عاشق گمراه پارت ۴

S.Y S.Y S.Y · 1402/12/09 00:50 · خواندن 3 دقیقه

به مناسبت افتادن دندونم😂🤓🦷

 

 

گروه دخترااااااا

( آخ جون )

الیا: فردا تو مدرسه قراره دستور بارونتون کنیم( به پسرا میگه )

آدرین: اه لعنتی فقط یک امتیاز کم داشتیم

مرینت: بچه ها فکر نمی‌کنید داره بارون میاد؟ 

الیا: آره راست میگه داره بارون میگیره! بچه ها وسایل رو جمع کنین و بعد فرار!!

مرینت: بچه ها باشه ای گفتن و هر کی وسایل خودشو جمع می‌کرد خداحافظی می‌کرد و میرفت منم که وسیله نداشتم فقط اون پکیج خیاطی بود که برداشتم و از الیا خداحافظی کردم و بعد راه افتادم! هوا داشت سرد تر میشد و من یک تاپ نازک پوشیده بودم داشتم به سمت خونه میرفتم که حس کردم دیگه خیس نمیشم بالامو نگاه کردم دیدم آدرینه! 

آدرین: به ناتالی گفتم که کسیو نفرسته چون از این هوا خوشم مياد!  داشتم راه می‌رفتم و بالای سرم چتر بود چون آب و هوای امروز رو که نگاه کردم فهمیدم قراره بارو بیاد برای همین آماده هر هوایی بودم!

تو راه مرینت رو دیدم که داشت بدون چتر زیر بارون قدم میزنه حتما باید خوشش بیاد ولی سرما میخوره!خودم رو بهش رسوندم و چتر رو بالای سرش گرفتم که بهم نگاه کرد بعد چند ثانیه گفت

مرینت: آدرین! مگه تو نباید تو ماشین باشی؟ اینجا چی کار میکنی؟. 

آدرین: خب آماده این هوا بودم پس به ناتالی گفتم که کسیو نفرسته بعدشم این طوری سرما میخوری!

مرینت: ولی اینجوری که پیش بریم باز باید از هم جدا بشیم ! 

آدرین: اشکال نداره چترو میدم به تو منم از این هوا خوشم مياد خب!

مرینت: مطمئنی؟اگر سرما خوردی چی

آدرین : نگران من نباش

مرینت : همین طوری داشتیم راه میرفتیم که بالاخره وقت جدا شدن بود 

آدرین: مرینت چتر رو بگیر خداحافظ

 

مرینت: باشه خداحافظ

مرینت: چقدر مهربون چترش رو بخاطر من بهم دادا خودش بدون چتر رفت!واسه همینه که عاشقش شدم! 

بالاخره رسیدم خونه!به مامان بابا سلام کردم بعد رفتم بالا و لباس راحتی پوشیدم و اومدم پایینو شروع کردم به شام خوردن بعد شام از مامان و بابا تشکر کردم و رفتم بالا که بخوابم

موقع خواب به این فکر میکردم که به آدرین چه دستوری بدم همین جوری داشتم فکر میکردم که خوابم برد 

 

فردا صبح 

 

 

 

مرینت: با صدای مامانم بیدار شدم بعد رفتم دستشویی به دست و صورتم آب زدم بعد اومدم تو اتاقم لباس پوشیدم بعد اومدم پایین  یک کروسان برداشت  رفتم تو راه الیا رو دیدم بعد سلام و خوبی گفت

الیا: مرین نمیدونی چه نقشه ها که برا پسرا  ندارم( 😂😂  ) 

مرینت: بریم ببینیم

بالاخر رسیدیم مدرسه بعد الیا رفت که دست به کار بشه اولین کارش این بود که به نینو گفت کیفشو تا کلاس براش بیاره!

منم به آدرین همینو گفتم!

مرینت: خدایا چقدر خوش میگذره!

الیا: تازه کجاشو دیدی!    

مرینت: همینجور دستور دستور کلا خیلی خوب بود

مدینت : ای بابا امروزم تموم شد

پسرا همه با هم: خدایا شکرررر

الیا: تو چالش‌های بعدی شکستتون میدیم و اون موقع دوباره بهتون دستور میدیم

مرینت: امروز به آدرین گفتم بیاد کتاب خونه که با هم درس بخونیم گفت معلوم نیست که باباش اجازه بده برای همین شمارم روبه دارام تا اگر میخواست بیاد بدونم 

رفتم خونه کسی نبود روی میز یک نوشته بود که توش نوشته بود:

مرینت دخترم ما تا چند ساعت دیگه میایم خونه

مرینت: ناهارم رو خوردم بعد رفتم بالا رو تختم دراز کشیدم که صدای پیامک گوشیم اومد سری رفتم سراغش که دیدم.........

 

 

 

 

 

 

 

خب اینم از این پارت کا بخاطر دندونم بود🤣🤣🤣

لایک کامنت فراموش نشه 💓💬

فعلا👋👋👋