عشق دردناک💔 part 7
سلام من اومدم با پارت جدید پست قبلی به شرط نه رسیده بود این پستو واسه طلایی شدنم دادنم 🤍🤍
سیما: با احساس آین که یکی داره موهامو نوازش میکنه از خواب بیدار شدم اون شخص مامانم بود ..
از جام بلند شدم دیدم که مامانم داره گریه میکنه منم با اون گریه کردم مامانم منو از جام بلندم کرد گفت برم دوش بگیرم و اون لباس نهس عروسی را بپوشم ...
رفتم حموم بعد چند دقیقه از حموم اومدم بیرون لباس را پوشیدم به مامانم نگاه کردم گفتم ....
سیما: مامان نگاه من بدبخت شدم من وارم با یک هیولا ازدواج میکنم ...
مامان: نه دخترم این طوری نیست اون آنقدر هم آدم بدی نیست تو را خوش بخت میکنه ....
داشتم بامامانم صحبت میکردم که کوهستان اومد ....
مامانم رفت از اتاق بیرون کوهستا ن اومد نشست کنار من گفت....
کوهستان: خوبه آماده شدی حالا بریم پایین...
سیما: چیه فکر کردی که من از این ازدواج اجباری رازیم ..
کوهستان: حالا که مامانت را دیدی بلبل زبون نشو چرا هر وقت که من فکر میکنم که تو اون زبونت کوتاه شده ولی فکرم اشتباه از آب در میاد ...
فکر کو که من اومدم به خواستگاریت تو هم جواب مثبت دادی ....
سیما: هه من هیچ وقت این طور فکری نمی کنم من احمق نبودم که همچین کاری میکردم.....
کوهستان: (با داد) خفه شوهههه اون دهن نتو ببند ...
سیما: با...باشه .....ببخشید...من .....خوب من...
کوهستان: بیبین ببخشید منم به این ازدواج اجباری رازی نیستم ولی تصمیم بابا جونت است .....
راوی💓
کوهستان و سیما از اتاق اومدند بیرون و توی سالون رفتند اون جا بابای سیما با عاقد بود ...
سیما رو به کوهستان گفت:
سیما: من یک شرط دارم ...
کوهستان: چی؟؟؟
سیما: باید بزاری برم دانشگاه ...
کوهستان: باشه میزارم ...
سیما: عاقد عقد مون را خوند و تمام همه چیز به همین زودی تمام شد .....
مامان و بابام رفتند و من موندم با این هیولا ...
روبه روی همه دیگه نشسته بودیم بهش نگاه کردم گفتم ...
سیما: تو الان شوهر منی ؟؟؟؟
کوهستان: نه په زنتم 😂😂
آره باورت نمی شه ؟؟؟
سیما: از جام بلند شدم و با صدای بلند گفتم ...
نه باورم نمی شه من نمی تونم با تو توی یک خونه زندگی کنم بعد حرفم رفتم سمت پله ها که یهو.....
تمام شد
شرط پارت بعدی ۱۵ لایک و ۲۵ کامنت
👋❤️❤️👋❤️👋❤️