my little princess✨ p10
بفرمایید ادامه مطلب
______________________________________________
______________________________________________
۷ روز بعد از زبان میا
مثل همیشه صبح از خواب بلند شدم و دست صورتم رو شستم و از اتاق بیرون رفتم روی صندلی یه کت و حدس میزدم که از سفر برگشته به سمت اتاقش رفتم و دیدم که روی تخت خوابیده دلم نیومد بیدارش کنم برای همین دره اتاق رو بستم و رفتم تا صبحانه درست کنم دوتا توت تست و نوتلا کمی قهوه و ی نیمرو درست کردم و نشستم سره میز صبحانه و مشغول خوردن صبحانه شدم که کمی بعد الکس هم از اتاق بیرون اومد و به سمت میز صبحانه اومد
الکس: صبح بخیر
من : صبح بخیر بیا صبحانه بخور
الکس: ممنون من یه گوجه بخورم سیر میشم ( گوجه=میا )
من : ما گوجه نداریم
الکس: داریم یکیش همینجا نشسته
خنده ای کردم و گفتم : بیا صبحانه بخور داری از خستگی هزیون میگی
الکس بوسه ای روی گونه ام زد و مغول صبحانه خوردن شد
من : سفر چطور بود ؟
الکس : خوب بود ده هزار تا جا رفتیم مردم انقدر بالا پایین شدم و با این و اون سرو کله زدم اینجا چطور بود ؟
من : بدک نبود
الکس: کیم که کاری نکرد ؟ کرد ؟
من : نه نه آدم بود
با حرفم الکس شروع کرد به خندیدن و غذا پرید تو گلوش و به سرعت کمی اب بهش دادم
الکس: ممنون این یه معجزه است که کیم ۷ روز آدم باشه واقعا متحیر کننده است
من : حالا غذاتو بخور سره صبحی خفه نشی
الکس: باشه
بعد از تموم شدن صبحانه ظرف هارو جمع کردیم چ شستیم من به اتاقم رفتم تا کمی کتاب بخوبم و همینطور که مشغول کتاب خوندن بودم زنگ خونه به صدا در اومد از اتاق خارج شدم و دیدم الکس درو باز کرده و برادرش اومد داخل خونه
کایو: سلام سلام شرمنده بی وقت مزاحم شدم
الکس: سلام نه مراحمی بیا داخل
من : سلام بفرمایید داخل
کایو اومد داخل و روی مبل نشست و الکس براش کمی آب آورد
الکس: خیر باشه چی شده سری به ما میزنی ؟
کایو : کار واجبی ندارم فقط میخواستم امروز باهم بریم بیرون همین من تو خانومم و همخونه ایت بریم یکم بازی کنیم و وقت بگذرونیم
الکس: خب چرا همینو از پشت تلفن نگفتی ؟
کایو: چون از پشت تلفن نمیشه ترو بکشم ببرم
الکس: نمیخواد بکشی خودم با پا میام ولی میا رو نمیدونم
کایو: خب شماهم میاید؟
میا: حتما خیلی ممنون از دعوتتون
کایو: پس ساعت ۲ توی پارک خیابون ۵۶ میبینمتون
الکس: فعلا خداحافظ
کایو: خداحافظ
کایو از روی مبل بلند شد و از دره خونه خارج شد منم از اتاقم بیرون رفتم
الکس: پس میای واقعا ؟
میا: اره میام
الکس: خیلیم عالی راستی یه چیزی رو یادم اومد باید بهت بدم
الکس به سرعت به داخل اتاق رفت و کمی بعد با ی جعبه برگشت و جعبه رو به دست من داد
الکس: خیلی توی هدیه خریدن خوب نیستم ولی امیدوارم که خوشت بیاد
جعبه رو باز کردم و داخلش یه جفت کفش کتونی بود که رنگ یاسی داشتن خیلی ازشون خوبم اومد
من : خیلی ازت ممنونم
الکس: خواهش میکنم خب من یکم کار دارم پس میرم توی اتاقم اگه کارم داشتی صدام کن
الکس به داخل اتاقش رفت و من رفتم به آشپزخونه تا کمی برای خودم خوراکی درست کنم یه شکلات داغ و کمی بیسکوییت برداشتم و توی اتاقم مشغول خوردن شدم و از داخل لپ تاپ یه فیلم برای خودم پلی کردم تا زمان سریعتر بگذره
_____________________________________________
چند ساعت بعد..
نزدیک زمان قرار بود پس لباسم رو عوض کردم و کتونی هایی که الکس برام گرفته بود رو پوشیدم و از اتاق خارج شدم ظاهراً الکس هنوز آماده نشده بود به پشت دره اتاقش رفتم و در زدم
من : آماده شدی ؟
الکس: الان پیراهنم رو بپوشم میام
من : باشه
کمی بعد الکس از اتاق خارج شد و رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم و به سمت پارک راه افتادیم و توی راه مشغول نگاه کردن درختا و ماشین شدم وقتی به پارک رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و منتظر کایو و خانومش بودیم که کمی بعد رسیدن و دختری به نظر همسر کایو میبود از دور برای ما دست داد
زن : سلام من سوزان هستم
من : سلام من میام از آشنایی با شما خوشبختم
سوزان: همچنین
کایو: خب چطوره یکم والیبال بازی کنیم
همگی باشه ای گفتیم و مشغول بازی کردن شدیم و یکی یکی امتیاز از همدیگه کش میرفتیم و توی هوا توپ رو به اینور و اونور پرتاب میکردم خیلی وقت بود که اینجوری بازی نکرده بودم حس کردم چیزی داره توی جیبم تکون میخوره و دیدم که کیم بهم رنگ زده نمیخواستم این روز خوب رو برام خراب کنه پس بی اهمیت گوشیم رو خاموش کردم و به بازی ادامه دادم بعد بازی همگی خسته روی چندتا نیمکت نشستیم و کمی اب و ساندویچ خوردیم و بعد مدتی الکس رفت و پیش برادرش نشست و سوزان اومد پیش من
سوزان: شما همسر الکس هستید ؟
با حرفش صورتم سرخ شد و گفتم: نه من...من دوست دخترش هستم
سوزان: به نظر خیلی بهم میاین امیدوارم همیشه همینجوری باقی بمونید
من : خیلی ازتون ممنونم همچنین شما و کایو هم خیلی بهم میاین
سوزان: ممنون حس خوبیه بتونی کسی رو پیدا کنی که کنارش آرومی و حس خوبی داری
من : بله همینطوره واقعا یه نعمته
کایو و الکس از روی نیمکت بلند شدن و به سمت ما اومدن
کایو: خب روز خیلی خوبی بود اما دیگه باید ازهم خداحافظی کنیم
سوزان: خدانگهدار
الکس: خدانگهدار
بعد از خداحافظی به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم و به سمت خونه برگشتیم توی راه گوشیم رو برداشتم و دیدم کیم دوباره داره زنگ میزنه از سر ناچاری تلفن رو جواب دادم و دمه گوشم گرفتم
کیم: سلام چرا اصلا جواب نمیدی نکنه کر یا کوری ؟ یا گوشی خودت نبود ؟
من : گوشی دست خودم بود نخواستم با شنیدن صدای نحس تو روزم رو خراب کنم فهمیدی
کیم: خیله خب حالا میبینیم صدای کی نحس تره
من : چرا زنگ زده بودی ؟
کیم: میخواستم دعوتت کنم رستوران
من : نمیام من تنهایی جایی که با تو و برای تو میام سره قبرت هست
کیم: درست حرف بزن مثل ادمم میام دنبالت میای مجبورم نکن مثل اون روز به ی زبون دیگه باهات حرف بزنم فهمیدی
با حرفش ترسیدم اما بازم کوتاه نیومدم و تلفن رو قطع کردم
الکس: پشت تلفنی کیو خفه میکنی گوجه کوچولو
من : کیمو
الکس: ای بابا عجب بلانسبت خریه ها شرمنده دارم به خرا توهین میکنم
با حرف الکس شروع کردم به خندیدن و کمی از عصبانیتم کم شد
الکس: دفعه بعد که زنگ گوشی رو بدین من بخورم وقتی قطع کرد دوباره تحویل میدم
من : باشه قبول
به خونه رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل چیزی نگذشت که الکس گفت: من گشنمه ( با خنده)
من : ای بابا گیر عجب شکمویی افتادما
الکس: شما بشین من خودم یه چیزی درست میکنم
من : باشه
الکس رفت داخل آشپزخونه و کمی بعد با یه ظرف نودل برگشت و شروع کرد به خوردن نودل ها
الکس: نکنه اینام فاسده ؟
من : سالمه راحت بخور من میرم تو اتاق
الکس: باشه
به سمت اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم و خوابم برد
______________________________________________
خب بچه ها امیدارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜❤️