعنی نمیخوای پیش ما بمونی ؟
نیکولاس: نه
نیکولاس اینو گفت و از سالن بیرون رفت
سایمون : یا حضرت آدمه سرد یخچال بود
من : منم میرم خونه
از سالن بیرون رفتم و سوار ماشینم شدم و توی راه به مادرم زنگ زدم و منتظر بودم تا جواب بده
مامان: آلو ؟
من : سلام مامان منم فلورا
مامان: سلام دختر عزیزم من چیزایی راجب اجرات شنیدم امیدوارم که موفق بشی
من : اجرا تموم شده مردم خیلی از آواز خوندن من خوششون اومد
مامان: خیلی عالیه دخترم بهت افتخار میکنم اگه روزی وقت داشتی حتما به خانواده ات سر بزن دلم برای دختر کوچولوم تنگ شده
من : حتما بهتون سر میزنم حال پدر چطوره ؟
مامان : خوبه دله اونم برات تنگ شده
من : حال جاش چطوره ؟ ( برادر بزرگتر فلورا)
مامان: راستش از اون خبری ندارم اونم مثل تو از پیش ما رفته
من : کجا رفته ؟
مامان: فکر کنم رفته سوئد گفت برای کارش میره
من : من دیگه باید برم خداحافظ
مامان: خداحافظ
تلفن رو قطع کردم و رفتم داخل خونه این شروع کار من بود و امیدارم که روزی بتونم کاری کنم که پدر و مادرم بهم افتخار کنن من این کارو دوست دارم و میخوام از این راه برای خانواده ام افتخار به دست بیارم کمی نوشیدنی خوردم و تلویزیون تماشا کردم و ساعت ۹ و نیم به تخت خواب رفتم و رویای روزی که مشهور بشم رو دیدم و با اون رویا خندیدم
________________________________________
خب بچه ها امیدارم خوشتون اومده باشه ❤️
لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜