زندگی ناخواسته فصل ۲ پارت ۱
مارل هستم نویسنده قدیمی وب اومدم با فصل ۲ زندگی ناخواسته پارت های قبل رو از طریق برچسب ها بخونین🙂
مقدمه ای کوتاه :《قلبم تنها تو را یاد دارد. عشق را بر تو نام زده. یار زندگی ، همدم قلبم شو.》
******************
شروع داستان.از زبان مرینت
مرینت ..
چرا دیونه دلم شدی .🎼🎸
مرحم زخمم شدی.🎼🎸
ثانیه هام تو شدی🎼🎸
میزبان لحظه هام تو شدی.🎼🎸
غم گیر بودنهام شدی.🎼🎸
ناگهان غیر منتظره ترین لحظه هام شدی🎼🎸
خسته اما چشم براه تو شدم .🎼🎸
پریشان ، کلافه اما چشم براه تو شدم.🎼🎸
کاش می شد .با دیدنت را قلبم پریشان نمی شد🎼🎸.
کاش میشد. صدای تپش قلبم فوران نمی شد🎼🎸
اخرین شعر سروده برای تو .
دوباره مچاله َش کردم و باز اشک ریختم .
قطره کوچکی بر روی برگه مچاله شده افتاد. نگاهی به سطل کناره اتاق انداختم. پر از برگه مچاله شده بود.
نفس عمیقی کشیدم و انگشتم را کنار چشمم کشیدم .
می خواستم مدتی از خانه بیرون بروم . از روی صندلی قشنگم بلند شدم که تیک تیک پیامک گوشیم منو به خودم اورد فضای اتاقم سیاه و غمگینشده بود بی محل و با احساس بغض در اتاق رو باز کردم و با اجازه ی مامان از خونه بیرون رفتم.
چرا عشق دردناکه؟.
دلیلی برای سوالم نبود .
شایدم بود .
واقعا گیج بودم . قصد دارم خودکشی کنم چون زندگی این رو می خواد💔
لبخند کج و کوله ای روی لبم چسب زدم و سعی کردم دیگران رو غمگین نکنم .
حداقل می تونم خودم رو از درون نابود کنم
روی یکی از صندلی های پارک نشستم.
سرم پایین بود و قلبم از درد های فوران شده اه می کشید .
ندای قلبم بهتر از هر صدایی به گوش می رسید.
زمزمه هایی که اروم زیر لبم بیان می کردم قلبم رو بیشتر به درد می اورد.
نا خوداگاه به سمت دریاچه ای که دریاچه مرگ نام داشت راه افتادم .
امید کلمه ای بود که تاحالا در زندگیم به کار نرفته بود.
به لبه دریاچه رفتم . بی حال خودم رو سمت دریاچه رها کردم..........
آیا این پایان زندگی بود؟