my little princess✨ p9
بفرمایید ادامه مطلب
_________________________________________
و آلکس رو دیدم که روزی صندلی نشسته به سمتش رفتم و از دیدنش خیلی تعجب کرده بودم
من : سلام تو اینجا چیکار میکنی ؟
الکس: من از طرف برادرم دعوت شدم خودت اینجا چیکار میکنی ؟
من : من با کیم اومدم عصری دعوتم کرد
الکس: پس دورغ گفتی ( به آرومی)
من : چی ؟
الکس: هیچی گفتم خودش کجاست
من : مسته منم اومدم یه هوایی بخورم
دی جی : آقایون خانوما از شما دعوت میشه برای رقص
همگی به هم درخواست رقص میدادن و شروع به رقصیدن میکردن راستش احساس تنهایی کردم و میخواستم برگردم پیش کیم که الکس دستم رو گرفت و گفت: مایل هستید کمی برقصیم؟
لپ هام کمی گل انداخت و گفتم: بعله
با الکس شروع کردیم به رقصیدن و حس کردم انگار چیزی توی دلم میلرزه و توی دلم پروانه رفته نمیدونم چه حسی بود اما خیلی خوب بود ( عشق ؟)
بعد از رقص از الکس جدا شدم و به سمت کیم رفتم تا شک نکنه و به سرعت خودمو به میز کیم رسوندم
کیم: هوا خوردی ؟
من : اره تو که زیادی الکل نخوردی خوردی ؟
کیم: نه دیگه نخوردم
من : خوبه نمیخوای برگردیم خونه ؟
کیم: نه
حس کردم که اثر الکل داره از روی کیم میره چون دیگه مزخرف نمیگفت
من : ولی من میخوام برم خونه
کیم: خب خودت تنها برو
من : اون وقت کی شمارو میخواد برسونه خونه ؟
کیم: خودم میرم
من : باشه پس خداحافظ
از روی صندلی بلند شدم و میخواستم که دستم رو گرفت و منو نگه داشت تا سرم رو برگردوندم کیم از جاش بلند شد و لب هاش رو روی لب های من گذاشت سعی کردم خودمو ازش جدا کنم اما فایده ای نداشت از گوشه ی چشم نگاهی کردم و دیدم الکس داره به منو کیم نگاه میکنه و بعدش از در بیرون رفت
( لایک و کامنت فراموش نشه 🙃)
کیم منو از خودش جدا کرد و پرسید: به کجا نگاه میکنی ؟
من: به هیچ جا گفتم میخوام برم خونه
کیم : و منم گفتم تنها برو
کیفم رو برداشتم و از پارتی بیرون تو اون وقت تاکسی گیرم نمی اومد و آلکس هنوز نرفته بود به آرومی به سمت ماشینش رفتم و ضربه ای به شیشه زدم تا الکس شیشه رو داد پایین
من : میشه لطفا منو برسونی خونه ؟
الکس: حتما بیا بالا ولی کیم چی ؟
من : گفت تنها برو
الکس: پس بیا بالا
سوار ماشین شدم و به سمت خونه به راه افتادیم و هردو بیشتر راه سکوت کردیم
من : میگم....
الکس: بله ؟
من : چیزه میخواستم بگم درباره اون صحنه که دیدی ( بوسه ی کیم رو میگه) من به اون حسی ندارم اون یه اتفاق بود
الکس: به من ربطی نداره لازم نیست توضیح بدی
من : بازم خواستم بگم
وقتی رسیدیم به خونه رفتم داخل اتاقم و لباسام رو عوض کردم و کمی غذا درست کردم و مشغول خوردن شدم
من : الکس بیا شام
آلکس: کار دارم نمیخورم
من : مطمئن ؟
الکس: بعله
کمی غذا توی ظرف ریختم و به دره اتاق الکس بردم و دمه در گذاشتم و وقتی شام خودم رو تموم کردم کمی تلویزیون تماشا کردم و رفتم تا بخوابم
_________________________________________
چند هفته بعد از زبان میا
حسی که به الکس داشتم روز به روز بیشتر میشد و حس میکنم که به اون علاقه مند شدم اما نمیتونم بهش چیزی بگم و همین منو ازار میده رفتار های کیم به اندازه کافی بد هست و اگه بفهمه من به الکس علاقه دارم ۱۰ برابر بدتر میشه اما دست خودم نیست و نمیتونم به کس دیگه ای علاقه داشته چون الکس همیشه با من مهربونه و حواسش به من هست و شاید من اینو توی این مدت نفهمیده باشم اما الان خیلی خوب میفهمم سره میز صبحانه منتظر آلکس و اونم بعد چند دقیقه از اتاق بیرون اومد و به سمت میز اومد
الکس: راستش امروز میخوام یه سفره ۷ روزه برای کارم برم و میخواستم بگم تو این ۷ روز حواست به خودت باشه و همچنین به کیم
من : راستش منم میخواستم یه چیزی بهت بگم بعد صبحانه میگم
هردو مشغول صبحانه خوردن شدیم و بعد از صبحانه رفتم به آشپزخونه و دنبال راهی برای ابزار احساساتم بودم اینکه چطوری باید بهش بگم اصلا شاید آون به من علاقه ای نداشته باشه یا شایدم داشته باشه توی همین فکرا بودم که حس کردم کسی پشتمه میخواستم سرم رو برگردونم اما الکس از پشت بغلم کرده بود و نمیتونستم بدنم رو تکون بدم
من: کاری به من داری ؟
الکس: اره من دوستت دارم
برقی توی چشمانم درخشید و نمیتونستم اینو باور کنم
من : شوخی میکنی ؟
الکس: نه
من : منم دوستت دارم
الکس: دیگه باید برم خداحافظ پرنسس کوچک من
من : خداحافظ مراقب خودت باش
الکس: توهم همینطور
الکس چمدونش رو برداشت و از خونه بیرون رفت و منم کمی قهوه خوردم هنوز توی شک بودم یعنی اعتراف کردن آنقدر آسون بود ؟ من که هنوز باورم نشده امیدارم که کیم این ۷ روز ولم کنه و اذیتم نکنه کمی لباس گرم پوشیدم و از خونه رفتم بیرون
________________________________________
خب بچه ها امیدارم خوشتون اومده باشه
لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده 🙂
دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜